![کتاب سیدارتها اثر هرمان هسه کتاب سیدارتها اثر هرمان هسه](https://img.taaghche.com/frontCover/59125.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب سیدارتها
۴٫۰
(۵۳)
همیشه رودها ترانه سروده و زنبوران آواز نوشین خود را خوانده بودند. اما اینها در گذشته در چشم سیدارتها جز پردهای ناپایدار و فریبنده نبود و او با بدگمانی به آنها نگریسته و دل در آنها نبسته بود. پوشَنهای بود که باید با تیغ اندیشه دریده و نابود میشد، زیرا جز مَجاز نبود و حقیقت در آن سوی پردهٔ دیدنیها نهان گشته بود. اکنون اما نگاه رهایییافتهاش در این سو درنگ میکرد. دیدنی را میدید و بازمیشناخت و وطنش را در همین جهان میجست. کاری با ذات چیزها نداشت و در بند نفوذ به آن سو نبود. اگر به این چشم به جهان مینگریست، بیجویایی و سادهدلانه همچون کودکان، جز زیبایی نمیدید.
ترانه
از خود میپرسید: «چه بود که میخواستی از معلمان بیاموزی و آنها که اینهمه چیزها به تو آموختند از درآموختنش به تو درماندند؟» و دریافت که: «میخواستم "من" را بشناسم و به معنا و ماهیتش پی ببرم. در پی خلاصی از "من" بودم. میخواستم بر آن چیره شوم و نتوانستم. فقط توانستم فریبش دهم. فقط توانستم از آن بگریزم و خود را از آن پنهان کنم. بهراستی که هیچچیز در این دنیا به قدر این "من" اندیشهام را اسیر خویش نداشته بود؛ این معما که من زندگی میکنم و یگانهام و از دیگران دور و جدایم و سیدارتهایم. و بهراستی که هیچچیز در دنیا نیست که تا این پایه از آن بیخبر باشم و آن را به کمی سیدارتها بشناسم.»
zahrratta
«اینکه من دربارهٔ خود هیچ نمیدانم و سیدارتها برایم چنین بیگانه و ناشناخته مانده است علتی دارد، علتی یگانه، و آن این است که من از خود میترسیدم و از خود میگریختم! من آتمان را میجستم و در پی وصال برهمن بودم. میخواستم "منِ" خویش را پارهپاره کنم و بشکافم و پوستههای بسیار آن را یکیک بگشایم تا در درونیترین کنج ناشناختهٔ آن، مغز همهٔ پوستهها را بیابم که آتمان است و زندگی است و خدایگونگی است و بعد از آن هیچ نیست. اما دریغ که خودم را در این سلوک از دست دادم.»
Tony Soprano
«وقتی کسی چیزی را میجوید، بسیار پیش میآید که چشمش جز به مطلوب خود باز نیست و به این سبب نمیتواند چیزی بیابد و به دل راه دهد، زیرا جز به آنچه میجوید فکر نمیکند. مقصودی پیش نظر دارد و در بند افسون آن است. جویندگی همان داشتن مقصود است. حال آنکه یافتن زمانی محقق میشود که از هدف آزاد باشی و دل را گشوده بداری. تو ای راهب ارجمند، شاید بهراستی جوینده باشی، زیرا در تلاش برای دستیافتن به مقصود بسیاری از چیزهای پیش چشمانت را نمیبینی!
جویا
کمکم گل تشخیص و شناخت اینکه خردمندی بهراستی چیست و هدف پژوهندگی دیرینهٔ او کدام است در او شکوفا میشد و اندیشهٔ آن به پختگی میرسید. میدید که خردمندی هیچ نیست مگر آمادگی روح آدمی و توانایی و هنری مرموز، بدین معنا که انسان هرلحظه، در عین تلاش زندگی، به اصل وحدت آگاه باشد و آن را در دل احساس کند و همچون نفس در سینه فروبدمد و به آن زنده باشد.
:: OF ::
«چه خوب که انسان آنچه را باید بداند خود بهتجربه دریابد. وقتی کودکی خردسال بیش نبودم، آموختم که لذایذ دنیوی و ثروت راه به رستگاری نمیبرد. این را از مدتها پیش میدانستم، اما تازه امروز حقیقت آن را دریافتم. امروز است که آن را بهراستی میدانم. این دانش از راه حافظه یافتنی نیست، راه آن راه چشم است و راه دل و راه شکم، و زهی سعادت که به این بصیرت دست یافتهام.»
:: OF ::
میدید که خردمندی هیچ نیست مگر آمادگی روح آدمی و توانایی و هنری مرموز، بدین معنا که انسان هرلحظه، در عین تلاش زندگی، به اصل وحدت آگاه باشد و آن را در دل احساس کند و همچون نفس در سینه فروبدمد و به آن زنده باشد
حسین فرهمند
حجم
۱۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۱۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان