اما شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخهٔ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. آخروعاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.»
arezou
میترسی و مثل چی عرق میکنی، اما نمیدانی علتش چیست. فقط میدانی قرار است اتفاق بدی بیفتد، اما نمیدانی چه اتفاقی
arezou
تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است.
arezou
البته منظورم این نیست که من از پولدار و معروفشدن بدم میآید. اتفاقآ هردو اینها جزو برنامههای زندگیام هستند و سعی میکنم یک روز بهشان برسم. اما دوست دارم وقتی این اتفاق میافتد، خود خودم هم سر جایش باشد.
arezou