بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوستش داشتم | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب دوستش داشتم اثر ناهید فروغان

بریده‌هایی از کتاب دوستش داشتم

نویسنده:آنا گاوالدا
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۴۱ رأی
۳٫۴
(۴۱)
«من اگر عاشق تو بودم، گوشِت را می‌گرفتم و برت می‌گرداندم توی نور روز. تو یک چیزی در اختیار داری و خودت هم این را می‌دانی. مسئولیت آن را به عهده بگیر، مسئولیت استعدادهایت را. این مسئولیت را به عهده بگیر. اگر عاشقت بودم، می‌آوردمت و می‌نشاندمت و به تو می‌گفتم: "حالا نوبت توست. نوبت توست که بازی کنی، کلوئه. نشان بده که چندمرده حلاجی."»
Kosar
چرا متوجه هیچ‌چیز نبودم؟ زندگی که فقط جنگ قدرت نبود. با پول نمی‌شد هر چیزی را خرید و هر ضرری را جبران کرد. یعنی داشتم وانمود می‌کردم که توی باغ نیستم؟ اصلا قلب داشتم؟ واقعآ آدم رقت‌انگیزی بودم. رقت‌انگیز...
Kosar
«در کار آدم سختگیری هستم، اما نقش بازی می‌کنم، می‌فهمی؟ مجبورم سختگیر باشم. مجبورم به زیردستانم القا کنم که از من بترسند. فکر کن چه می‌شود اگر دستم رو شود؟ چه می‌شود اگر بفهمند که خجالتی هستم؟ بفهمند که برای هر کاری باید سه برابر بقیه جان بکنم تا به همان نتایج برسم؟ بفهمند که حافظهٔ خوبی ندارم؟ بفهمند که تیزهوش نیستم؟ فکرش را بکن. اگر همهٔ این‌ها را می‌دانستند، زنده‌زنده پوستم را می‌کندند! ضمنآ بلد نیستم کاری کنم که دوستم داشته باشند...
Kosar
درست وقتی که فکر می‌کنیم جای پایمان محکم است، تازه افتاده‌ایم توی تله. آن‌وقت است که تصمیم‌هایی می‌گیریم، تعهداتی می‌دهیم، خطرهایی را می‌پذیریم، وام می‌گیریم، خانه می‌خریم، بچه‌دار می‌شویم، اتاق بچه‌ها را صورتی می‌کنیم و شب‌ها بغل هم می‌خوابیم. تعجب می‌کنیم از این... چی می‌گویند؟ از این تفاهم. بله، وقتی خوشبخت بودیم، این کلمه را به کار می‌بردیم. حتی وقتی دیگر مثل قبل خوشبخت نبودیم هم آن را به کار می‌بردیم... تله این است که فکر کنیم خوشبختی حقمان است. چقدر احمقیم. آن‌قدر ساده‌لوحیم که لحظه‌ای باور می‌کنیم مهار زندگی‌مان را به دست داریم. مهار زندگی از دستمان در می‌رود، اما مهم نیست. چندان اهمیتی ندارد...
Kosar
زندگی از هرچیزی نیرومندتر است. وانگهی، مگر ما کی هستیم که این‌همه برای خودمان اهمیت قائل می‌شویم؟ تقلا می‌کنیم و فریاد می‌زنیم، که چی؟ برای چی؟ که چی بشود؟ آن سیلوی کوچولو که پل توی همین اتاق بغلی به خاطرش مرد حالا کجاست؟ چی بر سرش آمد؟
wraith
«اما من می‌دانم. به من اعتماد کن، کلوئه. من چیز زیادی نمی‌دانم، اما این یکی را می‌دانم. من عاقل‌تر از آدم‌های دیگر نیستم، اما دوتا پیراهن بیش‌تر از تو پاره کرده‌ام و تجربه‌ام بیش‌تر است. حواست هست؟ زندگی، حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی به آن بی‌اعتنایی، حتی وقتی از قبولش سر باز می‌زنی، از تو قوی‌تر است. از همه‌چیز قوی‌تر است. آدم‌ها از اردوگاه‌های کار اجباری برگشتند و دوباره زادوولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، مرگ نزدیکان و خاکسترشدن خان ومانشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، دوباره دربارهٔ هوا حرف زدند و دخترهایشان را شوهر دادند. باورکردنی نیست، اما همین است دیگر.
wraith

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۰۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد