بریدههایی از کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم
۴٫۴
(۳۷۵)
و چشمهایش! آه که این چشمها چرا چندین آرام و بیگناه مینمودند.
Pariya
چه اندوه کهنهای دل و جانش را به خمودی میخواند. هر چه او گریزانتر، اندوه سمجتر.
Pariya
همه خواست و نیت دختر این بود که بتواند هر چه را بر او گذشته در دل خود نگاه دارد و اندوهی را که در سینهاش انبار شده به کسی بروز ندهد.
Pariya
پس عبدوس به نیروی دو عشق ـ مارال و مهتاوـ کمر تنگتر بسته و روز و شب، بییک دم درنگ، بیدمی آسودن در پی گله روان شده بود.
zahra
حرامباد بیتو، نوشخواریهای جوانی، رود و بهار و برگجنبان سپیداران!
حرامباد بیتو، سایهساران درههای کلیدر، شبخوانی و اسبتازان دشت؛
خروش مستانه و سرودهای بیابان!
گو مردهباد بیتو جلای جوانی؛ شبتابی نگاه مست غزالان!
ashkan hadidi
حرامباد بیتو، نوشخواریهای جوانی، رود و بهار و برگجنبان سپیداران!
حرامباد بیتو، سایهساران درههای کلیدر، شبخوانی و اسبتازان دشت؛
خروش مستانه و سرودهای بیابان!
گو مردهباد بیتو جلای جوانی؛ شبتابی نگاه مست غزالان!
ashkan hadidi
حرامباد بیتو، نوشخواریهای جوانی، رود و بهار و برگجنبان سپیداران!
حرامباد بیتو، سایهساران درههای کلیدر، شبخوانی و اسبتازان دشت؛
خروش مستانه و سرودهای بیابان!
گو مردهباد بیتو جلای جوانی؛ شبتابی نگاه مست غزالان!
ashkan hadidi
دو مرد، در کنار هم بر زمین نشسته بودند. دو سنگ در کنار هم بر زمین نشسته بودند. سنگ، اما تاب میآورد. نعره آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمهشبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بیجنبشی سرشت آن است، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم؟ تپش و جنبش دمی او را وانمیگذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او میجوشد. برافروختگیاش را برای همیشه نمیتواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر میریزد. چشمهگون برون میجوشد. یا اینکه آرام، آرامتر، قطره قطره، دلمایه خود را واپس میدهد. به اشکی، به کلامی، یا به فریادی. به تیغه خنجری، به ارژنی، یا به شلیکی!
hamed bokaian
عشق، پاس پلهایی را که در رسیدن، از آنها گذشته است، میدارد. ا
" بامِ آسمون "
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه