بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ظلمت آشکار | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ظلمت آشکار

بریده‌هایی از کتاب ظلمت آشکار

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۸از ۴۳ رأی
۳٫۸
(۴۳)
فعالیت‌های من کاملا طبق جدول زمانبندی از کار افتادند، درحالی‌که بسیاریشان از الگوی حملهٔ افسردگی تبعیت می‌کردند. مخصوصآ ازبین‌رفتن تقریبی تأسف‌بار صدایم را به یاد دارم. دچار مسخ عجیبی شدم، گاهی کاملا از هوش می‌رفتم، سینه‌ام به خس‌خس می‌افتاد و عضلاتم می‌گرفت ــ بعدها دوستی گفت که صدایم صدای پیرمردی نود ساله شده. میل جنسی‌ام هم اول از همه عزیمت کرد و رفت. البته این اتفاق در همهٔ بیماری‌های مهم می‌افتد ــ نیاز غیرضروری جسم در شرایط عاجزکنندهٔ اضطراری. بسیاری از مردم اشتهایشان را از دست می‌دهند. اشتهای من نسبتآ عادی بود، ولی دیدم صرفآ برای زنده‌ماندن غذا می‌خورم: غذا، مثل هر چیزی دیگری در محدودهٔ احساس، مطلقآ بدون مزه بود. آزاردهنده‌ترین آشفتگی غریزی خواب بود همراه با غیبت کامل رؤیا. ترکیب خستگی و بی‌خوابی عذابی نادر است.
Mary
به‌راحتی می‌توان دید که چگونه این شرایط بخشی از ابزارهای روان برای دفاع است: ذهن با بی‌میلی به پذیرش وخامت اوضاع، به خودآگاه درون اعلام می‌کند که این جسم است، با نقائص شاید قابل جبرانش، که به هم ریخته است، نه ذهن ارزشمند و بی‌همتا.
Mary
وقتی اولین بار فهمیدم که بیماری زمینگیرم کرده، دیدم باید علاوه بر کارهای دیگر اعتراض شدیدی علیه واژهٔ Depression ابراز کنم. بسیاری از مردم می‌دانند که Depression را معمولا «مالیخولیا» می‌نامند، واژه‌ای که اول بار در سال ۱۳۰۳ در زبان انگلیسی دیده شده و بیش از یک‌بار در آثار چاسر آمده است؛ چاسر گویا هنگام استفاده از آن آگاه است که این لفظ معنای یک نوع بیماری هم دارد. «مالیخولیا» ظاهرآ هنوز هم برای اَشکال سیاه‌تر این بیماری واژه‌ای درخورتر و مناسب‌تر است، ولی بعدها اسمی ساده و بی‌طمطراق جای آن را گرفت؛ لفظی خنثی که برای توصیف زوال اقتصادی یا شیارهای زمین به کار می‌رفت و واژه‌ای بود سخت بی‌بو و خاصیت برای بیان چنین بیماری مهمی.
Mary
راندل جارل به احتمال زیاد خود را کشت؛ نه به خاطر این‌که ترسو بود و نه به دلیل ضعف اخلاقی، بلکه چون گرفتار افسردگی‌ای بود که چنان پیش می‌رفت که او دیگر توان تحمل رنج را نداشت.
Mary
ازهم‌گسیختگی چرخهٔ شبانه‌روزی ــ ضرباهنگ سوخت وساز و غدد که در مرکز زندگی روزمرهٔ ما قرار دارد ــ ظاهرآ در بسیاری موارد، اگر نگوییم در بیش‌تر موارد، ناشی از افسردگی است. به همین دلیل است که بی‌خوابی شدید اغلب به‌سراغمان می‌آید و باز احتمالا به همین دلیل است که الگوی آشفتگی روزانه تا اندازه‌ای دوره‌های متناوب تنش و آسودگی را قابل پیش‌بینی می‌کند. آسودگی شبانه ــ فروکش‌کردنی موقت ولی قابل توجه، مثل تغییری از رگبار سیلابی به بارانی پیوسته ــ در ساعات بعد از شام و قبل از نیمه‌شب به‌سراغ من می‌آمد. در این زمان رنج مدت کوتاهی بازمی‌ایستاد و ذهنم آن‌قدر هشیار می‌شد که بتواند بر موضوعاتی ورای آشوبی که وجودم را متشنج می‌کرد، تمرکز کند.
Mary
به‌رغم همدردی‌ام، افسردگی کامو و رومن گاری ــ و مسلمآ ژان ــ برای من بیماری‌ای غیرقابل لمس بود و کوچک‌ترین تصوری از شکل و طبیعت رنجی که قربانیان بسیاری هنگام فروپاشی ذهن می‌برند، نداشتم.
Mary
رومن که یک یهودی روس متولد لیتوانی بود، همیشه انگار حزن و دلمردگی آدم‌های اروپای شرقی را داشت، به‌طوری‌که نمی‌شد گفت کی واقعآ افسرده است. به‌هرحال رنج می‌کشید. می‌گفت قادر است سوسوی یأس و نومیدی ذهن را که کامو تشریح کرده، کاملا درک کند.
Mary
چند سال گذشت تا به نظرم معقول رسید که حرف کامو دربارهٔ خودکشی و درگیری فکری‌اش با این موضوع ممکن است به همان اندازه که از آشفتگی مداوم فکری ناشی شده از اشتغالاتش به موضوع اخلاق و معرفت‌شناسی هم ناشی باشد.
Mary
رفتار من حقیقتآ نتیجهٔ بیماری بود، که چنان پیشرفتی کرده بود که منحوس‌ترین و معروف‌ترین علائم خود را نشان می‌داد: سردرگمی، عدم تمرکز و افت قدرت حافظه. در مرحلهٔ بعدی ذهنم گرفتار هرج ومرج و ازهم‌گسیختگی می‌شد. همان‌طور که گفتم، حالا دیگر چیزی وجود داشت که شبیه بود به دوگانگی روحیه: هشیاری اولین ساعات روز و تیرگی ذهن در بعدازظهر و شب
Mary
حیرت کردم وقتی دیدم تا آن حد از مسئلهٔ افسردگی که مثل دیابت و سرطان جدی است، بی‌اطلاعم. به احتمال زیاد، من که همیشه افسردگی خفیفی داشتم، به شکلی ناخودآگاه از خواندن و گردآوردن اطلاعات در آن مورد سر باز زده بودم. قبایی بود دوخته بر قامت روانم و مثل دانشی نامیمون ورود آن را به انبار اطلاعاتم مانع می‌شدم.
Mary
رنج افسردگی شدید برای کسانی که به آن مبتلا نیستند کاملا تصورناپذیر است، و در بسیاری از موارد انسان را می‌کشد، چون اندوه و عذاب آن را نمی‌توان تحمل کرد. پیشگیری از بسیاری خودکشی‌ها فقط در صورتی میسر است که آگاهی عمومی نسبت به طبیعت این رنج ایجاد شود. عده‌ای از مردم از طریق گذر درمانگر زمان ــ و در خیلی موارد به‌واسطهٔ دارو و درمان و بستری‌شدن ــ از افسردگی جان سالم به در می‌برند که شاید تنها موهبت آن باشد. ولی آن خیل عظیم غم‌انگیزی که مجبورند خود را به دست نابودی بسپارند، همان‌قدر شایستهٔ سرزنش‌اند که قربانیان سرطان لاعلاج.
خاک
(مایاکوفسکی، شاعر روس، چند سال قبل به‌شدت از خودکشی اسنین، معاصر بزرگ خود، انتقاد کرد و این هشداری است به همهٔ کسانی که کوته‌فکرانه خودویرانگری را به قضاوت می‌کشند.)
خاک
اگر افسردگی حدی نداشت، آن‌وقت به‌راستی خودکشی تنها چاره بود. ولی نیازی نیست که حرف‌های بی‌ربط یا الهام‌بخش بزنیم تا بر این نکته تأکید کنیم که افسردگی انهدام روح نیست. جان‌به‌دربردگان از بیماری ــ که اتفاقآ بی‌شمارند ــ شاهدی هستند بر لطف نجات: شاهدی بر پیروزی. برای آن‌ها که در جنگل تاریک افسردگی اقامت کرده‌اند و عذاب توجیه‌ناپذیر آن را می‌شناسند، بازگشتشان از مغاک بی‌شباهت به معراج شاعر نیست که کشان‌کشان از اعماق تاریک جهنم بیرون می‌آید و در جهانی که خود «جهان تابناک» اش می‌نامد، ظاهر می‌شود. در این‌جا هرکس که به سلامتی بازگشته، تقریبآ همیشه توان لذت و آرامش را بازیافته و این شاید جبران زیان تحمل یأس و ناامیدی باشد.
خاک
بسیاری از روان‌پزشکان که قادر به درک طبیعت و عمق رنج بیمارانشان نیستند، همچنان بر عقیدهٔ سرسختانهٔ استفاده از دارو پای می‌فشارند، زیرا عقیده دارند که قرص‌ها سرانجام تأثیر خواهند گذاشت، بیمار به درمان پاسخ خواهد
خاک
در دیگر بیماری‌های جدی، بیماری که دچار همان نابودی است، معمولا روی تخت افتاده، احتمالا مسکن خورده و به او لوله‌ها و سیم‌های سیستم‌های زندگی‌بخش وصل کرده‌اند، ولی دست‌کم در حالتی آرام و در محلی جداگانه. بیماری مزمنش حتمی، پذیرفته‌شده و آبرومندانه است. اما فرد مبتلا به افسردگی چنین آزادی انتخابی ندارد و خود را همچون یک معلول جنگی، تحمیلی به خانواده و اجتماعِ طاقت‌فرسا می‌بیند. باید به‌رغم رنجی که مغزش را می‌بلعد، قیافهٔ کسی را بگیرد که با وقایع روزمره و معاشرت با دیگران مشغول است. باید سعی کند با دیگران خوش وبش کند، به سؤال‌ها پاسخ دهد، آگاهانه سر بجنباند و ابرو در هم بکشد و حتی ــ پناه بر خدا ــ لبخندی بزند. ولی همین تلاش برای گفتن چند کلمه حرفِ ساده عذابی الیم است.
خاک
ازدست‌دادن خودباوری علامت معروفی است. خودباوری من همراه با اعتمادبه‌نفسم از میان رفته بود. این «فقدان» ممکن است به‌سرعت به وابستگی تنزل کند و از وابستگی به هراسی کودکانه. آدم می‌ترسد که مبادا همه‌چیز را از دست بدهد، همهٔ نزدیکان و دوستان را ــ ترس شدیدی از تنهاماندن. حتی لحظه‌ای تنهاماندن در خانه باعث ترس شدید و دلهرهٔ من می‌شد.
خاک
دیدم که ذهنم شبیه یکی از آن تلفن‌خانه‌های ازمدافتادهٔ شهرهای کوچک شده که سیل به‌تدریج فراگرفته باشدش. مدارهای عادی یکی‌یکی شروع به غرق‌شدن کردند و بعضی فعالیت‌های بدن و تقریبآ همهٔ فعالیت‌های غریزی و هوشمندانه آرام‌آرام از بین رفتند.
خاک
افسردگی چنان دلائل، علائم و روش‌های درمانی پیچیده‌ای دارد که نتایج به‌دست‌آمده از تجربیات یک فرد برای نتیجه‌گیری کافی نیست. گرچه افسردگی چون یک بیماری است خصوصیات ثابتی را نشان می‌دهد، ولی ویژگی‌های فردی خاص خود را هم دارد.
raheleh ahmadi
مرگ حالا حضوری دائمی داشت و سرد و تند بر من می‌وزید. دقیقآ نمی‌دانستم چگونه به آخر خط خواهم رسید. خلاصه هنوز فکر خودکشی را پس می‌زدم، ولی امکان خودکشی همین نزدیکی‌ها بود و به‌زودی با آن روبه‌رو می‌شدم.
Ahmad
مرگ حالا حضوری دائمی داشت و سرد و تند بر من می‌وزید. دقیقآ نمی‌دانستم چگونه به آخر خط خواهم رسید. خلاصه هنوز فکر خودکشی را پس می‌زدم، ولی امکان خودکشی همین نزدیکی‌ها بود و به‌زودی با آن روبه‌رو می‌شدم.
Ahmad

حجم

۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۶۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان