بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کلیدر؛ جلد پنجم و ششم | طاقچه
کتاب کلیدر؛ جلد پنجم و ششم اثر محمود دولت‌آبادی

بریده‌هایی از کتاب کلیدر؛ جلد پنجم و ششم

انتشارات:فرهنگ معاصر
امتیاز:
۵.۰از ۱۵ رأی
۵٫۰
(۱۵)
هیچوقت عاشق بوده‌ای، ستار؟! ستار به لبخندی دوستانه در چشمان و گونه‌های جوانِ بیگ‌محمد نگریست و گفت: ــ عاشق زیاد دیده‌ام! بس ساده و یکرویه، بیگ‌محمد پرسید: ــ راه و طریقش چه‌جور است، عشق؟ ستار به جواب گفت: ــ من که نرفته‌ام، برادر! ــ آنها که رفته‌اند، چی؟ آنها چی می‌گویند؟ ستار گفت: ــ آنها که تا به آخر رفته‌اند، وانگشته‌اند تا چیزی بتوانند بگویند! ــ به جد می‌پرسم، ستار! ــ من هم به جد جواب می‌دهم به جان همدیگر. آنکه عاشق است، خودش خودش را نمی‌تواند ببیند تا بتواند حال خودش را وصف کند.
pedram
به دنیا می‌آییم، روزگار را با فلاکت می‌گذرانیم، عمرمان را تمام می‌کنیم و عاقبت، وقتی که داریم نفس آخر را می‌کشیم یادمان می‌آید که یک بار هم حتی شهدی از این باغ دنیا نچشیده‌ایم. سهل است که وقتی داریم نفس آخر را می‌کشیم، یادمان می‌آید که نفهمیده‌ایم برای چی در این دنیا پا گذاشته‌ایم، برای چی این‌همه فلاکت کشیده‌ایم و بعد از ما بچه‌هایمان چرا باید باز هم همان فلاکت را بکشند.
pedram
«برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می‌دزدند؛ و برای اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج می‌کنند. با این احتیاجِ وامانده است که آدم خودش را از دست می‌دهد، خوار و زبون می‌شود و به غیرِخودی وابسته می‌شود؛ و نوکر می‌شود، و می‌شود مثل کفش پای آنها، مثل نی سیگار آنها، و حتی مثل تیغه شمشیر آنها که وقتی لازم باشد گردن برادر خود، گردن زن و فرزند خود را هم می‌زند!»
pedram
ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمی‌داریم تا شب که سر مرگمان را می‌گذاریم، مدام همدیگر را می‌گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود. تنگ‌نظریم، ما مردم. تنگ‌نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می‌بینیم دیگری سرِ گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت‌تر است. وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ما است. انگار که از سر پا بودن همدیگر بیم داریم! نمی‌دانم؛ نمی‌دانم چرا این‌جوری بار آمده‌ایم، ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران می‌توانیم علاج کنیم، ما؛ آن هم با مرگ ذلیل‌تر از خودمان! میان باتلاق گیر کرده‌ایم، اما خیال می‌کنیم چاره کارمان این است که دیگران هم، دیگرانی مثل خودمان، در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای خودمان این‌قدر بخیل هستیم و برای دیگران آن‌قدر سخاوتمند! ما چه‌جور مردمی هستیم، آخر؟!
pedram
این که نمی‌دانی چه خواهد شد. بی‌خبر از دمی دیگر، لحظه‌ای دیگر. دم و لحظه‌هایی که در اراده تو نیستند. بافت لحظه‌های تو را، لحظه‌های درون تو را دیگری در چنگ و اختیار گرفته است و این، دیوانه‌ات می‌کند.
masum75
ــ «دست ما مردم خالیست، ستار. خالی نیست؟ یک مردمی با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه چه می‌تواند بکند؟» ــ «انقلاب! فقط می‌تواند انقلاب کند و نه هیچ کار دیگری!» ــ «انقلاب؟!» ــ «فقط انقلاب! اگر ملتی می‌خواهد زندگانی کند، باید بتواند بجنگد. جنگ با دشمنی که مشخصاً آن را می‌شناسد. خودت می‌گویی ما مردمی هستیم با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه. خوب؛ در این جنگ انقلاب، ما مردم چی از دست می‌دهیم؟!» بلخی به تأمل خاموش مانده بود و سپس، دمی دیگر لب گشوده بود: ــ «جانمان؛ جانمان چی؟!» ــ «جانمان؟! وقتی که جان آدم ذلیل و برده شده باشد، دیگر چه قیمتی دارد؟!»
pedram
موسی چه بایست می‌گفت؟ چه می‌توانست بگوید؟ گاه چنان می‌نماید که هیچ چیز پوک‌تر از کلمه نیست.
Ali
بیش از هر حسّی، ناباوری و حیرت. حیرت از این که آدمی بی‌هیچ دعوا و کینه خصوصی، می‌توانست آدمی دیگر را این‌چنین کتک بزند و با دهانی پردشنام به او پرخاش کند
masum75
من میان این کوچه‌ها و در این شبهایی که انگار صبح ندارند، دارم از بین می‌روم!
Ali
به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچه‌هایشان فکر کنند، نه به گذشته پدرهایشان
🌹Nilou🌹

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۵۱۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۵۱۰ صفحه

صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد