پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
up
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
Smrldo
به آغوشم کشیدی
اما
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود
کتابخوار
خودم را میزنم به بیداری
به خواب
که سخت است
faezeh
میخواستم بمانم،
رفتم.
میخواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
r.mohami
همینطور برای خودم میخندم
همینطور برای خودش اشک میآید
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی
جایت در زندگی درد میکند،
faezeh
از زیر پوست با تو حرف میزنم
از کوچههای خون، مرگ، مردگی
از خونمردگی!
یعنی که خسته است خون از اینهمه چرخیدن
نشسته است.
Nika
نهنگی که در ساحل تقلا میکند
برای دیدن هیچکس نیامده است.
Smrldo
و حالا زمان داشت
از ما انتقام میگرفت
hayka~
شمعها را روشن کردم
ولی هیچچیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
Pooria Mardani
من و تو بارها
زمان را
در کافهها و خیابانها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام میگرفت
13
همینطور برای خودم میخندم
همینطور برای خودش اشک میآید
مریم!
و کرمان
با آنهمه چشم
نمیتواند گریه کند
مریم بانو
نهنگی که در ساحل تقلا میکند
برای دیدن هیچکس نیامده است.
min
هر کجای این شهر که دست بگذارم
درد میکند
هر کجای روز که بنشینم
شب است
شیلا در جستجوی خوشبختی
قندیلها، انگشتهای زمستانند بر گلوی درختان
سیدطه
ما روی مرگ لباس پوشیده بودیم
abolfazlzareikm
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید،
تو بعدِ سالها به خانهام میآمدی...
hayka~
بعدِ مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
faezeh