بریدههایی از کتاب دایی جان ناپلئون
۴٫۰
(۷۵۱)
آدم تو حیزی هم باید ظرافت داشته باشد!
shima mousavi
«باباجان، زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمیشود»
feribanoo
خوشبختانه بچه، حتی اگر عاشق باشد، خواب مهلتش نمیدهد که تا سحر بیدار بماند. ظاهراً این گرفتاریها مال آدمهای بزرگ عاشق است.
Thebahara
به قول ناپلئون آن چیزی که حدی ندارد خریت است.
دختر بهاری
باید قبول کرد که سانفرانسیسکو بهترین دوای امراض روحی است!
میشه گفت کتابخوان
تنها چیزی که در ذهنم مانده کلام اسداللّه میرزاست که یک موقعی زیر گوشم گفت: «باباجان، زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمیشود»
Hanieh Sadat Shobeiri
خانواده اشرافی، نوههای پلنگالسلطنه و ببرالدوله، که به کونشان میگفتند همراه ما نیا بو میدهی، حالا باید با اصغر دیزل و آسپیران غیاثآبادی همپیاله بشوند!
Mohammad Zarei
این گرگ مزوّر انگلیس با هر کسی که وطنش را و آب و خاکش را دوست دارد بد است
سید ایمان امامیان
امّا نمک شما تو گلومونه ...
نور
به قول ناپلئون آن چیزی که حدی ندارد خریت است.
Parinaz
درس اول را داشته باش: به زنها که میرسی نشان بده که مشتری هستی، طالب جنس هستی، خریدار هستی. بعد برو با خیال راحت بخواب خودشان میآیند سراغت. بعد هم سانفرانسیسکو!
marjan
عشقهای تند و سوزان نوجوانی ضمانت دوام بیشتر از شش ماه و یک
سال ندارد.
نگین
مشقاسم نیز متوجه این تغییر حالت شده بود با صدای ملایمی گفت:
ــ اگر آقا نبودند ما هم مثل بیچاره سلطانعلیخان صدتا کفن پوسانده بودیم.
داییجان در این موقع زیر لب تکرار کرد:
ــ بیچاره سلطانعلیخان ... او را هم خواستم برایش کاری بکنم امّا نشد ... خدا رحمتش کند.
نیومون
داییجان ناپلئون به داستان خود ادامه داد:
ــ غروب همان روزی که ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و سایر مشروطهخواهان را بردند باغشاه، محمدعلیشاه کلنل لیاخوف و سران فوج قزاق را احضار کرد که به اصطلاح از زحماتشان تشکر کند. وقتی از جلوی صف ما رد میشد فریاد زدم قربان اشتباه میکنید، اینها مردم پاکی هستند ... خون اینها را نریزید... محمدعلی شاه یکباره ایستاد و اخم کرد و یواش از محمدخان امیرالامراء وزیر دربارش پرسید، این کیه ... وقتی بهش گفتند این فلانی است و پسر فلانکس است و همان کسی است که آرامش صفحات جنوب مرهون فداکاریهای اوست، به جان شما، به ارواح پدرم رنگش مثل شاتوت قرمز شد. هیچ نگفت و رفت امّا روز بعدش مرا مأمور خراسان کردند ... یعنی این واقعه را میتوانید بپرسید ... من تنها نبودم خیلیها حاضر و شاهد بودند ... خدابیامرز مدولیخان بود ... خدابیامرز علیرضاخان عضدالملک بود ... عرض شود که خدابیامرز علیقلیخان سردار اسعد بود ... خیلیها بودند ...
محمد
حتی یک لحظه از یاد چشمهای لیلی و نگاه او نمیتوانستم فارغ شوم و به هر طرف میغلتیدم و به هر چیزی سعی میکردم فکر کنم، چشمهای سیاه او را روشنتر از آنکه واقعاً در برابرم باشد میدیدم.
شب، باز توی پشهبند چشمهای لیلی به سراغم آمدند. عصر دیگر او را ندیده بودم. ولی چشمها و نگاه نوازشگرش آنجا بودند.
نمیدانم چه مدت گذشت. ناگهان فکر عجیبی تمام مغزم را فراگرفت:
«خدایا، نکند عاشق لیلی شده باشم!»
ChyaRhnvrd
طوری شده بود که اکثر افراد خانواده تحتتأثیر تبلیغات داییجان، ناپلئون بناپارت را بزرگترین فیلسوف، ریاضیدان، سیاستمدار، ادیب و حتی شاعر میدانستند.
azar
جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست میشود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا .
سایه_روشن
فقط یک جاسوس واقعی وجود داشت و او سردار مهارتخان هندی بود که خبرهای نقل و انتقالات انگلیسیها را به آلمانیها میرساند و قبل از خاتمه جنگ از طرف انگلیسیها دستگیر شد.
محمد جواد
برای ما شک نبود که کار سیامک است. چون چند بار درباره عشق و علاقه داییجان به ناپلئون صحبت کرده بودیم و سیامک که از ما شرورتر بود وعده داده بود که یک روز روی در ِ خانه داییجان خریت ناپلئون را ثبت کند. ولی حس انسانیت ما مانع بود که او را لو بدهیم.
سما
جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست میشود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا ...
Bookworm
حجم
۴۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
حجم
۴۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۶ صفحه
قیمت:
۱۵۲,۵۰۰
۷۶,۲۵۰۵۰%
تومان