بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رنج های ورتر جوان | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب رنج های ورتر جوان

بریده‌هایی از کتاب رنج های ورتر جوان

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۸ رأی
۴٫۱
(۱۰۸)
ای بینوا، آیا تو دیوانه نیستی؟ و آیا خودت را فریب نمی‌دهی؟ این عشق بی‌کران و پرتلاطم آخر به چه معناست؟ منظورِ همهٔ دعاهای من تنها اوست. در خیالم جز نقش روی او ظهور نمی‌کند و همه‌چیز جهان و دوروبرم را جز در ارتباط با او نمی‌بینم. این‌همه برخی ساعت‌های شادمانه برایم فراهم می‌کند، تا که سرانجام ناچار می‌شوم خودم را از بند افسون او آزاد کنم. آه ویلهلم، آن‌هم جایی که قلبم هرباره به‌طرف او کشیده می‌شود.
آرزو
صبح‌ها، وقتی از رؤیاهای سنگین خودم سر برمی‌دارم، بیهوده به هوای او آغوش باز می‌کنم، و شب‌ها، وقتی که خوابی سعادت‌آمیز و معصومانه به وهم‌ام دچار می‌کند، بیهوده در بستر خود از پی او می‌جویم، آن‌هم با حالی که انگاری در پیش او بر سر سبزه نشسته‌ام و دستش را در دست دارم و هزار بوسه بر آن می‌زنم. و وقتی که در منگی خواب دست از پی او می‌کشم و به خودم می‌آیم، جویی از اشک از قلب درهم‌فشرده‌ام بیرون می‌زند، و من بی‌هیچ تسلایی در پیش آیندهٔ تاریکی که دارم، گریه سرمی‌دهم.
آرزو
آیا به‌راستی ضرورت حکم می‌کند که مایهٔ شادمانی آدمی، همزمان سرچشمهٔ بدبختی او هم باشد؟ آن دریافت پرشور قلب من از طبیعت، حسی که جانم را سرشار از شادمانی و جهان پیرامون را در چشمم بهشت می‌کرد، حال برایم بدل به عذابی تحمل‌ناپذیر، به شبحی شکنجه‌گر می‌شود که همه‌جا دنبالم می‌کند.
آرزو
هلا ای ماه، از پس ابرهای خود به درآ! روی بنمایید ای ستارگان شامگاهی! هان، پرتوی مرا به آن جایگاه راهبر شود که معشوق من از خستگی شکار در پناه آن می‌آساید، کمانِ باز او کنار دستش، و در پیرامونش سگ‌های او با نفس‌های پرنفیرشان! و من با این حال باید بر صخرهٔ پای این رود پیچاپیچ تنها بنشینم. رود و توفان می‌خروشند، و من صدای محبوب خود را نمی‌شنوم.
nmroshan
بله، شارلوت عزیز، هرچه امر شماست، روی چشم. در سفارش‌دادن کوتاهی نفرمایید. فقط یک خواهش. مرکب قلمتان را با شن‌دانه خشک نکنید. امروز بوسه‌ای بر یادداشت شما زدم، شن زیر دندانم آمد!
nmroshan
کاش هر آدمی روزانه با خود می‌گفت بهترین کار تو در حق دوستانت این است که چشم دیدن شادی آن‌ها را داشته باشی و با شرکت در این شادی، شادمانی آن‌ها را افزون کنی. آیا اگر روزی دیدی جان و دل آن‌ها از حسی هولناک در عذاب است و دلشان از غصه پریشان، عرضه داری که ذره‌ای از رنجشان بکاهی؟
nmroshan
اگر بپرسی آدم‌های این‌جا چه جوری‌اند، می‌گویم مثل همه‌جای دیگر! نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیش‌تر آن‌ها بیش‌تر وقتشان را صرف گذران زندگی‌شان می‌کنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا می‌ماند، چنان به وحشتشان می‌اندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتنش برمی‌آیند. آه از این سرشت آدم‌ها!
nmroshan
نویسنده با اصلاح چاپ اول داستان خود، حتی اگر به ارزش هنری آن بیفزاید، به‌ناچار به کتابش ضرر رسانده است. آن تأثیر اول، همیشه با ذهن پذیرای ما روبه‌رو می‌شود و آدمی هم ساخته شده که تو عجیب‌ترین ماجراها را به او بباورانی. وقتی هم که باور کرد، چنان در ذهنش نقش می‌بندد که باید گفت بیچاره اویی که بخواهد این نقش را پاک کند!
شراره
بدون شک تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری می‌کند
شراره
مگر همین بس نیست که از خوشبخت‌کردن همدیگر عاجزیم؟ دیگر چرا از اطرافیان و معاشرانمان آن شادی را هم بگیریم که گاهی از خود دلمان می‌جوشد و بیرون می‌ریزد
شراره
خل‌اند که نمی‌بینند جا و مقام خیلی هم تعیین‌کننده نیست، و اویی که درصدر می‌نشیند، اغلب نقش اول را ندارد. چه بسیار شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که منشی‌اش او را اداره می‌کند!
محمد
کاش هر آدمی روزانه با خود می‌گفت بهترین کار تو در حق دوستانت این است که چشم دیدن شادی آن‌ها را داشته باشی و با شرکت در این شادی، شادمانی آن‌ها را افزون کنی.
محمد
جویی از اشک از قلب درهم‌فشرده‌ام بیرون می‌زند، و من بی‌هیچ تسلایی در پیش آیندهٔ تاریکی که دارم، گریه سرمی‌دهم.
olivereader
بدون شک تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری می‌کند
olivereader
انسان چنان دست وپابسته است که در قبال آغاز و پایان زندگی خود درکی ندارد.
پویا پانا
آن تأثیر اول، همیشه با ذهن پذیرای ما روبه‌رو می‌شود و آدمی هم ساخته شده که تو عجیب‌ترین ماجراها را به او بباورانی. وقتی هم که باور کرد، چنان در ذهنش نقش می‌بندد که باید گفت بیچاره اویی که بخواهد این نقش را پاک کند!
پویا پانا
ما در زندگی انسان‌هایی را می‌بینیم که خوشبخت‌اند، بی‌آن‌که ما در خوشبختی‌شان دخیل بوده باشیم، و چنین چیزی تحمل‌ناپذیراست!
پویا پانا
زندگی در چشم برخی آدم‌ها خواب و خیالی بیش نیست. این گمان گاهی به من هم دست می‌دهد. وقتی آن مرز و محدودیتی را می‌بینم که پویایی و پژوهندگی آدمی اسیر حصار آن است، وقتی می‌بینم هدف همهٔ سختی‌ها تأمین نیاز زندگی است و هدف این تأمین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگی سخت، یا وقتی می‌بینم دلخوشی آدمی به آن اندک دستاوردهای دانش و پژوهشْ بر توهم وتسلیم پایه دارد و از این حیث آدمی صرفآ اسیری است که دیوارهای سیاهچال خود را با تصویرهایی رنگین و چشم‌اندازهایی زیبا می‌آراید... همهٔ این چیزها، ویلهلم عزیز، مرا به بهت می‌اندازد.
پویا پانا
از چه خدای را سپاس می‌گزارم؟ از آن‌که درد را از دانش جدا کرد. چه، اگر بیمار هم چندان می‌دانست که پزشک، امید از دست می‌داد. این‌که دانایی درضمن می‌تواند سرچشمهٔ رنج نیز باشد و انسان‌ها گاه از حیطهٔ آگاهی به خودفریبی و عالم غفلت پناه می‌برند، از بن‌مایه‌های ادبیات جهانی است
کاربر ۱۱۸۹۶۲۱
این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوش‌نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آن‌هم بلاهت است و کج‌فهمی و تنگ‌نظری. چون که وقتی پای حرفشان می‌نشینی، به‌راستی هیچ منظور بدی نداشته‌اند. گاهی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این‌قدر دیوانه‌وار توی دل و رودهٔ هم نکاوند.
rain_88

حجم

۱۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

حجم

۱۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان