بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اوضاع خیلی خراب است | صفحه ۴۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اوضاع خیلی خراب است

بریده‌هایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است

۳٫۶
(۴۲۲)
چگونه آیین خاص خود را پایه‌گذاری کنید؟ قدم چهارم: مراسم قربانی‌کردن به زبان ساده؛ آن‌قدر ساده که هر کسی می‌تواند انجامش دهد! زمانی‌که در تگزاس بزرگ می‌شدم، عیسی‌مسیح و فوتبال تنها خدایانِ بااهمیت بودند. درحالی‌که آموختم با وجود بدبازی‌کردن از فوتبال لذت ببرم، داستانِ عیسی هیچ‌وقت به نظرم منطقی نیامد. عیسی زنده بود، ولی کشته شد. بعد دوباره زنده شد و دوباره کشته شد. انسان بود، اما خدا هم بود، و حالا موجودی "انسان‌روحْ‌خدا"گونه است که تا ابد به همه عشق می‌ورزد. همهٔ این‌ها به نظرم من‌درآوردی می‌آمد.
1984
به‌هرحال باید بتوانید تصویرِ بسیار ساده‌ای برای پیروانِ خود ترسیم کنید. کسانی هستند که "می‌فهمند" و کسانی هم هستند که "نمی‌فهمند". آن‌هایی که می‌فهمند دنیا را نجات خواهند داد. آن‌هایی که نمی‌فهمند دنیا را نابود خواهند کرد. همین و بس. این "فهمیدن" هرچه باشد به باوری بستگی دارد که سعی دارید به بقیه بقبولانیدش: عیسی‌مسیح، لیبرترینیسم، رژیم‌های بدون گلوتن، خوابیدن در اتاقک‌های اکسیژنِ پرفشار، یا تغذیه از آب‌نبات‌چوبی. درضمن، این‌که به پیروان‌تان بگویید افراد غیرمعتقدْ بد هستند، اصلاً کافی نیست. باید آن‌ها را شرور جلوه دهید. آن‌ها دلیلِ زوالِ هر چیزی هستند که خوب و مقدس است. آن‌ها همه‌چیز را نابود می‌کنند. آن‌ها خودِ خودِ شیطان‌اند!
1984
این مشغلهٔ ذهنی دربارهٔ زندگیِ بعدی به این دلیل توسعه پیدا کرد که در بیش‌ترِ طولِ تاریخِ بشر، همه‌چیز کاملاً نابود شده بود و نودونُه درصد از جمعیت هیچ امیدی به بهبود مادی یا فیزیکیِ زندگیِ خود نداشتند. اگر فکر می‌کنید امروز اوضاع خراب است، یک لحظه به طاعون‌هایی فکر کنید که یک‌سوم جمعیت یک قاره را از بین می‌بردند، یا جنگ‌هایی که شامل فروش ده‌هاهزار کودک به بردگی می‌شدند. درواقع شرایط در دوران قدیم به‌قدری بد بود که تنها راهِ جلوگیری از دیوانه‌شدنِ مردم این بود که به آن‌ها وعدهٔ امید در زندگیِ پس از مرگ داده شود. آیین‌های سبْکِ قدیمْ جامعه را منسجم نگه می‌داشت، چون به انبوه جمعیت ضمانت می‌داد که رنجِ آن‌ها معنا دارد و دیده می‌شود، و به‌موقع پاداش خواهد داشت.
1984
مردم بیش از این‌که متفاوت باشند، شبیه یکدیگرند. بیش‌تر ما هدف‌های یکسانی در زندگی داریم. اما این تفاوت‌های جزئی، باعث ایجاد احساسات می‌شوند و احساسات هم حسِ اهمیت ایجاد می‌کنند. برای همین است که تفاوت‌هامان را به‌مراتب مهم‌تر از شباهت‌هامان در نظر می‌گیریم، و این تراژدیِ واقعیِ بشریت است، این‌که ما محکومیم بر سر تفاوت‌های جزئی تا ابد با هم بجنگیم.
1984
احتمالاً خودشیفتگیِ مزمن ریشهٔ بسیاری از مشکلاتِ اجتماعی‌سیاسیِ ماست. این دیگر نه مشکل جناح راست و چپ است، نه مشکل نسل قدیم و جدید، و نه حتی مشکل غرب و شرق. این مشکلی انسانی‌ست. هر نهادی خود را زایل و فاسد خواهد کرد. هر کس به قدرتِ بیش‌تر و محدودیتِ کم‌تر دسترسی داشته باشد، به‌شکلی قابل‌پیش‌بینی از آن قدرت سوءاستفاده خواهد کرد. هر کس چشمانش را در برابر عیب‌های خود می‌بندد، درحالی‌که در جست‌وجوی عیب‌های واضحِ دیگران است. به زمین خوش آمدید. از اقامت‌تان لذت ببرید.
1984
فرقی نمی‌کند از طریق ایمانِ مذهبی به امید برسید یا نظریه‌های مبتنی بر شواهد یا حس ششم یا استدلالی منطقی. همهٔ این‌ها یک نتیجه دارند: شما اعتقاد دارید که ۱. امکانِ رشد، بهبودی و رستگاری در آینده وجود دارد؛ ۲. راه‌هایی وجود دارند که از طریق آن‌ها می‌توانیم خودمان را به آن‌جا برسانیم. همین! هر روز و هر سال، زندگیِ ما صحنهٔ تداخلِ بی‌پایانِ این خرده‌روایت‌های امید است. این روایت‌ها مثل یک هویج به انتهای چوبِ روان‌شناختیِ ما آویزان‌اند. ممکن است همهٔ این‌ها پوچ‌گرایانه به‌نظر برسد؛ اما لطفاً اشتباه برداشت نکنید. این کتاب استدلالی برای پوچ‌گرایی نیست. این کتاب مخالف پوچ‌گرایی‌ست؛ هم پوچ‌گراییِ درونِ ما و هم پوچ‌گراییِ روبه‌رشدی که به‌ظاهر برخاسته از جهانِ مدرن است.
1984
حالا ممکن است شما این‌طور فکر کنید: «خیلی خب مارک! فکر می‌کنم همهٔ ما به یه دلیلی این‌جاییم و هیچی اتفاقی نیست و همه مهم‌ان، چون کارهای ما بالاخره روی کسی تأثیر می‌ذاره. اگه ما بتونیم حتی به یه نفر کمک کنیم، باز هم ارزشش رو داره. مگه نه؟» آخی! چقدر بامزه! گوش کنید! این صدای امیدِ شماست که صحبت می‌کند. این داستانی‌ست که ذهنِ شما خلق می‌کند تا هر روز برای بیدارشدن‌تان دلیلی داشته باشید. چیزی باید اهمیت داشته باشد، چون اگر چیزی اهمیت نداشته باشد، دلیلی برای ادامهٔ حیات وجود ندارد. یک جور نوع‌دوستیِ ساده، یا راهی‌ست برای کاهشِ رنج. ذهن‌مان دم‌دست‌ترین وسیله برای ایجاد احساس ارزشمندی در کارهامان است.
1984
در گسترهٔ بی‌نهایتِ فضا/ زمان، برای جهان مهم نیست عملِ لگنِ مصنوعیِ مادرِ شما خوب پیش رفته یا نه، یا این‌که بچه‌هاتان دانشگاه قبول می‌شوند یا نه، یا این‌که رئیس‌تان می‌داند صفحهٔ اسپرد شیتی که درست کرده‌اید چقدر خوب است. برای جهان مهم نیست دموکرات‌ها انتخابات ریاست‌جمهوری را می‌برند یا جمهوری‌خواهان. برای جهان مهم نیست که شخصیتی معروف در حال مصرف کوکائین در سرویس‌بهداشتیِ هواپیما رسوا شده. برای جهان مهم نیست که جنگل‌ها به خاکستر تبدیل شوند، یخ‌ها ذوب شوند، سطح آب بالا بیاید، هوا به گند کشیده شود، یا نژاد برترِ موجوداتِ فضایی ما را به بخار تبدیل کنند. این شما هستید که اهمیت می‌دهید.
1984
اگر توی فروشگاه استارباکس کار می‌کردم، به جای نوشتنِ اسم مردم روی فنجان قهوه‌شان، جملات زیر را می‌نوشتم: «شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آن‌هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید!»
1984
آن‌هایی که در محیط‌های خیلی مذهبی بزرگ می‌شوند و به‌دلیل تمایلاتِ جنسیِ خود به‌شدت تنبیه می‌شوند، ذهن عاطفی‌شان با این علم رشد می‌کند که رابطه اشتباه است، حتی اگر ذهن عقلانیِ آن‌ها از مدت‌ها پیش فهمیده باشد که رابطه طبیعی و بسیار لذت‌بخش است.
کاربر ۳۷۸۳۶۸۴
ارزش‌ها را نمی‌توان از طریق منطق تغییر داد؛ آن‌ها فقط از طریق تجربه قابل‌تغییرند.
شادی
و این تراژدیِ واقعیِ بشریت است، این‌که ما محکومیم بر سر تفاوت‌های جزئی تا ابد با هم بجنگیم.
شادی
افرادی که چیز مشترکی را دوست دارند یکدیگر را هم دوست دارند. افرادی که از چیز مشترکی نفرت دارند هم یکدیگر را دوست دارند. اما افرادی که عاشق چیزهای متفاوتی هستند یا از چیزهای متفاوتی نفرت دارند از یکدیگر هم متنفرند.
شادی
جهان روی یک مسئله می‌چرخد: احساسات. دلیلش این است که مردم پول‌شان را خرج چیزی می‌کنند که احساس خوبی به آن‌ها بدهد، و جایی‌که پول در جریان باشد، قدرت هم در جریان است. پس هرچه بیش‌تر تواناییِ اثرگذاری بر احساساتِ آدم‌ها را داشته باشید، پول و قدرتِ بیش‌تری به دست خواهید آورد.
کاربر ۵۲۷۹۱۱۵
درواقع شرایط در دوران قدیم به‌قدری بد بود که تنها راهِ جلوگیری از دیوانه‌شدنِ مردم این بود که به آن‌ها وعدهٔ امید در زندگیِ پس از مرگ داده شود.
Zhra
مجموع احساسات ما در طول زمان، تعیین‌کنندهٔ نحوهٔ ارزش‌گذاری‌مان به همه‌چیز در مقایسه با خودمان است.
شادی
ذهن عقلانیِ ما دانشِ مبتنی بر حقایق را براساس مشاهدات و منطق ایجاد می‌کند؛ اما ذهن عاطفی ارزش‌های ما را براساس تجربه‌های ما از رنج می‌سازد
شادی
قربانیانِ خشونت معمولاً تیزبین‌ترین ناظرانِ ماهیتِ بشر هستند.
شادی
«همیشه تلاش کردم طوری زندگی کنم که لحظهٔ مرگم به جای ترسْ احساسِ شادی کنم.» و اگر این تکان‌دهنده‌ترین چیزی‌که شنیده‌اید نیست، پس لطفاً آدرس ساقی‌تان را به من هم بدهید!
کاربر ۵۵۵۳۳۹۸
حقیقت این است که ذهنِ انسان از هر رازی پیچیده‌تر است، و شما نه می‌توانید به‌سادگی خودتان را تغییر دهید و نه دلیلی دارد که همیشه احساس کنید نیازمندِ تغییرید.
کاربر ۳۷۸۳۶۸۴

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان