بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب موش ها و آدم ها | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب موش ها و آدم ها

بریده‌هایی از کتاب موش ها و آدم ها

۴٫۲
(۲۹۷)
خیال کن یهو مجبور بشی شب این‌جا تو این اتاق تک وتنها باشی. شاید کتاب بخونی، یا فکر کنی، یا از همین‌جور چیزا! بعضی‌وقتا یه فکری می‌آد تو کله‌ت. اما هیچ‌کسو نداری بش بگی که فلان‌چیز این‌جوریه یا اون‌جوری نیس! بعضی‌وقتا یه چیزی می‌بینی اما نمی‌دونی اون چیز راسی‌راسی هست یا نه، خیاله! کسی رو نداری ازش بپرسی که اونم همون چیزو می‌بینه یا نه! هیچ چیزی نداری که چیزا رو پاش بذاری و از درست و نادرستش سر دربیاری. من این‌جا تو این سوراخی خیلی چیزا دیدم. مست نبودم، اما نمی‌دونم خواب دیدم یا به بیداری بود. اگه یه کسی رو داشتم می‌تونست بگه خواب بودم و چیزایی که دیدم تو خواب بوده. اون‌وقت خیالم راحت می‌شد. اما این‌جوری نمی‌دونم
Eli
جورج ادامه داد: «ولی ما، من و تو، وضعمون فرق می‌کنه. ما فکر فردامون هستیم! ما یکی رو داریم که باش حرف بزنیم، یکی رو داریم که فکرمون باشه، غصه‌مونو بخوره. ما مجبور نیسیم چون جایی نداریم، بریم کافه و پولمونو بذاریم پای بطری. اونای دیگه اگه بیفتن زندون باید همون‌جا بپوسن، چون هیچ‌کسو ندارن فکرشون باشه. ولی ما این‌جوری نیستیم.» لنی به ریزه‌خوانی افتاد که: «آره، ما این‌جوری نیسیم. چرا؟ چون... چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم. همین!»
Eli
برای جوانان نسل بعد از جنگ دیگر هیچ چیز مقدس نبود. گرترود استاین این جوانان را «نسل تباه‌شده» نام داده بود.
re8za8
مث بهشت خدا که همه وعده‌شو به خودشون می‌دن!
re8za8
آره، همه زمین می‌خوان، همه! نه خیلی، به یه وجب زمین راضی‌ان. یه وجبی که مال خودشون باشه، روش زندگی کنن و کسی نتونه از اون بندازتشون بیرون! من که هیچ‌وقت این یه وجب زمینو نداشتم. تو این ایالت رو زمین هر کس و ناکسی جون کندم. رو زمین هر کسی بگی تخم کاشتم، اما رنگ محصولشو ندیدم. غله‌ای که کاشته بودم درو می‌کردم، اما هیچ‌وقت مزه‌شو نچشیدم.
AλI
«اونایی که مثل ما تو مزرعه‌ها و دامداریا کار می‌کنن، مادرمرده‌ها خیلی تنهان. تنهاتر از اینا هیچ‌جا پیدا نمی‌شه! نه کس و کاری دارن، نه یه سوراخی که بگن خونه‌شونه! می‌رسن به یه مزرعه، جون می‌کنن، یه خرده پول که تو جیبشون چرخید می‌رن شهر و می‌ذارنش پای الواطی، خلاصه می‌دنش به باد هوا. از خماری هنوز به خودشون نیومده می‌بینی تو یه مزرعهٔ دیگه دارن جون می‌کنن. نه امروزی دارن نه فردایی!»
AλI
خیال کن مجبور بودی این‌جا قوقو تنها بشینی و فقط کتابتو بخونی. می‌تونسی تا هوا تاریک بشه نعل‌بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب‌خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می‌خواد یکی پهلوش باشه!» با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می‌شه. فرق نمی‌کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می‌خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت می‌گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می‌شه!»
Hamid
«فقط بش بگو چیکار بکنه! اگه کار فکر نخواد هرچی باشه فوری می‌کنه. سر خود هیچ کاری نمی‌تونه بکنه. اما فرمون خوب می‌بره!»
Hamid
هیچ‌کس به بهشتش نمی‌رسه! هیچ‌وقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور می‌برن! این مزرعه فقط تو کله‌شونه! همیشهٔ خدا حرفشو می‌زنن، اما هیچ‌وقت از سرشون بیرون نمی‌آد، هیچ‌وقتم جور نمی‌شه!»
sajii
آثار فرومایگی و نقشه‌چینی و نارضایی و شوقِ خودنمایی و لوندی برای مردها همه از چهره‌اش پاک شده بود. بسیار قشنگ بود و ساده و صورتش دلپذیر بود
شیوا
همه با خیال زمین زنده بودن! اما این زمین صاب‌مرده از تو سر هیچ‌کدومشون نیومده بیرون بیفته زیر پاشون!» کندی با ناله‌ای از ته دل گفت: «آره، همه زمین می‌خوان، همه! نه خیلی، به یه وجب زمین راضی‌ان. یه وجبی که مال خودشون باشه، روش زندگی کنن و کسی نتونه از اون بندازتشون بیرون! من که هیچ‌وقت این یه وجب زمینو نداشتم. تو این ایالت رو زمین هر کس و ناکسی جون کندم.
شیوا
لنی ذوق‌کنان فریاد زد: «اون‌وقت مثل پولدارا زندگی می‌کنیم. خرگوش نگر می‌داریم. بگو، باقیشو بگو جورج! بگو تو باغچه‌مون چی می‌کاریم؟ از خرگوشا بگو که تو قفسشونن! از بارون زمستون بگو و بخاری. از خامهٔ روی شیر بگو که انقدر کلفته که با چاقوام مشکل می‌شه بریدش. همه‌شو تعریف کن جورج!»
شیوا
خوش‌بینی استاین‌بک بر ایمان او به انسان و نیروی سازندهٔ امید و رؤیا استوار است. او در تعریف رسالت خود می‌گوید: «اگر دو نفر بکوشند که در دل هم راه یابند و احساسات هم را درک کنند نسبت به یکدیگر مهربان خواهند شد و به هم کمک خواهند کرد. کوشش در تفاهم هرگز به کینه نمی‌انجامد، بلکه همیشه به جانب عشق راهبر است.» استاین‌بک آدم‌ها را دوست دارد و می‌کوشد که آن‌ها را بهتر بشناسد تا بیش‌تر دوستشان بدارد و بهتر وصفشان کند. اشخاص داستان‌های او ساختهٔ خیال نیستند؛ آدم‌هایی‌اند که او می‌بیند، کسانی که رنج می‌برند و از نتیجهٔ دسترنج خود و دستاوردهای پیشرفت محرومند. می‌گوید: «قاطع‌ترین انقلاب زمانی صورت می‌گیرد که مردم بدانند که صاحب روحی هستند. من به فرد انسانی ایمان دارم و خواهم کوشید که از حق انسان‌ها به فعالیت در چارچوب انسانیت دفاع کنم.»
🌸📚💖Shamim💖📚🌸

حجم

۱۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۰۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد