بریدههایی از کتاب موش ها و آدم ها
۴٫۲
(۲۹۷)
اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!
Shaghayegh
«پسر خوبیه! لازم نیست آدم باهوش باشه که خوب باشه! بعضیوقتا انگاری درست برعکسه! این بچههای زرنگو نیگا کن. توشون مشکل خوب پیدا میکنی!»
Shaghayegh
«خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!»
جورج گفت: «سفر با کسی که آدم بشناسه خیلی بهتره!»
Shaghayegh
وقتی آدم با یکی اخت شد از دستش خلاصی نداره
مهدیه
همهشو تعریف کن جورج!»
«چرا خودت نمیگی؟ تو که همهشو به این خوبی بلدی.»
«نه، تو بگو... تو که میگی قشنگتره!
Ahmad
جورج اندکی ساکت ماند. بعد گفت: «آره، ما دو تا فرق داریم... ما دو تا غیر از همهایم.»
«چون که...»
«برا اینکه من تو رو دارم...»
«منم تو رو. ما همدیگه رو داریم. ما غیر از همهایم. ما دلمون برا هم میسوزه.»
Ahmad
همینکه مزد هفتهشان را گرفتند آن را صرف عیاشی میکنند و عیش آنها دستیافتن به منگی و غرقگی در ابر بیخبری است. و اگر کسی مثل لنی به فردایی امید ببندد و رؤیای گوشهای امن، و آزادی از بکن نکن اربابی را بپردازد، آن را حمل به دیوانگیاش میکنند.
nh74
گوشهایش نگفته را میشنید و حرفزدنش آرامش و ظرافتی داشت که نه از فکر بلکه از تفاهمی ورای فکر حکایت میکرد.
Fatima
کروکس پاک خاک شده بود. شده بود هیچ! نه شخصیتی داشت نه "منی"! هیچ شده بود، طوریکه نه شفقت در کسی برمیانگیخت نه نفرت.
Asman Jafari
درست مث بهشت خدا که همه وعدهشو به خودشون میدن! همهشون خواب یه وجب زمینو میبینن. من اینجا خیلی کتاب خوندم. هیچکس به بهشتش نمیرسه! هیچوقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور میبرن! این مزرعه فقط تو کلهشونه! همیشهٔ خدا حرفشو میزنن، اما هیچوقت از سرشون بیرون نمیآد، هیچوقتم جور نمیشه
Eli
«فکر میکنم از همون اول میدونسم. فکر میکنم میدونسم که دسمون هیچوقت به اون زمین نمیرسه! اما لنی به قدری دوس داشت قصهشو براش بگم که یواشیواش خودم باورم شده بود. میگفتم یه وقتم دیدی شد!»
جواد
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت میگم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش میشه!»
ا.م
من خیلی دیدم یکی با یکی دیگه یه ساعت حرف میزنه و براش فرق نمیکنه که طرف به حرفش گوش میده، یا اصلا حرفشو میفهمه یا نه! اصل کار اینه که با هم حرف میزنن، یا نشستن و دهنشونو چفت کردن. باقیش مهم نیس. مهم نیس!» هیجانش شدیدتر شده بود، بهطوریکه بر زانو میکوفت. «جورج میتونه یه خروار چرت وپرت برات ببافه و به هیچجا برنخوره. اصل کار اینه که حرف میزنه. همین که تنها نیس و حرف میزنه خودش خیلیه! خودش خیلیه!»
ا.م
زن از سر تفریح آنها را برانداز میکرد. گفت: «خیلی مسخرهس. وقتی من یکی از شما مردا رو گیر میآرم، اگه تنها باشین خوب با هم کنار میآییم. اما اگه دو تا شدین منو که میبینین لال میشین. فقط اخم تحویلم میدین!»
ناخنش را رها کرد و دستهایش را بر پشتش گذاشت. «همهتون از هم میترسین. دردسر همینه، همهتون میترسین اون یکی لوِتون بده!»
Hamid
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت میگم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش میشه!»
فاطمه.م
... دوباره تعریف کن جورج!»
«خب، باشه! پنج هکتار زمینه، با یه آسیاب بادی کوچیک، و یه خونهٔ چوبی و یه مرغدونی. یه آشپزخونه و یه باغ میوه با درختای آلبالو و هلو و زردآلو و گردوم داره، با یه ردیف بوتهٔ توتفرنگی و تمشک.
یه مزرعهٔ یونجهام هست و تا دلت بخواد آب برا آبیاری مزرعهها! یه خوکدونیام داره!»
صلاح الدین صادقی
آن حرکت کند برگها را به هر طرف میپاشد و خرگوشها شبها از انبوهههای اطراف بیرون میآیند و روی بستر شن مینشینند و آثار پای راکنها و نیز جای پای پهنتر سگهای مزرعهها و دامداریهای
کاربر ۹۸۳۳۸۲
من خیلیا رو دیدم که راهای صحرا رو گز میکنن. از کنار مزرعهها میگذرن. یه کوله رو پشتشونه و یه خروار از همین خیالای صد من یه غاز تو سرشون! صد تا، هزار تا، میان تو همین مزرعه. وقتیام کارشون تموم شد میرن و توی سر یکییکیشون خیال یه مزرعه هست. اما یکیشونم به این خیالاش نمیرسه. درست مث بهشت خدا که همه وعدهشو به خودشون میدن! همهشون خواب یه وجب زمینو میبینن. من اینجا خیلی کتاب خوندم. هیچکس به بهشتش نمیرسه! هیچوقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور میبرن! این مزرعه فقط تو کلهشونه! همیشهٔ خدا حرفشو میزنن، اما هیچوقت از سرشون بیرون نمیآد، هیچوقتم جور نمیشه!»
Ahmad
«اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت میگم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش میشه!»
Ahmad
لازم نیست آدم باهوش باشه که خوب باشه! بعضیوقتا انگاری درست برعکسه! این بچههای زرنگو نیگا کن. توشون مشکل خوب پیدا میکنی!»
Ahmad
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان