بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همه‌ی افق (مجموعه داستان) | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب همه‌ی افق (مجموعه داستان)

بریده‌هایی از کتاب همه‌ی افق (مجموعه داستان)

نویسنده:فریبا وفی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۵ رأی
۳٫۹
(۱۵)
دلم می‌خواست مثل او ولو بشوم روی فرش و با چای و شعر حال کنم و بی‌خیال همه‌چیز بشوم.
SaNaZ
در یکی از روزهای زندگی‌اش تصمیم گرفته غصه نخورد. سر حرفش هم مانده است.
Pariya
فکر می‌کنم دروغی که آدم خودش می‌گوید با دروغی که ازش می‌خواهند بگوید، فرق می‌کند.
Pariya
می‌دانستم که نباید می‌آمدم. در کتاب‌ها خوانده بودم که آدم‌ها بعد از چند سال همانی نیستند که قبلاً بودند. رابطه‌ها هم. توی فیلم‌ها هم دیده بودم. ما از این داستان مستثنا نبودیم. نباید می‌آمدم.
Pariya
یک‌جور بیهودگی قلبم را پر کرد.
Pariya
امید بی‌مصرفی بود. خوشحالم نکرد. شاد نبودم. او هم نبود.
Pariya
همینش را دوست دارم. آفتاب که بتابد، آن هم به این قشنگی، تمام مشکلاتش محو می‌شود. امید جای‌شان را می‌گیرد. آفتاب با بیشتر آدم‌ها کاری نمی‌کند اما رویا را در او بیدار می‌کند
Pariya
نمی‌دانم غم با او چه می‌کند که یکباره این‌قدر زیاد تنها می‌شود. انگار در جایی غریب راه می‌رود. هیچ‌چیز و هیچ‌کس را نمی‌بیند، حتا مرا که دارم کنارش راه می‌روم.
Pariya
چاق است؛ هربار کمی چاق‌تر می‌شود. خودش می‌گوید غم‌وغصه چاقش می‌کند: هر چه غمگین‌تر، چاق‌تر
Pariya
قلبم تند می‌زد. هیجان و خوشی‌ام فراتر از طاقتم بود. تاری چشم‌هایم رفته بود. آن‌همه شفافیت دنیا از خود بی‌خودم کرده بود. زدم زیر گریه. داشتم خاصیت قشنگی از زندگی را باور می‌کردم. دلم می‌خواست هرگز این باور از یادم نرود. احساس قدرتی که به من دست داد حیرت‌انگیز بود. با خودم عهد بستم جور دیگری زندگی کنم. تصمیم گرفتم خود را گرفتار هیچ‌چیز بیهوده‌ای نکنم؛ هرگز احساس عجز و بدبختی نکنم؛ آزاد زندگی کنم.
Pariya
کسی اعتنایی به من نداشت. زمین و آسمان هم انگار ولم کرده بودند به حال خودم. هرگز خودم را با آن شدت احساس نکرده بودم. آن‌همه نزدیک به دریا. فراموش‌شده بین زمین و آسمان. ذهنم آزادترین لحظه‌ها را می‌گذراند. گرفتار هیچ فکروخیالی نبودم. سبک‌بالی پرنده‌های دریایی را داشتم. داشتند آن دورها پرواز می‌کردند. ممنون زمین بودم. ممنون دریا. ممنون آسمان. ممنون خودم که تکه‌ای از آن‌ها بودم. به‌طور مبهمی حس کردم آزادی باید همین باشد. پس تا آن روز فقط طوطی‌وار آن را تکرار کرده بودم، بی‌آن‌که بدانم واقعاً چیست.
Pariya
می‌زند. خوشم می‌آید از کلمهٔ آواره. نه این‌جور عاجز و بدبخت که از دهان او بیرون می‌آید. آوارهٔ من شکل درویش بی‌نیاز است نه گدا
Pariya
خیال می‌کردم اگر آرام و صبور باشم همه‌چیز درست می‌شود. خسته بودم از این‌که می‌دیدم همه‌چیز روزبه‌روز بدتر می‌شود.
Pariya
"... یک نفر توی دنیا آدم را از ته دل دوست داشته باشد. می‌فهمی؟ حتا اگر بد دوست داشته باشد یعنی از طرز دوست داشتنش خوشت نیاید. توجهت را معطوف کن به زندگی‌ات."
Pariya
"من که رفتم بشین یک‌کم فکر کن." شیر آب را بستم. "به چی؟" "به این پیله‌ای که دور خودت بسته‌ای و نمی‌توانی ازش بیرون بیایی. تو زندگی خوبی داری. شوهرت بهت علاقه دارد. خیلی مهم است که یک نفر، فقط یک نفر..."
Pariya
روحت وحشی است. نمی‌دانی باهاش چه‌کار کنی. ذله‌ات کرده. از پسش برنمی‌آیی."
Pariya
با تاریک شدن هوا انگار شمعی در ذهنش روشن می‌شد. خودش می‌گفت شر دنیا کمتر است. برای بچه لالایی قشنگی می‌خواند. برایم فال حافظ می‌گرفت. راحت حرف می‌زد. نه قضاوت می‌کرد نه غیبت. با خودش و با کائنات در صلح بود
Pariya
با تاریک شدن هوا انگار شمعی در ذهنش روشن می‌شد. خودش می‌گفت شر دنیا کمتر است. برای بچه لالایی قشنگی می‌خواند. برایم فال حافظ می‌گرفت. راحت حرف می‌زد. نه قضاوت می‌کرد نه غیبت
Pariya
زندگی‌ام را دوست نداشتم. احساس غبن ولم نمی‌کرد. فکر می‌کردم زندگی‌ام جای دیگری است، نه در این صبح‌های بی‌معنا
Pariya
"من این‌جور مردها را می‌شناسم. یک‌کم خل‌وچل‌اند، برای زندگی خوب نیستند، اما دلبرند. جذاب‌اند. خیال آدم را به بازی می‌گیرند. گرفتارت می‌کنند، می‌دانی که ته ندارد، عاقبت ندارد، ولی عاشق همین خیال واهی می‌شوی. بعد خودت می‌خواهی همهٔ وجودت را دودستی تقدیم‌شان کنی. فکر می‌کنی می‌ارزد."
Pariya

حجم

۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان