بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | صفحه ۴۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۲۸ رأی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
مریم و مهسا و زینب خانم، برای اینکه مبادا جایشان را از دست بدهند، لام تا کام حرف نمی‌زدند و خود را به سرنوشت سپرده بودند.
Z_pahlevani
بی‌بی گفت: "پسر جان، مبارک باشه!" آقای دکتر با لبخند گفت: "باربند که مبارک گفتن نداره بی‌بی جان." بی‌بی چشمکی زد و گفت: "اون نه، اون یکی!" آقای دکتر با تعجب به بقیه نگاه کرد. معلوم بود منظور بی‌بی را نمی‌فهمد. وقتی رفت دست‌هایش را بشوید، آقاجان گفت: "طفلکی هنوز نمدانه چی دسته‌گلی کاشته!"
Z_pahlevani
کریمی‌نژاد گفت: "اجازه، من چون سرما خورده‌م به‌زور حرف می‌زنم. حتی قرآنم نمتانم بخوانم." ـ کو گلوتِ ببینم. غلامی دهانش را باز کرد. سعی کرد الکی سرفه کند. اما آقای کریمی‌نژاد با خوش‌رویی به او گفت خودش را اذیت نکند. بعد هم با مهربانی دستی بر سرِ او کشید و با دفتر نمره روی کله‌اش کوبید.
Z_pahlevani
. بعد هم، جوری که من به در لگد می‌زنم و آقاجان می‌گوید: "جفتک ننداز!"، درحالی‌که روی یک پا توی هوا چرخید، با پشت پا لگدی به یک جای آقای پررو زد تا برای همیشه نقشه‌های استکبار روی او بی‌اثر شود
keep
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده." تا آن روز هیچ بزرگ‌تری با من آن‌طور حرف نزده بود. ـ وقتی بزرگ‌تر بشی مفهمی خیلی از اونا اصلاً عشق نبوده. تو فقط تصور مکردی عشق‌ان. ولی عاشقی فقط یک بار می‌آد سراغت. بعد، تازه به خودت مفهمی که عشق چیه.
Marzie
زندگی تلخی داره. شیرینی داره. ولی مهم اینه بدانیم همه‌ش زندگیه؛ مثل این شکلاتای تلخ. شیرینه، ولی تلخه. تلخه، ولی شیرینه. زندگی همینه آقا محسن!"
Marzie
کسی هست بعد از بازی از اینکه بازی کرده ناراحت باشه و عذاب‌وجدان داشته باشه؟" ـ اجازه، ما هر وقت بازی مُکنیم، چون مدانیم کنکور داریم، عذاب‌وجدان مگیریم. ـ خا همین دیگه. با اینکه بازی کردن بد نیست، چون کارِ واجبِ دیگه‌ای دارین، یعنی که بازی توی این وقت براتان مناسب نیست.
amp37
می‌دانستم هر وقت کسی در وضعیتِ خوبی فعل را جمع می‌بندد یعنی خودش؛ اما وقتی در وضعیتِ سخت فعل را جمع می‌بندد منظورش دیگران است.
Book
کاش یک شغلی بود که آدم چرت‌وپرت مگفت و پول درمی‌آورد.
Book
باز تو برای داسِت دسته پیدا کردی؟
Book
از قدیم مگن پیشِ خر بز قشنگه.
Book
قبل از خداحافظی، از مراد پرسید: "به نظرت اشتباه کردم اون پولِ فرستادم؟" مراد گفت: "متأسفانه قبلش با من مشورت نکردی. اگه به من مگفتی، بهت مگفتم کجا سرمایه‌گذاری کنی که پولت چندبرابر بشه. بعد، از سودش به هر کی مخواستی کمک مکردی." وقتی برمی‌گشتیم، از محمد پرسیدم: "داداش، شک کردهٔ کارِت درست بوده یا نه؛ ها؟" ـ نه. به کارِ خودم مطمئنم. برای این سؤال کردم که ببینم اون چی جواب مِده محسن جان. به خودم شک ندارم؛ به اون شک داشتم. آدما خیلی عوض شده‌ان ... خیلی ...
فاطمه بلالی
مِگن اگه مارِ اذیت کنی، با چشماش ازت عکس مگیره. بعداً هر جای دنیا یَم بری می‌آد انتقام مگیره."
نَسيمِ جان
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم در زندگی به مرحله‌ای برسم که برای خوردن گوشت میل نداشته باشم. فکر می‌کردم نکند پیری زودرس گرفته‌ام! نکند به خاطر مشاهدهٔ مشکلاتِ ملیحه دچار افسردگی بعد از زایمان شده‌ام! نکند دچارِ یائسگیِ قبل از غذا شده‌ام!
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
بی‌بی، به علت سال‌ها چشم‌انتظاری برای دیدن دوبارهٔ حرم، از اشتیاق زیاد، بی‌طاقت شده بود. طفلک توی راه هم هر مسجدِ بزرگی که می‌دید تصور می‌کرد رسیده‌ایم به حرم. حتی به برج‌های نیروگاه برق توس هم سلام داده بود. خوبیِ بردن بی‌بی به پشت‌بام، علاوه بر ثوابش، این بود که می‌شد از زیر کارِ توی خانه دررفت. در پشت‌بام را باز کردم و به طرفی که آقای دکتر گفته بود نگاه کردم. گنبدِ طلایی حرم زیر نورِ خورشید برق می‌زد. بی‌بی جان اونجا حرمه. مبینی؟ بی‌بی به طرف لبهٔ پشتِ‌بام رفت تا بهتر ببیند. اگر جلوی او را نگرفته بودم، از آن بالا پرت شده بود پایین. بی‌بی با اشتیاقِ وصف‌ناپذیری به آن سمت نگاه می‌کرد.
العبد
باتری واکمن ضعیف شده بود و گشادگشاد می‌خواند، اکسیژن انگار به دی‌اکسیدکربن تبدیل شده بود. پایِ کوه، آقاجان نگاهی به تابلوهای روی کوه انداخت. یک "ولی برگردیم خانه بخوابیم" و "خا مرض داریم این همه بریم تا بالا"یِ خاصی در نگاهش بود. ـ تا اون بالا مخواین برین؟ اکبر جان همین‌جا غذاتِ بخوریم، برگردیم. صداشم درنمی‌آریم که تا بالاش نرفتیم
anahita.bdbr
در کل، برآیندِ نیروهای دستورهای همهٔ اوستاها و زیراوستاها روی کمرِ من همدیگر را قطع می‌کردند. حتی سعید هم، که فقط چند روز زودتر از من رفته بود آنجا، خودش را قلدر می‌گرفت و برایم اوستابازی درمی‌آورد.
anahita.bdbr
همان دوستم است که قبلاً گفتم می‌توانی مثل خر از او کار بکشی و بعد پولش را ندهی و صدایش درنمی‌آید یا مثلاً این همان دوستم است که شبیه کفچه‌مار است یا مثلاً این همان دوستم است که فکر می‌کند من خیلی خنگم، ولی، تازه فهمیده از او زرنگ‌ترم یا مثلاً این همان دوستم است که فکر می‌کند من خبر ندارم عاشق خواهر یکی از دوست‌هایمان شده است.
anahita.bdbr
پسرِ خوب، اول خوب گوش کن، سکوت کن، فکر کن، بعد حرف بزن.
Hamid
یک لحظه به زن‌دایی و حامله بودنش حسادت کردم. نُه ماه می‌توانستم چیزهایی را که دوست دارم سفارش بدهم و همه موظف بودند برایم تأمین کنند. تازه، سربازی هم نمی‌رفتم و هیچ‌وقت هم ختنه نمی‌شدم.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان