بریدههایی از کتاب برادران کارامازوف (جلد اول)
۴٫۰
(۳۷۸)
راهبان در مقایسه با دیگران تافتهٔ جدابافتهای نیستند؛ بلکه آنچناناند که هر فردی که بهدنیا میآید باید باشد.
zohreh
ما که آمدهایم و خودمان را در این چهاردیواری محبوس کردهایم، از مردمانی که بیرون هستند و جامهٔ روحانیت نپوشیدهاند، مقدستر نیستیم؛ کاملا برعکس، کسانی که به اینجا آمدهاند، بهخاطر همین عزلت گزیدن، دریافتهاند که از غیرمذهبیها و همهٔ مردمان روی زمین، عیب و نقصهای بیشتری دارند... راهب هرچه مدت زمان بیشتری در پس این دیوارها بماند، بیشتر باید به این امر آگاهی یابد؛ اگر جز این باشد، با آمدن به اینجا، فقط عمرش را تلف کرده است.
zohreh
ولی اگرچه شمرده و واضح و با صدایی بدون لرزش حرف میزد، گفتههایش نظم و ترتیبی نداشت. از خیلی چیزها حرف زد، انگار میخواست پیش از مردن همهچیز را بگوید، آنچه را در طول زندگیاش ناگفته گذاشته بود، شرح دهد؛ نهتنها برای آموختن؛ بلکه گویی میخواست همه را در شادی و شعفش شریک کند و آنچه در دل دارد، دراختیار همه قرار دهد...
zohreh
«خداوندا، به همهٔ این آدمها رحم کن و محفوظشان بدار، این تیرهبختان و آشفتهحالان را هدایت کن. تو راههای گوناگون داری، از طریق این راهها نجاتشان بده. تو سرا پا عشقی، به همگی شادمانی عطا کن!»
zohreh
در آن حالت شور و خلسه مثل همیشه از خداوند نخواست درمورد دلواپسیهایش او را هدایت کند، این بار فقط آرزو کرد آن تأثر مسرتانگیزی را که در گذشته همیشه پس از دعا به درگاه خداوند در جودش جاری میشد، به او بازگرداند.
zohreh
و اما ارتکاب خطا و گول شیطان را خوردن برای آدمها نهتنها در دنیای بیرون از صومعه؛ بلکه درون آن هم امکانپذیر است، دراینصورت نباید کاری کرد که انسان به ارتکاب گناه تشویق شود.
zohreh
خداحافظ... برای من دعا نکن، چنین چیزی را نمیخواهم، تازه بیفایده هم هست، مطلقاً بیفایده، هیچ احتیاجی به دعای تو ندارم!...
zohreh
اینطور رنج کشیدن چه فایدهای دارد، منتظر چی هستم؟ این هم درخت بید، من یک دستمال دارم، یک پیراهن و علاوهبراینها، یکجفت بند شلوار. خیلی زود با اینها میتوانم طنابی درست کنم و زمین را که از زندگی فعلیام آلوده شده، پاک کنم!
zohreh
چرا تاکنون استحقاق این را نداشتهام که درددلش را با من در میان بگذارد؟
zohreh
چهطور ممکن است تابهحال درک نکرده باشد چه کارها که میتوانم برای او بکنم و چه رنجها که بهخاطرش تحمل؟ چرا، چرا تابهحال مرا نشناخته است. چگونه جرأت میکند پس از آنهمهچیزها که میان ما گذشته، باز هم باورم نداشته باشد.
zohreh
«من خیلی منتظر دیدارتان بودم، چون فقط توسط شماست و نه کسی دیگر که میتوانم به همهٔ حقیقت پی ببرم.»
zohreh
پرسشی اساسی، انعطافناپذیر و حلنشدنی، همچون کوهی در ذهنش سنگینی میکرد
zohreh
فکرش هم پراکنده و پریشان بود، درعینحال احساس میکرد میترسد افکارش را سرجمع کند و درمورد همهٔ وقایع و تضادهایی که امروز دیده و شنیده بود، نتیجهای کلی بگیرد. چیزی در قلبش او را بهسوی نومیدی میکشاند، احساسی که تاکنون به او دست نداده بود.
zohreh
آیا هرکسی حق دارد درمورد دیگران تصمیم بگیرد چه کسی سزاوار زندگیکردن است و چه کسی نیست؟
zohreh
«چرا؟ چه اشکالی دارد خزندهای خزندهٔ دیگری را ببلعد و هردوشان باهم به درک بروند.»
zohreh
ــ اگر خدا را اختراع نمیکردند، تمدنی هم وجود نمیداشت.
zohreh
آشفتگیای دلپذیر بود
و واژههایی محبتآمیز...
zohreh
آنکه شایسته است به چیزی که سزاوارش است میرسد، حال آنکه آدم نالایق، در باریکهٔ راه زندگیاش ناپدید میشود، در باریکهٔ راه خودش، در باریکهٔ راه محبوبش که برای آن خلق شده و آنجا در لجن و بوی گندیدگی با میل و ارادهٔ خودش و با لذت داوطلبانه نابود میشود.
zohreh
لحظههایی پیش میآید که آدم از سر شور و اشتیاق میل میکند خودش را بکشد.
zohreh
ــ پس اصلا نباید قدم روی این نردبان گذاشت؟
ــ کسی که میتواند، نباید بگذارد.
ــ و تو، قادر به این کار هستی؟
ــ بهنظرم میرسد که نه.
zohreh
حجم
۵۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۱۹ صفحه
حجم
۵۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۱۹ صفحه
قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰۵۰%
تومان