بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادران کارامازوف (جلد اول) | صفحه ۴۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادران کارامازوف (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب برادران کارامازوف (جلد اول)

امتیاز:
۴.۰از ۳۷۹ رأی
۴٫۰
(۳۷۹)
از او خیلی چیزها یاد گرفتم، چون آدم بسیار باهوشی بود.
zohreh
محبت زیادی نسبت به او پیدا کردم و هرچه را در دل داشتم برایش تعریف می‌کردم، چون به خودم می‌گفتم: چه فایده‌ای دارد از رازهای زندگی‌اش باخبر شوم، بدون آن هم می‌بینم که مردی درست‌کار و راستگوست.
zohreh
اگر او هم به‌نوبهٔ خود، شرح‌حالش را به من می‌گفت، می‌توانستیم دوستان خیلی صمیمی‌تری بشویم. ولی یک کلمه هم دربارهٔ خودش حرف نزد و همیشه دربارهٔ من پرسش می‌کرد.
zohreh
ناگهان احساس کردم اطمینانی زیاد و نیز کنجکاوی بیش از اندازه‌ای نسبت به او در دلم ایجاد شده؛ چون حدس می‌زدم رازی در قلبش پنهان دارد.
zohreh
«می‌بینم ویژگی‌های اخلاقی استواری دارید، چون برای پیروی از حقیقت در ماجرایی که ممکن بود مورد تحقیر همگان قرار گیرید، تردیدی به خود راه ندادید.»
zohreh
«چگونه می‌توان آدمی مانند شما را دوست نداشت.»
zohreh
من یک‌بار در دنیا با صداقت حرف زده و رفتار کرده‌ام، حالا ببینید نتیجه‌اش چی شده است. در نظر همهٔ شما آدم سبک‌مغزی شده‌ام، اگرچه به من محبت می‌کنید، در عین‌حال مرا دست می‌اندازید.
zohreh
چگونه می‌توانید این حقیقت را درک نکنید که همهٔ دنیا از مدت‌ها پیش به راه دیگری رفته و درنتیجه ما دروغ را راست می‌پنداریم و از دیگران هم می‌خواهیم این دروغ را باور کنند؟
zohreh
من آزادانه و بدون ترس، به‌رغم مسخره‌کردن‌ها دربارهٔ تصمیمم برای ترک دنیا، با همه حرف زدم و آن‌ها بدون بدجنسی و با مهربانی سربه‌سرم می‌گذاشتند.
zohreh
«هیچ می‌فهمی چه کار داری با خودت می‌کنی؟»
zohreh
آن‌ها همچنان به خندیدن ادامه می‌دادند، بی‌آن‌که قصد مسخره‌کردنم را داشته باشند. شادمانه و با مهربانی می‌خندیدند، حالا دیگر همه ناگهان دوستم داشتند
zohreh
خواستم به گفته‌هایم ادامه دهم؛ ولی نتوانستم، نفسم بند آمد، شادی دلپذیری به من دست داد، قلبم چنان از احساس جوانی و خوشبختی سرشار بود که در عمرم هرگز چنان احساسی به من دست نداده بود.
zohreh
«آقایان، به دور و برتان و به موهبت‌های الهی نگاه کنید؛ آسمان صاف و شفاف است، هوا تمیز، علف نرم، پرنده‌ها که می‌خوانند، طبیعت که زیباست و عاری از هرگونه ناپاکی، درحالی‌که فقط ما آدم‌های احمق و گمراه نمی‌فهمیم که دنیا و زندگی بهشت است، چون کافی است بخواهیم درک کنیم تا همه‌چیز بدرخشد و به‌جلوه درآید، آن‌وقت همدیگر را درآغوش می‌گیریم و اشک شادمانی می‌ریزیم.»
zohreh
«آقایان، در این دور و زمانه برخوردن به آدمی که خودش به حماقتش اعتراف می‌کند و علنآ و شرافتمندانه آن را جبران می‌کند، واقعاً این‌قدر عجیب است؟»
zohreh
«دیروز هنوز یک احمق بودم؛ ولی امروز عقلم سر جایش آمده است.»
zohreh
درحقیقت چه دلیلی داشت، چه کار ارزنده‌ای کرده بودم که انسان دیگری به‌خدمتم در آید و تر و خشکم کند، انسانی از هم‌نوعانم، آفریده شده شبیه من و به تصویر خداوند؟
zohreh
میل شدیدم به انتقام‌گرفتن و خشم فراوانم، بی‌اندازه برایم طاقت‌فرسا بود و از خودم بیزارم می‌کرد، چون با خلق و خوی سبکسرانه‌ای که داشتم، نمی‌توانستم مدتی طولانی از کسی کینه به‌دل بگیرم؛ بنابراین جوش‌وخروشم ساختگی بود و سرانجام هم حالت زشت و ناهنجاری به‌خود می‌گرفت...
zohreh
ناگهان کینهٔ تحمل‌ناپذیری در دل من ریشه دوانید. موقعی که فکر می‌کردم بارها نزدیک بوده به او اظهار عشق کنم و او نه جلو من را می‌گرفت و نه به من می‌گفت نامزد دارد، از کوره درمی‌رفتم؛ پس باید این‌طور نتیجه می‌گرفتم که مرا دست می‌انداخته است. طبعاً بعدها فهمیدم و به‌خاطر آوردم که او هیچ‌وقت مرا مسخره نکرده بود، هربار هم در شرایطی قرار می‌گرفتیم که ممکن بود عشقم را به او ابراز کنم، با خنده و شوخی موضوع صحبت را عوض می‌کرد؛ ولی در آن‌موقع من این چیزها را درک نمی‌کردم، درنتیجه میل به انتقام‌گرفتن در دلم زبانه می‌کشید.
zohreh
به‌نظرم می‌آمد چشم‌پوشیدن از زندگی آزاد و سراسر عیش و خوشگذرانی، آن‌هم در آن سن و سال کم و از همه بالاتر با داشتن ثروت، کار بسیار دشواری است.
zohreh
فقط بعدها پی بردم او را آن‌گونه که در عالم خیال تصور می‌کردم دوست ندارم و آن‌چه در او مورد علاقهٔ من قرار گرفته، ویژگی‌های اخلاقی فوق‌العاده‌اش است که جز این هم چیزی نبود.
zohreh

حجم

۵۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۱۹ صفحه

حجم

۵۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۱۹ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰
۵۰%
تومان