بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادران کارامازوف (جلد اول) | صفحه ۶۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادران کارامازوف (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب برادران کارامازوف (جلد اول)

امتیاز:
۴.۰از ۳۷۸ رأی
۴٫۰
(۳۷۸)
سرنوشت ماها در این دنیا به این صورت رقم خورده، خودت را تسلا نده، نباید کسی تو را تسلا بدهد
zohreh
حالا دیگر او هم برایم اهمیتی ندارد. دیگر هیچ‌کسی برایم اهمیت ندارد. دیگر دلم نمی‌خواهد خانه و اثاثم را ببینم، هیچ‌چیزی را نمی‌خواهم ببینم.
zohreh
مردم تهیدست درد و رنج را ساکت و بدون شکوه و شکایت و با صبر و شکیبایی فراوان تحمل می‌کنند. درد و رنج‌شان را توی دل‌شان می‌ریزند و زبان به شکایت باز نمی‌کنند. ولی درد و رنج‌های دیگری هم هست که از طریق اشک‌ریختن و آه و ناله سردادن خود را نشان می‌دهند. خیلی از زن‌ها هم این حالت را دارند، ولی کم‌تر از آن‌هایی که سکوت می‌کنند و توی دل‌شان می‌ریزند دردناک نیست. آه و ناله درد و رنج را تخفیف نمی‌دهد؛ بلکه بیش‌تر از آن‌های دیگر روح‌شان را می‌خورد و قلب‌شان را پاره پاره می‌کند.
zohreh
دوست‌داشتن همان‌طور که تو گفتی باید مطلقاً مقدم بر منطق باشد، آن‌وقت است که آدم می‌تواند به مفهومش هم پی ببرد. این چیزی است که از مدت‌ها پیش به‌نظرم رسیده.
آلیوشا
«شما به‌سراغ هر موضوعی که می‌روید آن را به گند می‌کشید.»
zohreh
به‌ویژه هرگز به خودتان دروغ نگویید. کسی که دروغ می‌گوید و دروغ‌هایش را هم باور می‌کند، دیگر هرگز نمی‌تواند حقیقت را دریابد، نه در خودش و نه در اطرافیانش، درنتیجه هم حرمت خودش را ازبین می‌برد و هم حرمت دیگران را. وقتی کسی رعایت حرمت خودش و دیگران را نکند، دیگر کسی را دوست نخواهد داشت و در نبودن عشق، موقعی که می‌خواهد خود را سرگرم کند، به شهوت و گناه رو می‌آورد. آن‌وقت در فساد و تباهی، حالتی حیوانی پیدا می‌کند و همهٔ این‌ها از دروغ گفتن به خود و به دیگران ناشی می‌شود. کسی که حتی به خودش هم دروغ می‌گوید، اولین کسی است که به خودش توهین می‌کند.
zohreh
اگر من مسخره‌بازی درمی‌آورم، آقای میوسوف، برای این است که بیش‌تر مورد خوشایند قرار بگیرم. وانگهی گاهی وقت‌ها پیش می‌آید که خودم هم نمی‌فهمم چرا این کارها را می‌کنم.
zohreh
اتاق، چندان بزرگ نبود و حالت عبوسی داشت. اسباب و لوازمی هم که توی اتاق بود، همگی زمخت، فقیرانه و درحد رفع احتیاج بود.
zohreh
هروقت بحث می‌کنم، از کوره درمی‌روم و هم خودم را کوچک می‌کنم و هم افکارم را.
zohreh
«همگی بروند به درک، این فقط ظاهر کارشان است که با گذشت قرن‌ها به این صورت درآمده، ولی در باطن‌شان جز دوز و کلک و حرف‌های بی‌معنی، چیز دیگری ندارند که بگویند.»
zohreh
عبوس و کمی دست‌وپاچلفتی بود؛ ولی اتفاق می‌افتاداگرچه فقط در گفت و شنودی دو نفره ـخیلی گشاده‌رو و اجتماعی می‌شد، به‌آسانی خنده‌اش می‌گرفت، فقط خدا می‌داند به چیزی می‌خندید؛ ولی شور و شوق و هیجان او به همان سرعتی که بروز کرده بود، ناگهان فرومی‌نشست.
zohreh
به‌نام پرستش دسته‌جمعی هم‌نوعانش را از دم تیغ گذرانده است. خدایانی علم کرده و مردم را فراخوانده که «خدایان‌تان را ترک کنید و بیایید به ستایش خدایان ما مشغول بشوید، وگرنه وای‌به‌حال شما و خدایان‌تان!» و تا آخر دنیا هم وضع به همین منوال خواهد بود. هرموقع هم که خدایان در دنیا ازبین رفته‌اند، مردم دربرابر بت‌های دیگری به زانو افتاده‌اند.
FerFerism
سرانجام آزادی‌شان را به پای ما خواهند ریخت و به ما خواهند گفت: «دوباره ما را به بردگی بکشانید، ولی سیرمان کنید!» سرانجام پی خواهند برد که آزادی و داشتن نان با هم تجانسی ندارند، چون هرگز، هرگز نخواهند توانست این آزادی را میان خودشان تقسیم کنند، همدیگر را هم متقاعد خواهند کرد که هیچ‌گاه نمی‌توانند آزاد باشند، چون ضعیفند، فاسدند، گمراهند و یاغی. تو نان آسمانی را به آن‌ها وعده داده‌ای؛ ولی بار دیگر برایت تکرار می‌کنم، آیا آن نان آسمانی را می‌توان از دید نژاد ضعیف انسان با نان زمینی مقایسه کرد، انسانی که دایماً فاسد و دایماً حق‌ناشناس است؟
FerFerism
به خودش و به‌دستیارانش می‌بالد که توانسته‌اند سرانجام بر آزادی غلبه کنند و این کار را هم برای خوشبختی نوع بشر انجام داده‌اند. چون حالا (طبعاً او دربارهٔ دادگاه تفتیش عقاید صحبت می‌کند)، برای اولین‌بار چنین جایی برپا شده که می‌تواند دربارهٔ خوشبختی نوع بشر تصمیم بگیرد. انسان یاغی خلق شده است؛ آیا یاغی‌ها می‌توانند خوشبخت باشند؟
FerFerism
اگر دشمن حمله کند، چه کسی از ما دفاع خواهد کرد؟ ــ ولی از هیچ‌چیز نباید دفاع کرد. در سال ۱۸۱۲ ناپلئون اول، امپراتور فرانسه به روسیه حمله کرد، اگر فرانسوی‌ها مغلوب‌مان کرده بودند خیلی بهتر بود؛ چون ملتی بسیار هوشمند بر ملتی بسیار سبک‌عقل چیره می‌شد و آن را ضمیمهٔ خود می‌کرد، آن‌وقت حالا همه‌چیز عوض می‌شد.
elham1395
فرض کنیم که من عمیقآ رنج ببرم؛ ولی کسی دیگر نمی‌تواند به گستردگی دامنهٔ رنج من پی ببرد، چون او کسی جز من است، علاوه‌براین به‌ندرت کسی پیدا می‌شود که بخواهد با رنج دیگران آشنا شود (این امر برایش نوعی تشخص به‌شمار می‌رود). به‌نظر تو چرا نمی‌خواهد؟ چون فرضآ من بوی بد می‌دهم، یا قیافهٔ احمقانه‌ای دارم، شاید روزی پایش را لگد کرده باشم؟ از این‌ها گذشته رنج داریم تا رنج؛ رنجی که مرا تحقیر کند، به‌طور مثال گرسنگی، آدم خیرخواه باز این را از من می‌پذیرد؛ ولی اگر در مرحلهٔ بالاتری باشد، مثلا رنج‌بردن به‌خاطر یک عقیده، یک نظریه، نه، خیلی به‌ندرت کسانی پیدا می‌شوند که نهایتآ آن را بپذیرند. چون وقتی به من نگاه می‌کنند، شاید ناگهان می‌بینند من قیافهٔ کسی را ندارم که در قوهٔ تخیل آن‌ها به‌خاطر عقیده‌ای باید دچار رنج باشد، درنتیجه حتی با سنگدلی مرا از کمک‌های خیرخواهانه‌شان محروم می‌کنند.
FerFerism
من دوست دارم زندگی کنم و می‌کنم؛ حتی اگر خلاف عقل و منطق باشد. هرقدر هم به‌وجود نظم در همه‌چیز بی‌اعتقاد باشم، برگ‌های کوچک چسبیده‌ای که جوانه‌ها در بهار از میان آن‌ها می‌شکفند، برای من جالب و دوست‌داشتنی است، آسمان آبی برایم ارزشمند است، حتی بعضی کسانی که آدم نمی‌داند به چه دلیل دوست‌شان دارد برایم عزیزند
FerFerism
تا سی‌سالگی یقین دارم که جوانی‌ام بر هر نومیدی و انزجاری در زندگی چیره می‌شود. بارها از خودم پرسیده‌ام آیا در زندگی آن گونه نومیدی‌ای وجود دارد که بتواند این میل سیراب‌ناپذیرِ با شور و شر و حتی شاید با بی‌نزاکتی زندگی‌کردن را در من خاموش کند؟ و به این نتیجه رسیدم که چنین چیزی نمی‌تواند وجود داشته باشد، یا دست کم تا سی‌سالگی‌ام، پس از آن دیگر خودم تمایلی به آن نخواهم داشت، این‌طور به‌نظرم می‌رسد. این میل غلبه‌ناپذیر به زندگی را بعضی مبلغان اخلاق بیمارگونه و عبوس و زشت تلقی می‌کنند، به‌ویژه شاعرها. این ویژگی، به‌نوعی مخصوص خانوادهٔ کارامازوف است؛ این عطش زندگی‌کردن و درافتادن با همه‌چیز، تو هم به‌طور حتم این ویژگی را در خودت داری؛ ولی چرا باید زشت باشد؟
FerFerism
وظایف یک مرید نسبت به سالک و مرادش، «اطاعتی» معمولی نیست که از خیلی وقت پیش در صومعه‌ها رسم بوده است؛ بلکه اعترافی دایمی است از طرف مرید به مرادش نسبت به هرچه در جسم و روحش می‌گذرد و پیوندی فناناپذیر و ناگسستنی میان این دو.
zohreh
سالک راه حق کسی است که اراده و جان فرد را می‌گیرد و با اراده و جان خودش می‌آمیزد. وقتی شما کسی را به‌عنوان سالک یا مراد انتخاب می‌کنید، خواست و اراده‌تان را از خودتان سلب می‌کنید و دراختیار او می‌گذارید، سپس مطیع محض می‌شوید و وجود خودتان را به‌طور مطلق فراموش می‌کنید.
zohreh

حجم

۵۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۱۹ صفحه

حجم

۵۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۱۹ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان