بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

بریده‌هایی از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

امتیاز:
۴.۲از ۱۲۶ رأی
۴٫۲
(۱۲۶)
«سرانجام خدا بر همه‌چیز چیره خواهد شد، ایوان یا در پرتو حقیقت متعالی قرار خواهد گرفت، یا در کینه و نفرت فرو خواهد رفت، از خودش و از همه انتقام خواهد گرفت، به‌خاطر این‌که در راهی قدم گذاشته که به آن ایمان ندارد.»
نفیسه
او به‌طرزی باورنکردنی کودن است! ولی همین امر باعث قدرتش است. مکار است، حیله‌گر مثل روباه، خوب بلد بود چگونه مرا از کوره در ببرد، تمام مدت به این عنوان که به او ایمان دارم مرا دست می‌انداخت و به‌این‌ترتیب وادارم می‌کرد به حرف‌هایش گوش کنم. مثل یک بچه گولم زد
نفیسه
انسان به‌کمک غرور غول‌آسایش خودش را به مرحلهٔ خدایی می‌رساند و از آن، انسان ــ خدا زاده می‌شود. ساعت به ساعت به نیروی اراده و دانش، بر طبیعت غلبه می‌کند. این‌بار دیگر حد و اندازه برایش مفهومی نخواهد داشت و این پیشرفت‌ها و پیروزی‌ها در هر ساعت چنان شادی و لذتی برایش می‌آفریند که همهٔ لذت‌های آسمانی وعده‌داده‌شده برایش بی‌ارزش می‌شود. هرکسی پی خواهد برد که فناپذیر است و رستاخیزی هم در کار نخواهد بود و سرنوشت محتومش را با آرامش و مغرورانه می‌پذیرد، درست مثل یک خدا. باز به‌وسیلهٔ همین غرور می‌فهمد حالا که قرار شده زندگی لحظه‌ای بیش نپاید، نیازی به زمزمه و راز و نیاز ندارد، برادرش را دوست خواهد داشت بدون هیچ چشمداشتی. عشق فقط لحظه‌های زندگی را لذت‌بخش می‌کند؛ ولی آگاهی به زودگذربودن عمر، به همان شدتی که در گذشته به امید عشق ابدی پس از مرگ ازبین می‌رفت، همان اندازه شدیدتر و شعله‌ورتر می‌شود... و همین‌طور ادامه می‌یابد و به همین شکل و حال. خیلی دلپذیر!»
نفیسه
تردیدها، نگرانی‌ها، درگیری میان ایمان و بی‌ایمانی، گاهی برای آدم‌ها چنان شکنجهٔ مهلکی است که تحمل آن به‌ویژه برای آدم‌های باوجدانی مثل تو، از خود را حلق‌آویزکردن دشوارتر است.
نفیسه
ولی یک در هزار باور داری. اندازه‌ها هرقدر کم‌تر باشند اثرشان بیش‌تر است،
نفیسه
در زمان‌های گذشته شکنجه‌های گوناگون وجود داشت؛ ولی درحال‌حاضر، شکنجه‌ها اخلاقی هستند. «عذاب وجدان» و چیزهایی از این قبیل. این نوع شکنجه هم به‌خاطر «ملایم‌شدن آداب و رسوم‌تان» از دنیای شما آمده و چه کسی در این میان برنده شده؟ آدم‌های بی‌وجدان.
نفیسه
درنتیجه من برخلاف میل خودم باقی می‌مانم، تا عقل آدم‌ها را بدزدم و وادارشان کنم، حادثه بیافرینند. آدم‌ها به‌رغم هوش انکارناپذیرشان، همهٔ این مسخره‌بازی‌ها را جدی می‌گیرند. گرفتاری‌هاشان هم در همین مسئله است. طبعاً رنج هم می‌برند؛ ولی... درعوض زندگی می‌کنند، زندگی واقعی، نه خیالی؛ چون زندگی یعنی رنج. بدون رنج، لذت چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ همه‌چیز خواهد شد نوعی انجام وظیفه یا عبادت، تا آخر عمر؛ درست است که پارسایانه است؛ ولی درعین‌حال ملال‌آور هم هست.
نفیسه
«نه، برو انکار کن، بدون نفی‌کردن انتقاد مفهومی ندارد»،
نفیسه
«نه، برو انکار کن، بدون نفی‌کردن انتقاد مفهومی ندارد»،
نفیسه
هیچ‌وقت بابت خطاهایی که مرتکب شده‌ای، از زنی که دوستش داری معذرت‌خواهی نکن، به‌خصوص اگر دوستش داری، خطاهایت نسبت به او هرچه می‌خواهد باشد! چون فقط شیطان است که از باطنِ زن خبر دارد، رفیق. این را من دیگر یقین دارم. حالا بیا و کمی از خطاهایت را بپذیر، «بله، من خطاکارم، معذرت می‌خواهم، مرا ببخش!» آن‌وقت است که باران سرزنش‌ها مانند تگرگ روی کله‌ات می‌بارد. هرگز به‌طور کامل مرد را نمی‌بخشد، چنان می‌کوبدت و تحقیرت می‌کند که بشوی یک‌تکه قاب‌دستمال کثیف، حتی نسبت به خطاهایی هم که مرتکب نشده‌ای ملامتت می‌کند، سرکوفتت می‌زند، هرچه را بخواهد از زیر زبانت بیرون می‌کشد. هیچ‌چیز را از یاد نمی‌برد و چیزهایی هم به آن می‌افزاید. فقط موقعی که خوب خوار و ذلیلت کرد، آن‌وقت می‌بخشدت، تازه خوب‌هاشان این‌طورند، شاید هم بهترین‌شان.
نفیسه
زندگی‌بخشیدن به یک موجود برای پدربودن کافی نیست؛ پدر کسی است که زندگی می‌بخشد و شایستهٔ این نام هم هست. آه، بله، به‌طور حتم این نام پدر مفهوم دیگری هم دارد؛ معنی دیگری که عبارت است از پدر هرقدر هم ددمنش و جنایت‌کار بوده، به صرف این‌که بچه‌ای تولید کرده، اسمش پدر است؛ ولی این، اگر اجازه داشته باشم بگویم، نامی است عارفانه که عقل آن را درک نمی‌کند، مگر این‌که همهٔ صفات و خصایلی که خاص پدربودن است در او وجود داشته باشد، صفات و خصایلی از یک سو قواعد و مقررات قانونی مشخص می‌کند و از سوی دیگر، شرایط معنوی که مذهب دستور می‌دهد به آن‌ها معتقد باشیم.
muhammad shirkhodaei
اخیرآ در فنلاند به زنی شک بردند که پنهانی بچه‌ای به‌دنیا آورده است. او را زیر نظر گرفتند و در گوشه‌ای از اتاق زیرشیروانی، پشت توده‌ای آجر، چمدان بزرگی یافتند که کسی آن را نمی‌شناخت. آن را باز کردند و جسد نوزادی را در آن یافتند که خودِ مادر او را کشته بود. در همان چمدان، اسکلت دو بچهٔ دیگری را هم که پیش از آن به‌دنیا آورده بود یافتند. زن اعتراف کرد هرسه را به‌هنگام تولد خفه کرده است. آقایان هیأت‌منصفه به این زن می‌توان کلمهٔ مادر را اطلاق کرد؟ بله، البته آن‌ها را به‌دنیا آورده؛ ولی برای‌شان مادری هم کرده است؟ کدام‌یک از ما جرأت می‌کند نام مقدس مادر را روی این زن بگذارد؟
muhammad shirkhodaei
«سرشت را اگر از خود برانید، چهارنعل‌به‌سوی‌تان باز می‌گردد»
nargess
ــ راستی سموروف، هیچ دقت کرده‌ای که اگر وسط زمستان سرما پانزده یا حتی هجده درجه زیر صفر باشد، آدم احساس نمی‌کند به‌اندازهٔ حالا سرد باشد. مفهومش این است که آدم هنوز عادت به سرما نکرده. در مردم همه‌چیز بستگی به عادت دارد، در هر زمینه‌ای، حتی در قلمرو حکومت و سیاست. عادت، قوهٔ محرکهٔ اصلی آدم‌هاست.
nargess
ضمنآ موقعی که آدم مسئولیتی را قبول می‌کند، باید آن را به بهترین وجه انجام دهد؛ ولی این دلیل نمی‌شود که آدم از آن خوشش هم بیاید
MahSa
تو آمادگی نداری و این صلیب هم مال تو نیست، علاوه‌براین، نیازی به آن نداری و نه آماده‌ای صلیب شهادت را به‌دوش بکشی. اگر پدرت را کشته بودی، تأسف می‌خوردم چرا آن را نمی‌پذیری؛ ولی تو بی‌گناهی و این صلیب برای تو زیادی سنگین است. تو می‌خواستی با رنج کشیدن آدم دیگری از خودت بسازی. به نظر من، در تمام عمرت و هرجا که بتوانی فرار کنی، باید این آدم تازه متولدشده را به‌یاد داشته باشی و همین کافی است.
Afsaneh Habibi
«او به تو زندگی بخشیده، تو از خون و پوست و رگ و ریشهٔ اویی، چرا نباید دوستش داشته باشی.» نوجوان به‌رغم میل خودش به‌فکر فرو می‌رود و از خودش می‌پرسد: «موقعی که مرا به‌وجود می‌آورد دوستم داشت؟» و حیرت‌زده و سرگردان به پرسیدن از خودش ادامه می‌دهد: «اقدامش فقط به این خاطر بود که مرا به‌وجود بیاورد و دوستم نداشته باشد؟ نه مرا می‌شناخته و نه می‌دانسته از چه جنسی هستم، در لحظه‌ای از لذت‌جویی، شاید هم سرش گرم از بادهٔ ناب، شاید با پس‌انداختن من، گرایشش به نوشیدن مشروب را هم در من به‌جا گذاشته است، این است همهٔ کارهای نیکی که دربارهٔ من انجام داده... پس چرا فقط به‌خاطر این واقعیت که نطفهٔ مرا بسته باید دوستش داشته باشم، به‌ویژه که پس از به‌دنیاآمدن، دوستم نداشته است؟»
Afsaneh Habibi
پدر کسی است که زندگی می‌بخشد و شایستهٔ این نام هم هست. آه، بله، به‌طور حتم این نام پدر مفهوم دیگری هم دارد؛ معنی دیگری که عبارت است از پدر هرقدر هم ددمنش و جنایت‌کار بوده، به صرف این‌که بچه‌ای تولید کرده، اسمش پدر است؛ ولی این، اگر اجازه داشته باشم بگویم، نامی است عارفانه که عقل آن را درک نمی‌کند، مگر این‌که همهٔ صفات و خصایلی که خاص پدربودن است در او وجود داشته باشد، صفات و خصایلی از یک سو قواعد و مقررات قانونی مشخص می‌کند و از سوی دیگر، شرایط معنوی که مذهب دستور می‌دهد به آن‌ها معتقد باشیم.
Afsaneh Habibi
همین الآن پرسیدم، پدر واقعی کیست؟ و خودم جواب دادم که این نام، واژه‌ای والاست، نامی پرشکوه و ارزشمند؛ ولی این نام را باید شرافتمندانه به کسی داد، من این نام را به‌کسی که سزاوارش است می‌دهم. پدری مانند کارامازوف پیر که کشته شده نمی‌تواند نام خودش را پدر بگذارد، او لیاقت و شایستگی این را ندارد. عشق به فرزند اگر از سوی پدری نشان داده نشود، کلمه‌ای است پوچ و بی‌معنی، چیزی است ناممکن. با هیچ نمی‌توان عشق به‌وجود آورد. فقط خداوند است که می‌تواند از هیچ، همه‌چیز بسازد.
Afsaneh Habibi
ولی کافی است، دربارهٔ این پیرمرد نگون‌بخت به‌اندازهٔ کافی گفتم، تاوانش را هم پس داده است؛ ولی فراموش نکنیم که او پدر بوده، پدری هم‌عصر ما. اگر بگویم او مشتی از خروار از پدرهای زمان ما بوده، آیا بی‌انصافی کرده‌ام؟ افسوس! تنها تفاوت‌شان با این یکی در این است که پدران دوران ما، با چنین وقاحتی در جامعه ظاهر نمی‌شوند، چون بهتر تربیت شده‌اند، باسوادترند؛ ولی در باطن، فلسفه‌شان با او کم و بیش یک‌سان است.
Afsaneh Habibi

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان