بریدههایی از کتاب عقاید یک دلقک
۳٫۴
(۴۶۹)
وقتی خبر مرگ هنریته رسید، تازه میز را چیده بودند. آنا دستمالسفرهٔ هنریته را که ظاهرآ هنوز وقت شستنش نرسیده بود، در حلقهٔ جادستمالی زرد روی بوفه گذاشته بود. همهمان به آن دستمال نگاه میکردیم. کمی مربا و یک لکهٔ کوچک قهوهای سس یا سوپ رویش دیده میشد. آنجا بود که برای اولین بار حس کردم وقتی کسی میرود یا میمیرد، اشیای بهجامانده از او چقدر وحشتناک میشوند. مادر واقعآ سعی کرد غذایش را شروع کند و این بیشک بدین معنا بود: زندگی ادامه دارد یا چیزی شبیه به این. اما من خوب میدانستم که او اشتباه میکند؛ این نه زندگی، بلکه مرگ است که ادامه دارد.
کاربر ۲۷۱۵۴۵۵
باد هرجا که بخواهد میوزد.
کتابخوان
اگر دوران ما شایستهٔ نامی باشد، باید آن را دوران فحشا نامید.
_mohamd_e_amin
اصلا لازم نبود کشوها را باز کنم. میدانستم هرچه مال من بوده سر جایش است و هرچه مال او بوده دیگر در کار نیست. اگر بندوبساط مرا هم میبرد، رحم ومروت به خرج داده بود.
_mohamd_e_amin
در لحظات حساس، همیشه باید بَدَوی و بربرانه عمل کرد.
_mohamd_e_amin
او معمولا به ضیافتهای مادرم میآمد و تا جایی که میتوانست به آدم نزدیک میشد، چنانکه هربار کاملا اتفاقی بوی نفسش را به مشامت میرساند و تو را در آخرین وعدهٔ غذای خود سهیم میکرد.
_mohamd_e_amin
ولی میدانی اشکال کار تو کجاست؟ تو همان چیزی را کم داری که مرد را مرد میکند: توان کنارآمدن با خود.»
_mohamd_e_amin
واقعآ چه میخواهی؟»
گفتم: «تو را.» مگر میشود به یک زن چیزی بهتر از این هم گفت؟
ta
وقتی خبردار شدم که آدم پیش از آنکه شرعآ عقد کند باید به دفتر ثبت برود و وقتی ماری باز شروع کرد به گفتن اینکه باید کتبآ متعهد شوم که بچههایمان را با تربیت کاتولیکی بار خواهم آورد، دیگر جدآ از کوره دررفتم و کارمان به دعوا کشید. این قضیه به نظرم عین اخاذی بود. هیچ خوشم نمیآمد که ماری پایش را در یک کفش کرده بود و یک سند رسمی میخواست.
ta
آدمی که از بیرون به زندگی کسی نگاه میکند ــ البته همهٔ آدمهای این دنیا از بیرون همدیگر را میبینند ــ وضع او را همیشه بهتر یا بدتر از چیزی میپندارد که واقعآ هست، خواه پای بدبختی در میان باشد یا خوشبختی
ta
خندید و خندهاش طنین رذیلانهای داشت: «اشنیر، تازه فهمیدم دردتان چیست. مثل الاغها، شما هم به تکهمسری اعتقاد دارید.»
سينا
هنرمند مثل زنی است که جز عاشقیکردن کاری بلد نیست و هر نرهخری از راه برسد، میتواند او را گول بزند.
سينا
فرمایشات نیمهگهرباری که ایشان بالای منبر فرموده بودند دوبار، سه بار و حتی چهاربار نشخوار شد.
سينا
حمامکردن کم وبیش به خوبی خوابیدن است، همانطور که خوابیدن هم به خوبی «آن کار» است.
سينا
آیا حیوانات هم فراغتی دارند یا نه؟ مثلا گاوی که نشخوار میکند یا خری که به حصاری تکیه داده و چرت میزند
سينا
بچهها هم تا وقتی بچهاند، اوقات فراغت ندارند.
فراغت تازه وقتی از راه میرسد که آدم آن «اصول» را میپذیرد.
سينا
مثلا همین صف دراز ماشینها در ساعت اوج ترافیک. اگر صاحبان این ماشینها محل کار یا زندگیشان را با هم عوض میکردند، دیگر به گندکاریهای بیخود و بالبالزدنهای دراماتیک پلیس هیچ احتیاجی نبود. آنوقت چهارراهها آنقدر خلوت میشدند که میشد در آنها منچ بازی کرد.
سينا
هنرمند زندهای که سیگار ندارد و نمیتواند برای زنش یک جفت کفش بخرد برای این دسته از سینماگران جذابیتی ندارد، چون هنوز سه نسل از خالهزنکها به آنها اطمینان ندادهاند که آن هنرمند نابغه است.
سينا
«یادتان نرود که همهٔ منتقدان موجوداتی هستند احمق، خودبزرگبین و ازخودراضی.»
GoLnAz
فقط میتوانستم تصور کنم که او با تسوپفنر منچ بازی میکند و تازه همین هم خونم را به جوش میآورد. هیچ کاری نیست که من با ماری انجام داده باشم و او بتواند، بیآنکه خائن یا فاحشه به نظر بیاید، همان کار را با تسوپفنر هم انجام دهد. ماری نمیتواند روی نان تسوپفنر کره بمالد. وقتی تصور میکنم که ماری سیگار او را از زیرسیگاری برمیدارد و چند پک به آن میزند، دیوانه میشوم. دانستن اینکه تسوپفنر اصلا سیگاری نیست و احتمالا، به جای منچ، با ماری شطرنج بازی میکند هم اصلا آرامم نمیکند. بالاخره ماری یک کاری با او میکند، حالا میخواهد رقصیدن باشد یا ورقبازیکردن. شاید هم برای یکدیگر کتاب میخوانند. ماری هم لابد دربارهٔ آب و هوا و پول با او حرف میزند.
هادی محمودی
حجم
۳۱۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۳۱۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۵۲,۵۰۰۳۰%
تومان