بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شیرفروش | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شیرفروش

بریده‌هایی از کتاب شیرفروش

نویسنده:آنا برنز
انتشارات:داهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۳۰۸ رأی
۳٫۱
(۳۰۸)
"ببخشید بچه‌ها. حالا که همه‌چیز را درست و در جای خودش می‌بینیم متوجه شده‌ایم که ما هیچ‌وقت نباید بچه‌دار می‌شدیم. ما تا آخر عمرمان می‌خواهیم برقصیم. دوباره ببخشید... ولی حداقل الآن شما دیگر بزرگ شده‌اید." به‌نظر می‌رسید بعد از این جملات فکر دیگری به سر والدین‌شان رسیده بود. "خب، آن‌هایی از شما که هنوز بزرگ نشده‌اند می‌توانند تحت سرپرستی آن‌هایی که بزرگ شده‌اند زندگی کنند و درضمن لطفاً همه‌چیز را برای خودتان بردارید؛ ازجمله خانه را." والدین‌شان اصرار کرده بودند پسرها خانه را برای خودشان بردارند؛ این‌که خودشان آن را نمی‌خواهند؛ این‌که تنها چیزی که از این دنیا می‌خواستند همان چیزی بود که الآن داشتند ـ یکدیگر، بیماری رقص‌شان و چندین چمدان لباس‌های فوق‌العاده. نامه این‌طور تمام می‌شد: "خداحافظ بزرگ‌ترین پسر، خداحافظ دومین پسر بزرگ، خداحافظ پسر کوچک‌تر، خداحافظ کوچک‌ترین پسر." نامه هیچ امضایی نداشت؛ نه از طرف والدین و نه از طرف "مادروپدر علاقه‌مند، ولی بی‌اشتیاق شما". درعوض، پایین نامه نوشته شده بود "رقاص‌ها".
زهرا۵۸
اگر ما در یک رابطهٔ صحیح و مناسب بودیم و من با او زندگی می‌کردم و به‌صورت رسمی به او متعهد بودم، اولین کاری که می‌کردم این بود که او را ترک کنم.
زهرا۵۸
مرد اختلال احتکار داشت و زن سالم بود. همه‌چیز به دو قسمت تقسیم شده بود و قسمت مربوط به مرد از زمین تا سقف پر از جنس بود. حجم نصفی از هر اتاق را اشیای او پر کرده بودند. بعد از مدتی اشیای مرد از روی هم لیز خوردند و وارد قسمت مربوط به زن شدند که البته اتفاقی اجتناب‌ناپذیر بود، چون مرد نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد و اشیای جدیدی به آن‌ها اضافه نکند که یعنی فضای مربوط به او به‌زودی پر می‌شد و او مجبور بود فضای مربوط به زن را هم پر کند.
زهرا۵۸
وقتی بعضی از مردم شانه‌هایشان را بالا می‌اندازند و چیزهایی درمورد زندگی می‌گویند: "آه، خوب تلاش‌کردن هیچ فایده‌ای نداره. به‌احتمال زیاد کار نمی‌کنه و ما نباید اصلاً سعی کنیم و به‌جای اون بهتره خودمون رو برای ناامیدی و تلخی آماده کنیم." ولی دوست‌پسر احتمالی می‌گوید: "خب، ممکنه کار کنه. من فکر می‌کنم کار می‌کنه، پس نظرت چیه سعی کنیم؟" و حتی اگر تلاشش نتیجه‌ای هم ندهد حداقل قبل از این‌که سعی خودش را کرده باشد راهش را به‌سمت شکست هموار نکرده است.
زهرا۵۸
آن‌موقع در سن هجده‌سالگی در جامعه‌ای بزرگ شده بودم که تندخویی برای مردمش عادت شده بود و قوانین پایه این بود که اگر کسی تو را کتک نمی‌زد یا به تو فحش نمی‌داد یا به شیوه‌ای تهدیدکننده نگاهت نمی‌کرد، پس یعنی هیچ اتفاقی نیفتاده بود و چطور ممکن بود چیزی تو را تهدید کند که حتی وجود هم نداشت؟ آن‌موقع نمی‌دانستم که چیزی به‌عنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. می‌توانستم آن را احساس کنم، یک‌جور درک مستقیم بود، یک‌جور معذب شدن از شرایط به‌وجودآمده و حضور کنار برخی افراد خاص، ولی آن‌موقع نمی‌دانستم معذب شدن هم مهم است، نمی‌دانستم این حق من است که از این گفت‌وگو خوشم نیاید، حق من است که نخواهم هرکسی که دلش می‌خواهد کنار من راه بیاید.
زهرا۵۸
سرم را از پنجره بیرون بردم و فریاد زدم اگر آن ترسو حرفی برای گفتن دارد بهتر است خودش بیاید و حرفش را جلوی رویم بزند. این یک اشتباه بود: این خشمگین شدن؛ این‌که درحالی‌که از میان پنجره‌ها و در کل خیابان فریاد می‌کشیدم، خشمگین دیده شوم؛ این‌که به خودم اجازه داده بودم تحت‌تأثیر حرف‌های بقیه قرار بگیرم.
زهرا۵۸
دوست نداشتم سوار ماشین آن مرد شوم. بااین‌حال نمی‌دانستم چطور دعوتش را رد کنم، چون او حرف بدی نزده بود و درضمن، اسم تک‌تک مردان خانوادهٔ ما را می‌دانست. منهای این، چون او بی‌ادبی نکرده بود، من هم نمی‌توانستم جواب بی‌ادبانه‌ای به او بدهم. به‌همین‌خاطر یک لحظه درنگ کردم، شاید هم یخ زده بودم که کار زشتی بود. گفتم: "دارم پیاده‌روی می‌کنم. دارم کتاب می‌خونم." و بعد ایوانهو را بالا آوردم، انگار که وجود ایوانهو این پیاده‌رفتن را توجیه می‌کرد یا لزوم پیاده‌رفتن را
زهرا۵۸
الآن که هجده‌ساله هستم ترکیب سه خصوصیت لبخندزنان، دوستانه و وظیفه‌شناس همیشه برایم هشداردهنده است.
زهرا۵۸
یک روز، همان‌طور که کتاب ایوانهو را می‌خواندم و قدم می‌زدم، او سوار بر یکی از ماشین‌هایش کنارم ظاهر شد. من اغلب وقتی پیاده جایی می‌روم کتاب هم می‌خوانم. آن‌موقع این کار از نظرم هیچ اشکالی نداشت ولی بعداً بر ضد من از آن استفاده شد.
زهرا۵۸
خواهرم این مرد جدید را نمی‌دید، همین مرد سن‌وسال‌داری را که با او ازدواج کرده بود. خواهرم بیش‌ازحد جوان، بیش‌ازحد ناراحت و بیش‌ازحد عاشق عشق قبلی‌اش بود که بخواهد این مرد را بشناسد.
زهرا۵۸
راوی جوان شیرفروش نه به‌خاطر سیاسی بودن، نه به‌خاطر قهرمان بودن و نه به‌خاطر قربانی خشونت بودنش به دردسر نیفتاده است، بلکه به‌خاطر بدیع بودن، شوخ‌طبع بودن و خاص بودنش دچار مشکل شده است: به‌خاطر متفاوت بودن؛ یعنی همان ماهیتی که در این رمان هم وجود دارد.
زهرا۵۸
این رمان باوجود سوررئال بودنش، تماماً به واقعیت‌های دنیا اشاره دارد. مقدمه‌ای که توضیح می‌دهد چطور آن همه‌چیز که اشتباه بود، درنهایت مقدمه‌ای می‌شود برای توضیح این‌که چطور همه‌چیز درست از آب درآمد.
زهرا۵۸
این رمان درمورد اسم و هویت است. اسم پسر اشتباه که می‌تواند منجر به بدبختی و حتی مرگ شما شود و اسم دختر اشتباه که فقط باعث می‌شود مردم به شما نگاه‌های کثیف بیندازند
زهرا۵۸
فکرم مشغول معلم و رفتارش موقع گفتن این جمله‌ها بود که هر روز یک غروب وجود دارد، این‌که نباید تا وقتی زنده هستیم خودمان را در یک چهاردیواری تابوت‌مانند پنهان کنیم و زنده‌به‌گور شویم، این‌که هیچ وجه سیاهی آن‌قدر بزرگ نیست که بتواند سرنوشت ما را رقم بزند، این‌که همیشه فصل‌های جدیدی در زندگی ما وجود خواهند داشت، این‌که باید باورهای قدیمی غلط‌مان را دور بریزیم و روح‌مان را پذیرای سمبل‌ها و عجیب‌ترین اتفاقات کنیم
فتاحی
منتقد معروف کِنِت تاینان می‌گوید: "یک نوشتهٔ خوب به آن‌چه اتفاق افتاده است می‌پردازد و یک نوشتهٔ عالی آن‌چه را که اتفاق نیفتاده به تصویر می‌کشد."
فتاحی
منتقد معروف کِنِت تاینان می‌گوید: "یک نوشتهٔ خوب به آن‌چه اتفاق افتاده است می‌پردازد و یک نوشتهٔ عالی آن‌چه را که اتفاق نیفتاده به تصویر می‌کشد.
فتاحی
آن‌موقع تمام برنامه و هدف من این بود که بر اعصابم مسلط باشم و خودم را حفظ کنم. آن‌موقع برایم امکان نداشت که به هر مفهومی از دوستی و کمک حتی فکر کنم. بااین‌حال، افراد خاصی به من نزدیک می‌شدند و تعدادی از آن‌ها قابل‌اطمینان بودند و نیت خوبی داشتند، ولی من همچنان آن‌ها را از خودم دور می‌کردم و گاهی این رفتارم فقط به‌خاطر ترس و لجاجت همیشگی‌ام نبود؛
ghazl
شاید این کارهای معمولی ساده به‌نظر برسند، ولی می‌دانستم که جزو بزرگ‌ترین نعمت‌ها هستند و نشان می‌دهند که در عالم زوجیت، هیچ نشانی از احتمالی بودن وجود ندارد، ولی درمورد ما این‌طور نبود. زمان‌بندی زندگی من و زمان‌بندی زندگی دوست‌پسر احتمالی به ما اجازه نمی‌داد چنین صمیمیتی داشته باشیم
ghazl
نمی‌دانستم حس خودم درمورد نقش خدا در فلسفهٔ او چیست، چون باوجود این‌که معلم مستقیماً اسمی از خدا نبرده بود، ولی حالا با توجه به تعادل شکننده و رفتار خوب دانشجوها که به‌خاطر حساسیت مذهبی و مشکلات سیاسی بود، وقتی زمانش می‌رسید او چه‌کار می‌کرد؟
ghazl
این اعتراف‌نکردن یک‌جور پیمان بود، قبول‌نکردن جزئیات این‌جور جزئیات؛ یعنی قدرت انتخاب و قدرت انتخاب یعنی مسئولیت و اگر ما از عهدهٔ مسئولیت‌مان برنمی‌آمدیم آن‌وقت چه؟ اگر در بازجویی نتیجهٔ دیدن چیزهایی بیش‌تر از توان‌مان شکست می‌خوردیم آن‌وقت چه؟ بدتر از آن، اگر آن چیز خوب بود، هرچه بود و ما از آن خوش‌مان می‌آمد به آن عادت می‌کردیم و از آن خوشحال می‌شدیم، به آن وابسته می‌شدیم و آن‌وقت آن چیز می‌رفت یا ربوده می‌شد و هیچ‌وقت برنمی‌گشت،
ghazl

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۴۷۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان