بریدههایی از کتاب کلیدر؛ جلد سوم و چهارم
۴٫۶
(۳۵)
بیش از این نمیخواست به خود مهلت رضایت از خویش، بدهد. این را آموخته بود که از خودرضایی، گاهی گامها را سُست و چشمها را کمبین میکند. ا
ماهرخ
اینکه محض بلاهایی که به روزگارم آمده خودم را زمینگیر میکنم و زانوی غم بغل میگیرم؟ هه! ... اگر همچه توقعی از من داشته باشی پس معلوم میشود که خیلی بچهای!
ماهرخ
به روی آرام و به دل، بیقرار بود
ماهرخ
«مادر! مادر چه نعمتیست!»
ماهرخ
آدم در همچو دمی دلش میخواهد با رفیقش یکی شود. اینست که رازهای گور و گمشده زندگانیاش را آشکار میکند.
ماهرخ
حجاب شرم، دریده نباید.
ماهرخ
در لحظههایی، پیری چه زود رو میکند!
کاربر ۲۲۲۸۳۹۰
آیا ما ـ فقط ـ میخواهیم بر مردم حکومت کنیم؟ یا میخواهیم به مردم یاد بدهیم که خودشان چطور بر خودشان حکومت کنند؟
masum75
هنگام که تو با حریفی در ستیز هستی، همه حال و حرکات او برایت معناهایی مییابد؛ معناهایی خاص، گوناگون. و معنای هر حالت و حرکتِ حریف بسته به جای و موقعی است که تو در ستیز داری. بر فراز اگر ایستاده باشی، فروتنی حریف را به بیم و کرنش او معنا میکنی. در فرود اگر نشسته باشی، فروتنی حریف را به بزرگواری و افتادهخویی او معنا میکنی.
masum75
آدم وقتی فرصت این را دارد که به مرگ فکر کند، از آن میترسد!»
masum75
دنیا اگر به کام نیست، گو سرنگون شود!
masum75
نگاه، اگر نگاهی باشد، از تاریکی برمیگذرد.
masum75
نانِ گدایی غیرتکش است!
masum75
شاید هم ارزش کلام چندان زیاد است که گاه میتواند عمری را در چند عبارت بگنجاند و بازگوید.
masum75
«پس، عشق و رنجت را به همان حد مجال برو بده که پَرَش قلب دیگری نخراشد!»
masum75
گاه چنانست که آدمی از لحظههای شیفتگی و شوق به هراس میافتد. بیم نبودن! رَمان میشود. پنداری به بیدوامیشان ایمانی سمج دارد. یقین به نیستی دم. و این یقین، پیشاپیش به نشانش میآید. یقین بیم، در لحظههای شوق به خود وانمیهلدش. میربایدش. میدزددش. به بعد میبردش. آزارنده، دم دیگر را به او مینمایاند.
maede
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد، در فرومایگان سازشی درونی رخ مینماید. و این سازش راهی به ستایش مییابد. میدان اگر بیابد، به عشق میانجامد!
masum75
مردم ما، بر هر پهنهای، گونهای سخن میگویند. آنان، یکپارچگیشان نه به گویش، که به کار است.
masum75
نیروی پیران، در لق لقِ چانهشان است!
masum75
از آدمیزاد چی باقی میماند؟
ــ هیچ! هیچ! مگر کارش.
Ali
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۳ صفحه