بریدههایی از کتاب حفره ها
۳٫۵
(۶۶)
تهران
کلاهِ بزرگیست
که بر سرِ زمین گذاشتهایم.
فاطمه میرزائی
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
flo
میخواستم بمانم،
رفتم.
میخواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
مریم!
دکتر سرش را تکان میدهد
پرستار سرش را تکان میدهد
دکتر عرقش را پاک میکند
و رشتهکوههای سبز
بر صفحهٔ مانیتور
کویر میشوند
Saeed Afshari
میترسانَدَم قطار،
وقتی که راه میافتد
و اینهمه آدم را
از آنهمه جدا میکند
شیلا در جستجوی خوشبختی
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
13
من بچه بودم
مادرم ظرف میشست
و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمیگشت،
بمبها که میباریدند
هر سه بچه بودیم...
فاطمه میرزائی
دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمیشد.
Eli
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
Eli
دکتر سرش را تکان میدهد
پرستار سرش را تکان میدهد
دکتر عرقش را پاک میکند
و رشتهکوههای سبز
بر صفحهٔ مانیتور
کویر میشوند
abolfazlzareikm
میخواستم بمانم،
رفتم.
میخواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
Farzane H
در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
مریم!
جهان از دور میزِ کوچکی آغاز شد
از گفتوگوی دو نفر باهم
یا یک نفر با خودش...
Eli
من و تو بارها
زمان را
در کافهها و خیابانها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام میگرفت
Eli
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
سیدطه
هر کجای این شهر که دست بگذارم
درد میکند
هر کجای روز که بنشینم
شب است
هر کجای خاک...
z.gh
ابری که بالای شهر ایستاده
روزیست که من دود کردهام.
azar
پنهانی، گوشهٔ تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا میکند
برای دیدن هیچکس نیامده است.
سیدطه
شمعها را روشن کردم
ولی هیچچیز روشن نشد
ژنرالیسم
هر کجای این شهر که دست بگذارم
درد میکند
هر کجای روز که بنشینم
شب است
khazar
حجم
۴۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۴۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰۵۰%
تومان