بریدههایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است
۳٫۶
(۴۲۱)
ما در دوران جالبی زندگی میکنیم، چراکه از لحاظ مادی، همهچیز قطعاً از همیشه بهتر است؛ بااینحال به نظر میرسد درگیرِ این فکر شدهایم که جهانْ کاسهتوالتِ عظیمیست که آمادهٔ تخلیهشدن است.
حسین میری
در چند سال اخیر، صنعت کاملی پیرامون ایدهٔ "تغییردادنِ خودتان" از همهجا سر درآورده. این صنعت پر است از وعدهها و سرنخهای دروغین دربارهٔ رازهای شادبودن، موفقبودن و خویشتنداری. بااینحال همهچیز در این صنعت، همان انگیزهای را تقویت میکند که در ابتدا باعث شده بود آدمها احساسِ بیلیاقتی کنند.
Maang Mirzaei
این موضوع قرار است به صریحترین شکلِ ممکن، جوابِ این سؤال همیشگی را بدهد: چرا چیزهایی را که میدانیم باید انجامشان بدهیم، انجام نمیدهیم؟
جوابْ ساده است: چون حساش را نداریم.
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست.
نگار شفیعی
تعقیبِ شادی یعنی فرار از رشد، فرار از بلوغ و فرار از فضیلت. یعنی تلقیکردنِ خودمان و ذهنمان بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به یک غایتِ سبکسرانهٔ عاطفی. یعنی فداکردنِ آگاهی و بصیرتمان برای داشتنِ احساسِ خوب. یعنی ازدستدادنِ شأن و منزلتمان برای بهدستآوردنِ راحتیِ بیشتر.
ساسان
استبداد امروزی با ایجاد سِیلی از سرگرمیها، اطلاعات مزخرف و سردرگمیهای پوچ صورت میگیرد تا مردم نتوانند تعهداتِ هوشمندانه بدهند.
SaNaZ
درد همیشه وجود دارد. چیزیکه تغییر میکند استنباط شما از آن است
SaNaZ
زندگی جویبار بیانتهایی از رنج است، و رشد بهمعنای پیداکردنِ راهی برای اجتناب از این جویبار نیست؛ بلکه بهمعنای شیرجهزدن درونِ آن و پیداکردنِ موفقیتآمیزِ راه در عمقِ آن است.
zahra_biniyaz
هر بار که نوعی رنج را فرو مینشانید، رنجِ دیگری سربرمیآورد. هرچه سریعتر آنها را کنار بزنید، زودتر برمیگردند.
رنج ممکن است بهبود پیدا کند، ممکن است تغییر شکل دهد، ممکن است هر بار سطحیتر یا حتی عمیقتر باشد. اما درهرصورت، همیشه وجود خواهد داشت. رنج همیشه بخشی از ماست.
خودِ ماست.
zahra_biniyaz
آیینهای معنوی همچنین به این دلیل قدرتمندند که بیشترِ مردم را تشویق میکنند که حتی در مرگ هم امید بیابند، و این اثرِ جانبیِ مطلوبی دارد که باعث میشود آدمهای زیادی حاضر باشند بهخاطر باورهای غیرقابلتأیید، جانشان را هم بدهند. رقابت با این مسئله دشوار است.
صابر
درواقع شرایط در دوران قدیم بهقدری بد بود که تنها راهِ جلوگیری از دیوانهشدنِ مردم این بود که به آنها وعدهٔ امید در زندگیِ پس از مرگ داده شود.
صابر
برای آیینِ جدیدِ خود، بهتر است اول پیامتان را پیش کسانی منتشر کنید که اوضاع زندگیشان بدتر از همه است: فقیران، طردشدگان، شکنجهشدگان و فراموششدگان. حتی کسانی که تمام روزشان را پای فیسبوک میگذرانند.
صابر
جوابِ این سؤال همیشگی را بدهد: چرا چیزهایی را که میدانیم باید انجامشان بدهیم، انجام نمیدهیم؟
جوابْ ساده است: چون حساش را نداریم.
هر مشکلی در خویشتنداری، ناشی از مشکل در اطلاعات یا نظم یا منطق نیست، بلکه بیشتر اوقات احساسیست. ناخویشتنداریْ مشکلی احساسیست. تنبلیْ مشکلی احساسیست. عقبانداختنِ کارها مشکلی احساسیست. کمبازدهی مشکلی احساسیست. تصمیماتِ نسنجیده مشکلی احساسیست.
این افتضاح است! چون سروکلهزدن با مشکلات احساسی خیلی سختتر از مشکلات منطقیست
yasamin janmohammadi
چون کارهای ما بالاخره روی کسی تأثیر میذاره. اگه ما بتونیم حتی به یه نفر کمک کنیم، باز هم ارزشش رو داره. مگه نه؟»
خوب باشیم:)
«همیشه تلاش کردم طوری زندگی کنم که لحظهٔ مرگم به جای ترسْ احساسِ شادی کنم.»
خوب باشیم:)
شما دو ذهن دارید و آنها واقعاً در صحبتکردن با یکدیگر بد عمل میکنند
فرض کنیم ذهنِ شما نوعی ماشین است. بیایید اسم آنرا بگذاریم "ماشین هوشیاری". ماشینِ هوشیاریِ شما در مسیر زندگی حرکت میکند و در این مسیر، تقاطعها و رمپهای ورودی و خروجیِ زیادی وجود دارند. این جادهها و تقاطعها نشاندهندهٔ تصمیماتی هستند که باید در زمان رانندگی بگیرید، و مقصد شما را تعیین میکنند.
دو مسافر توی ماشینِ هوشیاریِ شما حضور دارند: یکی ذهنِ عقلانی و یکی ذهنِ عاطفی.
ذهنِ عقلانیتان بیانگر افکار آگاهانهٔ شما، تواناییتان برای انجام محاسبات، قابلیتتان در استدلال بین گزینههای مختلف و بیان ایدههاتان از طریق زبان است. ذهنِ عاطفیتان بیانگر احساسات، انگیزهها، شهود و غرایز شماست. درحالیکه ذهن عقلانیتان در حال محاسبهٔ موعدهای پرداخت روی برگهٔ گزارش کارت اعتباریتان است، ذهن عاطفیتان میخواهد همهچیز را بفروشد و به تاهیتی فرار کند.
کاربر ۳۶۴۲۶۵۶
ناامیدی ریشهٔ اضطراب، بیماریهای روانی و افسردگیست. منبع تمام بدبختیها و اعتیادهاست.
mohsen
اگر امیدی به بهترشدنِ اوضاع نداشته باشیم، پس اصلاً چرا زندهایم؟ اصلاً چرا تلاش میکنیم؟
mohsen
این توانایی در مقایسهکردن با گذشته و دیدنِ پیشرفت و رشد، دیدِ مردم به آینده را دگرگون کرد... و دیدِ آنها را به خودشان برای همیشه تغییر داد.
دیگر نیازی نبود صبر کنید تا بمیرید و سهمتان را از جهان بگیرید. میتوانستید آنرا همینجا و همین حالا داشته باشید و این شامل چیزهای شگفتانگیزی میشد. یکی از آنها "آزادی" بود: تصمیم میگرفتید امروز از چه جنبهای رشد کنید.
یکی دیگر "مسئولیت" بود: ازآنجاکه حالا میتوانستید سرنوشتِ خود را رقم بزنید، باید مسئولیتِ این سرنوشت را هم میپذیرفتید.
me
رهبران نیاز دارند پیروانشان همیشه ناراضی باشند؛ این برای تجارتِ پیشروبودنِ مفید است. اگر همهچیز عالی و بینقص پیش میرفت، دلیلی برای پیرویِ از کسی وجود نداشت. هیچ آیینی باعث نخواهد شد همیشه احساس خوشبختی و آرامش کنید. هیچ کشوری کاملاً احساس امنیت و عدالت نخواهد داشت. هیچ فلسفهٔ سیاسیای همیشه مشکلاتِ همه را حل نخواهد کرد. برابریِ واقعی هرگز به دست نخواهد آمد؛ همیشه کسی در جایی مورد ناعدالتی قرار خواهد گرفت. آزادیِ حقیقی واقعاً وجود ندارد، چون همهٔ ما باید کمی خودمختاری را فدای ثبات کنیم.
me
هر چقدر جهان بهتر شود، ما هم چیزهای بیشتری برای ازدستدادن داریم و هر چقدر چیزهای بیشتری برای ازدستدادن داشته باشیم، احساس میکنیم چیزهای کمتری برای امیدبستن به آنها داریم.
zahra_biniyaz
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان