بریدههایی از کتاب زن زیادی
۳٫۹
(۹۴۴)
خانم نزهتالدوله شاید در آغاز کار که شوهر میکرد هنوز نمیدانست که شوهر ایدهآلش چه خصوصیاتی باید داشته باشد. ولی حالا که از شوهر اولش طلاق گرفته بود و آسوده شده بود میدانست که شوهر ایدهآلش چه خصوصیاتی را نباید داشته باشد.
زهرا شاهی
هفت سال یک مطلب معین را به مغز کرهخرهای مردم فرو کردن، بحث و مطالعه را برای ابد رها کردن، و حتی برای تدریس احتیاجی به مطالعه و تعمق نداشتن، و همان تنها اره و تیشهای را که توی دانشسرا به دستمان دادهاند روی مغز هر بچهای به کار انداختن، این یا آدم را دیوانه میکند یا احمق.
بی-خود
آن شب هر جوری بود گذشت. اصلاً شبها هرجوری بود میگذشت.
بی-خود
یک بار که زیر نور مات چراغ ایستادم، نگاه چشمم روی برف تازه نشستهی خیابان، به جای پایی افتاد! جای پایی بود بزرگ و پهن که تازه گذاشته شده بود و هنوز دانههای برف درست رویش را نپوشانده بود. بیاختیار به فکر افتادم که: «یعنی میشه؟ یعنی میشه این جاپای من باشه؟... کاش جاپای من بود!...» و یک مرتبه دیدم چه قدر دلم میخواهد جای پای من باشد. دیدم که چه قدر آرزو دارم جاپای من روی زمین باقی مانده باشد.
کاربر ۲۱۹۸۲۸۸
ولی آخر من چه طور میتوانستم باز هم توی خانهی پدرم بمانم؟ چه طور میتوانستم؟ این دو روزی که در آن جا سر کردم درست مثل اینکه توی زندان بودم. کاش توی زندان بودم. آن جا اقلاً آدم از دیدن مادر و پدرش آب نمیشود و توی زمین فرو نمیرود.
marziye
در مملکت آدمهای مفنگی، یکی دکترها کار و بارشان خوب است؛ یکی هم مرده شورها.
narges
همان وقت بود که خیال میکردم اگر پنج سال بگذرد دیوانه خواهم شد. اما حالا که هفت سال است درس میدهم، کمکم دارم به این مطلب میرسم که نه. دارم احمق میشوم. حالا به این مطلب رسیدهام که آدمهایی پس از پنج سال تدریس دیوانه میشوند که آدمهای برجستهای باشند. آن معلم هندسه این طور بود. آدمهای کودن و بیخاصیتی مثل ما فقط احمق میشوند. هرچه بیشتر درس بدهند، احمقتر میشوند.
mina3062
۲. و اگر نه این همت داری، هان! از خار و خسک بیاموز که با همهی ناهنجاری این را شاید که اجاق مردمان گرم کند.
helya
خیال میکردم اگر پنج سال بگذرد دیوانه خواهم شد. اما حالا که هفت سال است درس میدهم، کمکم دارم به این مطلب میرسم که نه. دارم احمق میشوم. حالا به این مطلب رسیدهام که آدمهایی پس از پنج سال تدریس دیوانه میشوند که آدمهای برجستهای باشند. آن معلم هندسه این طور بود. آدمهای کودن و بیخاصیتی مثل ما فقط احمق میشوند. هرچه بیشتر درس بدهند، احمقتر میشوند.
pourheidar
همان وقت بود که خیال میکردم اگر پنج سال بگذرد دیوانه خواهم شد.
(:bahar:)
۲۸. هر چیز که به زبان گویی از روح برداشتهای، اما هرچیز که به قلم نویسی بر روح نهادهای.
ریحانه
دکتر تبسمکنان برخاست و او را روی تخت نشاند و زانوهایش را آویزان نگه داشت و با چکش دو سه بار روی کندهی زانویش زد که زانویش پرید و بعد فشار خونش را اندازه گرفت و بعد سینه و قلبش را با گوشی معاینه کرد و همهی این کارها را با عجله. و بعد رفت پشت میز نشست و شروع کرد به نسخه نوشتن. و معلم نقاشی یادش به روز پیش افتاد که آفتابهشان را برده بود بدهد لحیم کنند.
کاربر ۲۱۳۱۹۴۵
و اما بعد فرزند آدم کلمه را شناخت و به آن نوشت و نویساند و روی زمین مسخر کرد و آبادانی کرد و نعمت یافت و کلمه بود و آبادانی بود
n re
سطور که مختصر غوری در اسفار عهدین داشته، به راهنمایی یک دوست کشیش نسطوری (که بهالزام مشغلهی خویش و به مصداق کل ما تشتهی البطون تشتغلالفکر و المتون، سخت در اسفار عهدین مستغرق است) و نیز به سابقهی اشاراتی که در ضمن مطالعات خود یافت، اخیرا به یک نسخهی خطی از انجیل برنابا به زبان مقدس سریانی برخورد که در حواشی صفحات اول تا هفتم آن ایضا به همین زبان مقدس، رسالهی مانحن فیه مرقوم رفته است. اما این که چرا تاکنون در ضمن سیزده یا چهارده رسالهی فوقالذکر نامی ازین رساله نیامده است العلمعندالله.
رسالهی پولوس رسول به کاتبان
اما ظن غالب این فقیر و آن دوست کشیش نسطوری بر آن است که چون انجیل برنابای صدیق بشارت دهنده به مبین اسلام بوده است
arimes
وجود خودم را خیلی وسیعتر، گستردهتر و جامعتر از ایام سلامتیام مییافتم واز این همه شادی سر کیف بودم.
علاقه بند
مردم هر چه بیشتر مفنگی باشند به طبیب بیشتر احتیاج دارند. در تمام این شهر شاید بیست تا کلوپ ورزش بیشتر نباشد، اما چند تا مطب هست؟
و چون کسی جوابی ندارد، خود معلم ورزش افزود:
- سه هزار و پانصد مطب هست. ملتفت هستید؟ سه هزار و پانصدتا!
Ms.vey
مسألهی اساسی عکسبرداری از سینهی آدمها و استخوانهای شکستهی دست و پایشان نیست. اساس ترساندن آنها یا امیدوار ساختن آنها است.
Nana
اصلاً دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند.
محمدعلی
۲۳. بار وظایف فرزند آدم را بههمین قدر که هست اگر بر کوه گزاری از جا برود. ۲۴. اگر توانی چیزی به قدر خردلی از این بار بردار، نه که بر آن بیفزایی.
ساسان بیوکانی
نگاه چشمم از لای رشتههای خیالی و سفیدی که دانههای برف از خود در فضا بهجا میگذاشتند دوباره به دنبال سرگردانی خود میگشت و من به این فکر میکردم که: «یعنی میشه؟... یعنی منم جاپام رو زمین باقی میمونه؟... کاش جاپای من بود!»
madamcheh
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۵۶,۰۰۰
۳۹,۲۰۰۳۰%
تومان