بریدههایی از کتاب نه داستان
۳٫۶
(۱۰۳)
مری جِین گفت: «خب پس واسه چی زنش شدی؟»
«به خدا خودم هم نمیدونم! بهم گفت شیفتهٔ جین آستینه. بهم گفت کتابهاش به نظرش خیلی باارزشن. این عین حرف خودشه. وقتی ازدواج کردیم، فهمیدم حتی یکی از رمانهاش رو هم نخونده.
Davood
«میدونی دلم میخواد چیکار کنم؟ دلم میخواد با لگد بزنم اون کلهٔ کوفتیت رو داغون کنم.»
سعید جان
یعنی ظاهرآ نمیتونن ما رو درست همونطور که هستیم دوست داشته باشن. ظاهرآ فقط در صورتی میتونن ما رو دوست داشته باشن که همیشه قادر باشن یه کم تغییرمون بدن. اونا دلایل دوستداشتن ما رو به اندازهٔ خود ما دوست دارن و اغلب اوقات حتی بیشتر از خود ما. اینجور دوستداشتن اونقدرها جالب نیست.»
Davood
میدونی چه جور موجودی به دردش میخوره؟ یه حرومزادهٔ گندهبک که زیاد اهل حرفزدن نباشه، هرازگاهی بیاد سراغش و یه دل سیر کتکش بزنه و بعد هم برگرده روزنامهش رو بخونه. این کسیه که به دردش میخوره.
سعید جان
"بهراستی جهنم چیست؟" به باور من، جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشقورزیدن عاجز است.
Mitra
آوای دو دست میشناسیم
اما چه بُوَد صدای یک دست؟
مـآدًرٍ قًـلـبٍ اًتٌـمـی
از من بشنو و اگه یه وقت دوباره ازدواج کردی، به شوهرت هیچی نگو. گوشِت با منه؟»
مری جِین گفت: «آخه واسه چی؟»
«چون من دارم بهت میگم، همین. اونا خوش دارن خیال کنن تمام عمرت از هر پسری که بهت نزدیک میشده عُقِّت میگرفته.
باران
«ای پدران و ای آموزگاران، با خود میاندیشم که "بهراستی جهنم چیست؟" به باور من، جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشقورزیدن عاجز است.»
zaman i
اگه بخوای بهشون بگی یه وقتی با یه جوون خوشگل آشنا بودهای، باید بلافاصله اضافه کنی که خوشگلیش زنونه بوده. اگه بگی یه وقتی با یه جوون شوخطبع آشنایی داشتی، باید درجا اضافه کنی که طرف یه جور شارلاتان یا ملانقطی بوده. اگه این کار رو نکنی، از پسرهٔ بیچاره یه چماق میسازن و وقت وبیوقت میکوبنش توی سرت.»
Davood
اگه من خدا بودم، قطعآ دوست نداشتم آدمها من رو از روی احساسات دوست داشته باشن.
Davood
آوای دو دست میشناسیم
اما چه بُوَد صدای یک دست؟
Laya Bedashti
نیکلسون سیگارش را به طرفی گرفت، خاکسترش را تکاند و گفت: «یعنی واقعآ هیچ احساساتی نداری؟»
تدی، پیش از آنکه جواب بدهد، لحظهای به فکر فرورفت و بعد گفت: «اگه هم داشته باشم، یادم نیست کی به کارم اومده.
Davood
گفت: «فرفری نیستن، ولی خیلی مجعدن
sᴍMahdi Ziaei
خواهرم فقط شیش سالشه، در خیلی از زندگیهای اخیرش انسان نبوده و علاقهٔ چندانی هم به من نداره. پس کاملا محتمله که همچین اتفاقی بیفته. اما کجای این قضیه غمانگیز خواهد بود؟ منظورم اینه که چه چیزی درش هست که آدم بخواد نگرانش باشه؟ درواقع من فقط کاری رو انجام دادهم که قرار بوده انجام بدم، همین و بس. مگه نه
پوریای معاصر
خیلی مسخرهس. موقع مرگ، هیچ بلایی سر آدم نازل نمیشه، الا اینکه آدم از جسمش میآد بیرون. خدایا، همه هزاران بار این کار رو انجام دادهن. فقط یادشون نیست و این دلیل نمیشه این کار رو نکرده باشن. خیلی مسخرهس
پوریای معاصر
«شش سالم بود که فهمیدم همهچیز خداست. مو به تنم راست شد و منقلب شدم. یادم میآد یکشنبه بود. خواهرم هنوز یه نوزاد ریزهمیزه بود و داشت شیشهٔ شیرش رو میمکید. یکباره دیدم که اون خداست و شیر خداست. منظورم اینه که اون درواقع داشت خدا رو در خدا سرازیر میکرد. نمیدونم متوجه منظورم هستین یا نه
پوریای معاصر
«ای پدران و ای آموزگاران، با خود میاندیشم که "بهراستی جهنم چیست؟" به باور من، جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشقورزیدن عاجز است.»
Hossein Shokhmgar
آوای دو دست میشناسیم
اما چه بُوَد صدای یک دست؟
"Shfar"
آوای دو دست میشناسیم
اما چه بُوَد صدای یک دست؟
Davood
از زیر تل شورتها و زیرپیرهنها، یک اُرتجیز خودکار کالیبر ۷.۶۵ بیرون کشید. خشابش را درآورد، وراندازش کرد و دوباره آن را جا زد. ضامن را کشید. بعد رفت و روی تختخواب خالی نشست، نگاهی به دختر انداخت، هفتتیر را نشانه گرفت و گلولهای به شقیقهٔ راست خود شلیک کرد.
Metisev
حجم
۲۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
حجم
۲۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰۳۰%
تومان