بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

بریده‌هایی از کتاب برادران کارامازوف؛ جلد دوم

امتیاز:
۴.۲از ۱۲۶ رأی
۴٫۲
(۱۲۶)
درحال‌حاضر، همگی ما هراسانیم یا وانمود می‌کنیم هستیم. ضمن این‌که همچون دوست‌داران هیجان‌های شدید از این نمایش لذت می‌بریم، نمایشی که ساعت‌های بیکاری و تنبلی‌مان را پُر می‌کند، یا سرانجام مانند بچه‌های کوچک، اشباح خوفناک را از خودمان می‌رانیم، سرمان را زیر متکا پنهان می‌کنیم، در این انتظار که اشباح از ما دور شوند و تصمیم می‌گیریم در بازی‌ها و نشاط‌های کودکانه‌مان آن‌ها را از یاد ببریم
Afsaneh Habibi
«وجدان؟ وجدان یعنی چه؟ این را خود من آفریده‌ام. پس چرا باید خودم را آزار بدهم؟ از روی عادت. از روی عادت جهان‌شمول همهٔ انسان‌ها که هفت هزار سال قدمت دارد، این عادت را دور بیندازیم و بشویم جزو خدایان.»
Afsaneh Habibi
«می‌دانی آلیوشا، می‌دانی، خیلی دلم می‌خواست او واقعاً خودش باشد، نه من!»
Afsaneh Habibi
حالا کسانی که به این حقیقت پی برده‌اند مختارند زندگی‌شان را به هر نحوی که می‌خواهند ادامه بدهند. برای این‌گونه آدم‌ها همه‌چیز و همه‌کاری مجاز است. حتی بالاتر از این، اگر این دوران هرگز فرانرسد و از آن‌جا که خدا و فناناپذیری برای‌شان مفهومی ندارد، چنین آدم‌های جدیدی می‌توانند خداانسان شوند، حتی اگر در دنیا تنها باشند، حتی اگر لازم شود، در مقام و مرتبهٔ جدیدشان همهٔ مرزهای اخلاقی دوران گذشته را زیر پا بگذارند، مرزهایی که برای بندگان خدا تعیین شده بود. برای خدا قانون و حد و مرزی وجود ندارد، هرجا که باشد، جای خودش است. من هرجا پا بگذارم، اولین مکان خواهد بود... «همه‌چیز مجاز است» و واقعاً هم چه لذت‌بخش؛
Afsaneh Habibi
کشیش هم می‌گفت: «پسرم، همه‌چیز برحسب مشیت‌های نفوذناپذیر الهی صورت می‌گیرد، بدبختی ظاهری گاه سعادتی ابدی اگرچه ناپیدا، در پی دارد. اگر سرنوشتی بی‌رحم شما را از داشتن بینی محروم کرده، مزیتش برای شما این خواهد بود که دیگر هیچ‌کس شما را مسخره نخواهد کرد.» اشراف‌زاده نومیدانه گفت: «پدر روحاً نی، اینکه تسلا به‌حساب نمی‌آید؛ برعکس، ترجیح می‌دهم هرروز مسخره‌ام کنند به این شرط که دماغم را داشته باشم!»
Afsaneh Habibi
اما تردیدها، نگرانی‌ها، درگیری میان ایمان و بی‌ایمانی، گاهی برای آدم‌ها چنان شکنجهٔ مهلکی است که تحمل آن به‌ویژه برای آدم‌های باوجدانی مثل تو، از خود را حلق‌آویزکردن دشوارتر است. درحقیقت چون می‌دانستم که اندکی وجود مرا قبول داری، آن داستان بی‌ایمانی را برایت تعریف کردم. من تو را نوبه به نوبه، میان شک و یقین می‌چرخانم. برای این کار هم هدفی دارم. این روش تازه‌ای است؛ وقتی به‌طور کامل ایمانت را به من از دست دادی و انکارم کردی، باز به خود من متوسل می‌شوی که اطمینان پیدا کنی یک رؤیا نیستم؛ بلکه واقعاً وجود دارم، تو را خوب می‌شناسم، آن‌وقت است که به هدفم رسیده‌ام.
Afsaneh Habibi
حالا تو بیا روح یک مرتد را بگیر و با روح یونس پیامبر که قهر کرد و سه روز را در شکم نهنگ گذراند درآمیز، می‌شود همین آدم متفکر و فیلسوفی که وسط جاده خوابید.
Afsaneh Habibi
یعنی، راستش را بخواهی هردو پیرو یک فلسفه هستیم، این حرف از همه درست‌تر است. «من فکر می‌کنم پس هستم»، در این گفتهٔ دکارت هیچ شکی ندارم و اما بقیهٔ چیزهایی که دور و بر من هستند، همهٔ این دنیاها، خدا و حتی خودِ شیطان به من اثبات نشده‌اند، نمی‌دانم وجود دارند یا زاییدهٔ تخیل من هستند، به‌طور موقتی و شخصی...
Afsaneh Habibi
طبعاً رنج هم می‌برند؛ ولی... درعوض زندگی می‌کنند، زندگی واقعی، نه خیالی؛ چون زندگی یعنی رنج. بدون رنج، لذت چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ همه‌چیز خواهد شد نوعی انجام وظیفه یا عبادت، تا آخر عمر؛ درست است که پارسایانه است؛ ولی درعین‌حال ملال‌آور هم هست. مثلا مرا در نظر بگیر، رنج زیاد برده‌ام، بااین‌حال زندگی نمی‌کنم. من مجهول یک معادله هستم. شبحی هستم که نمی‌داند از کجا آمده و به کجا می‌رود و حتی اسمش را هم از یاد برده است.
Afsaneh Habibi
بدون انتقاد همه‌چیز می‌شود «افسانه»، ولی برای زندگی کردن فقط «افسانه» کافی نیست. باید این «افسانه» از حلقهٔ تردید بگذرد و چیزهای دیگری از این‌گونه.
Afsaneh Habibi
«اگر امروز کسی خدا را قبول داشته باشد، می‌گویند عقب‌مانده و واپس‌گراست. من شیطانم و قبول‌داشتن من مجاز است.»
Afsaneh Habibi
دانشکدهٔ پزشکی مراجعه کردم. درمورد تشخیص بیماری کاملا متبحر هستند، همهٔ بیماری‌ها و علایم آن را می‌توانند به‌روشنی برایت شرح دهند؛ اما برای مداوای آن چیزی نمی‌دانند. در آن‌جا دانشجوی جوان پُرشور و اشتیاقی بود. به من گفت: «اگر بمیرید، دستِ کم می‌دانید به چه مرضی مُرده‌اید!»
Afsaneh Habibi
«هیچ می‌دانی چه‌طور می‌شود که آدم عقلش را ازدست می‌دهد؟» ــ نه، نمی‌دانم؛ اما گمان می‌کنم چندین جور دیوانگی وجود دارد. ــ به‌نظرت آدم خودش می‌تواند متوجه شود که دارد دیوانه می‌شود؟
Afsaneh Habibi
نه، من دوست دارم لایق گروشا باشم و دوستم بدارد؛ ولی نه به‌خاطر از او بخشش‌طلبیدن. او را می‌پرستم آلیوشا، می‌پرستم. مشکل این‌جاست که او متوجه این موضوع نیست، نه، هرروز اظهار عشق بیش‌تری طلب می‌کند. درنتیجه باعث رنج و عذابم می‌شود. وضع کنونی‌ام در مقایسه با گذشته چگونه است؟ فراز و نشیب‌هایی که در روابط‌مان پیش می‌آمد، مرا شکنجه می‌داد؛ ولی حالا که روحش را تمامآ دراختیار دارم و آن را با روح خودم آمیخته‌ام، یک مرد شده‌ام!
Afsaneh Habibi
من از فکر خدا رنج می‌برم، این تنها چیزی است که از آن در رنجم و اگر تصادفآ وجود نمی‌داشت چی؟ اگر حق با راکیتین باشد که فکر وجودداشتن خدا در اذهان عامه ساختگی و سطحی است، چی؟ در صورتی که وجود نداشته باشد، انسان خدای روی زمین است و آفریدگار جهان هستی. معرکه است! فقط چگونه بدون خدا می‌تواند پرهیزکار و پارسا بماند؟ مسئله این است. دایماً به این موضوع فکر می‌کنم. چون در آن صورت چه کسی انسان را دوست خواهد داشت؟ انسان نسبت به چه کسی باید حق‌شناس باشد و از چه کسی سپاس‌گزاری کند؟ در ستایش چه کسی چکامه بخواند؟ راکیتین به این حرف‌ها می‌خندد. ادعا دارد می‌توان بشریت را بدون خدا هم دوست داشت. حسابش را بکن، یک الف‌بچه این حرف‌ها را می‌زند؛ ولی من از آن سردرنمی‌آورم. زندگی برای راکیتین آسان است.
Afsaneh Habibi
و اکنون من سرشارم از قدرتی که می‌تواند بر همه‌چیز چیره شود، بر همهٔ رنج‌ها، به این شرط که در هر لحظه به خودم بگویم، من هستم! میان هزاران رنج، من هستم، زیر شکنجه‌ها به خودم می‌پیچم؛ ولی وجود دارم! حتی اگر مثل آن راهب ریاضت‌کش، بر فراز ستونی بی‌حرکت بمانم؛ ولی باز هم وجود دارم، خورشید را می‌بینم و حتی اگر آن را نبینم، می‌دانم که وجود دارد. باری، اگر آدم به‌وجود خورشید یقین داشته باشد؛ یعنی زنده است. آلیوشا، کروبی من، آن‌چه اذیتم می‌کند، این فلسفه‌بافی‌های گوناگون است، مُرده‌شور همگی‌شان را ببرد! ایوان...»
Afsaneh Habibi
«خوب، در این میان تکلیف آدم‌ها چه می‌شود، بدون خدا و بدون دنیای دیگر؟ معنی‌اش این است که حالا هرکس هر کاری دلش بخواهد می‌تواند بکند، هر کاری؟» باز هم خنده‌کنان گفت: «تابه‌حال نمی‌دانستی؟ آدم هوشمند می‌تواند اجازهٔ هر کاری را به خودش بدهد، می‌تواند کلک هم بزند؛ تو آدم کشته‌ای، بعد هم گرفتار شده‌ای و حالا باید توی زندان بپوسی!»
Afsaneh Habibi
ولی راکیتین به خدا اعتقادی ندارد. نمی‌دانم چگونه می‌تواند از او متنفر باشد، همهٔ درد و ناراحتی اهل علم در همین نهفته است؛ ولی به دیگران چیزی نمی‌گویند، نظرشان را پنهان می‌کنند. دروغ می‌گویند، تظاهر می‌کنند.
Afsaneh Habibi
«سلیقه چون و چرا ندارد»
Afsaneh Habibi
ــ دربارهٔ اندیشه‌های مختلف، اخلاق، ببینم در چه گروهی طبقه‌بندی می‌شود؟ آلیوشا با تعجب پرسید: «اخلاق را می‌گویی؟» ــ خوب بله، آیا اخلاق یک علم است، یا چیزی دیگر؟ ــ بله، چنین علمی هم وجود دارد... فقط باید اعتراف کنم نمی‌توانم برایت تشریح کنم چگونه علمی است.
Afsaneh Habibi

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

حجم

۶۰۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان