بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب داستان دو شهر | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب داستان دو شهر

بریده‌هایی از کتاب داستان دو شهر

نویسنده:چارلز دیکنز
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۱۳ رأی
۴٫۱
(۱۱۳)
بهترين روزگار و بدترين ايام بود. دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ايام ظلمت بود. بهار اميد بود و زمستان نااميدی. همه چيز در پيش روی گسترده بود و چيزی در پيش روی نبود، همه به سوی بهشت می‌شتافتيم و همه در جهت عکس ره می‌سپرديم
book.lover
بهترين روزگار و بدترين ايام بود. دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ايام ظلمت بود. بهار اميد بود و زمستان نااميدی. همه چيز در پيش روی گسترده بود و چيزی در پيش روی نبود، همه به سوی بهشت می‌شتافتيم و همه در جهت عکس ره می‌سپرديم ــ الغرض، آن دوره چنان به عصر حاضر شبيه بود که بعضی مقامات جنجالی آن، اصرار داشتند در اينکه مردم بايد اين وضع را، خوب يا بد، در سلسله مراتب قياسات، فقط با درجه عالی بپذيرند. پادشاهی درشت آرواره و ملکه‌ای زشت‌روی بر اريکه سلطنت انگلستان تکيه داشتند: پادشاهی درشت آرواره و ملکه‌ای زيباروی بر اورنگ شاهی فرانسه نشسته بودند و در هر دو کشور، در نظر امنای قوم از روز روشن‌تر بود که اين وضع جاودانه است.
mohamad mirmohamadi
گاهی مواقعی که ناخوشيی طاعونی همه‌جاگير می‌شود، بعضی از ما کششی در خود نسبت به اين مرض احساس می‌کنيم و سخت مشتاقيم بر اثر ابتلای به آن از جهان برويم.
Marziyeh
از اعلی تا ادنی،
Marziyeh
آقای استرايور هر دو آرنج را در محاذات هم قرار داد
Marziyeh
«عجب! اينکه اظهر من الشمس است.»
Marziyeh
اگر کسی را سراغ می‌داشتم ــکه اميدوارم نداشته باشم ــ که تا اين حد از حسن ذوق بی‌بهره بود و اين اندازه خشن بود که نمی‌توانست از اسائه ادب نسبت به اين خانم جوان خودداری کند،
Marziyeh
نظر و صوابديد من درست همان چيزی است که فرموديد.»
Marziyeh
ولی استبعادی هم ندارد.
Marziyeh
تو دنيای قشنگی زندگی می‌کنيم که تو اون نه‌فقط اين بلکه خيلی چيزهای ديگه هم نه تنها ممکنه بلکه عمل هم می‌شه ــ اون‌هم هر روز، زير همين آسمون، از سايه سر شيطون.
Marziyeh
من از پنجره زندان به اين ماه نگاه کرده‌ام؛ آنگاه که تحمل نورش را نداشتم به آن نگاه می‌کردم و به چيزی که از دست داده بودم و همين ماه بر او نور می‌پاشيد می‌انديشيدم، و از بس ناراحت می‌شدم و درد می‌کشيدم که سرم را به ديوار می‌کوبيدم. با رخوت و بيحالی می‌نشستم و به همين ماه می‌نگريستم، حال آنکه آن‌قدر حواس نداشتم که به چيزی جز تعداد ميله‌های افقی و عموديی که آن را مشبک کرده بود بينديشم.
رئوف
Epicurus حکيم ‌يونانی که ‌خوش‌بودن و خوب‌زندگی‌کردن را اصل‌نيکی و سعادت می‌دانست.
Morteza Rahmani
با تأنی و سر فرصت چهار اسب را از کالسکه باز می‌کنند؛ کالسکه بی‌اسب با حوصله و بی‌هيچ شتابی، انگار قصد حرکت نداشته باشد، در کوچه‌های تنگ توقف می‌کند؛ آهسته و با تأنی تمام عوض‌ها يک به يک ظاهر می‌شوند؛ آهسته و با تأنی تمام جلودارها از پی اسب‌ها پديدار می‌گردند، دسته شلاقشان را می‌مکند يا زبانه‌اش را تا می‌کنند؛ جلوداران قبلی با تأنی و سر فرصت پول‌هايشان را می‌شمارند، در محاسبه اشتباه می‌کنند، به نتايج نامطلوب می‌رسند؛ و طی تمام اين مدت قلوب آگنده از وحشت مسافران چنان می‌زند که نواخت سرعت آن از چهار نعل تيزروترين اسب درمی‌گذرد.
Morteza Rahmani
همچنان که قدم می‌زد و پيش و پس می‌رفت دقايق می‌گذشتند و ساعات، تعداد ضرباتی را که ديگر هرگز نمی‌شنيد می‌نواختند. نه برای هميشه گذشته و ده به‌طور قطع سپری گشته و يازده الی‌الابد دور شده بود
Morteza Rahmani
امروز روز مرگ من است!
Morteza Rahmani
گردونه‌ها به تخليه بار می‌پردازند. خدام آستان «سن‌گيوتين» در لباس مخصوص آماده خدمتند. تراق! ــ سری را بلند می‌کنند، و زنان بافنده که در لحظاتی‌که اين سر می‌توانست بينديشد و سخن‌گويد نگاهی بدان نيفکنده بودند سر برمی‌دارند و می‌شمارند: يکی. دومين گردونه را تخليه می‌کنند، و دور می‌شوند؛ سومی جلو می‌آيد. تراق! و زنان بافنده که سکته‌ای در حرکات دست و وقفه‌ای در کارشان حاصل نيامده است، باز می‌شمارند: دوتا.
~fatemeh♡
بالاخره هر کسی که سه‌چهارم نت‌های يک گام کامل جنايت را به نوا درمی‌آورد، اعدام بود. نه اينکه اعدام و مرگ در امر جلوگيری از اين حوادث سودمند بود، نه ــو شايد بی‌مناسبت نباشد بگويم که درست عکس اين بودــ منتها چيزی بود که به هرحال به ناراحتی و دردسر قضيه خاتمه می‌داد و چيزی باقی نمی‌گذاشت که بعدها مايه ناراحتی خيال باشد.
~fatemeh♡
اين ضعف حکومت است که بخواهد در تحصيل وجاهت ملی از حس نفرت و ترس عوام استفاده کند
باران
فضيلت تا حدی مسری است، خاصه فضيلت والايی که به وطن‌پرستی يا عشق به مملکت موسوم است.
باران
عادت، نيروی عجيبی است، و چه مطلوب است که اين نيرو صرف کار نيک شود.
باران

حجم

۴۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۴۶۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۵۶,۰۰۰
۳۰%
تومان