بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
این یکی هالیوودیه. خیلی خوبه.
زندایی پرسید: "تو از کجا مدانی؟"
ـ برای اینکه همهٔ فیلمای هالیوود خیلی خوبان. به قول قدرت، "هالی" به خارجی یعنی "خیلی"، "وود"م که یعنی "خوب".
هانی
حس میکردم برای اینکه به دریا برسم باید فکر چیزهای بد را از سرم بیرون کنم. نمیدانستم چرا؛ ولی در آن لحظه حتی فکر کردن به نرگس هم به اندازهٔ فکر کردن به دریا چنین تأثیری نداشت. با این حال، برای اینکه نرگس ناراحت نشود، کمی هم به او فکر کردم و به "لا اله الا الله" گفتنِ پدر دریا هم توجهی نکردم.
هانی
دایی با کارد پیچهای ویدئو را باز کرد و بعد هم با الکل هدِ ویدئو را تمیز کرد. در این لحظات، زندایی جوری با افتخار به دایی نگاه میکرد که انگار یعنی "تو از همهٔ دکترها هم متخصصتری."
هانی
چون حرفهایشان به بلوک شرق و غرب و یلتسین و چیزهایی مربوط میشد که من سردرنمیآوردم، ترجیح دادم توی ذهنم برای خودم آهنگ بخوانم. اما باز ترسیدم آهنگی را که توی ذهنم میخوانم مراد بشنود و دستگیرم کند. برای همین بدون هیچ سروصدایی به خیالبافی ادامه دادم.
هانی
حسِ دایی اکبر را داشتم و برای اینکه به زندگی برگردم باید میرفتم زیر درخت گردو. چون درختِ گردو نبود و خیلی ناراحت بودم، طبق معمولِ همهٔ اوقاتِ ناراحتیام، برای تخلیهٔ روحی و روانی، رفتم ساندویچی.
هانی
آخرش هم بشکنزنان شروع کرد به خواندن "گُل میروید به باغ گُل میروید". آقای دکتر را زیر درخت گردو تنها گذاشتم و رفتم بخوابم. سرم زیرِ لحاف بود که شنیدم دایی اکبر به آقاجان میگوید: "ولی این دکتر جان روزا دکتره شبا مریضه."
ـ ها ... ولی تو که ماشاءالله روز و شب نمشناسی!
Sheyyyda Vahed
من ماندم که مثلاً درس بخوانم.
خاله رقیه توی باغ، زیر یکی از درختها، زیراندازی پهن کرد تا من آنجا درس بخوانم. کتابم را که باز کردم مورچهای قدمزنان از توی صفحه رد شد. با خودم گفتم خوب است؛ پس قبولم.
حدود یکی دو ساعت کتاب جلویم باز بود. اما تمرکز نداشتم.
Sheyyyda Vahed
به بامعرفتترین ابوالفضل زرویی نصرآباد
راحیل 🍃
از مزایای کار کردن این بود که دیگر دلم نمیآمد پولهایم را خرج کنم. از معایب کار کردن هم این بود که دیگر دلم نمیآمد پولهایم را خرج کنم.
marzieh hadadi
به معنای واقعی کلمه حس میکردم بخشِ دیگری از زندگیام شروع شده است و خداخدا میکردم شیرینتر از بخش قبل باشد.
takhtary
آقاجان، درحالیکه خودش هم نفسنفس میزد، به من گفت: "رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود ..." هم من هم آقاجان حدس میزدیم یک جای مصرع اشکال دارد؛ اما، به خاطر خستگی، لااقل به ذهن من که نرسید. آقاجان، بعد از چند لحظه، با اعتمادِبهنفسِ بیشتری، مصرع بعدی را با صدای بلندتری خواند.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
دایی اکبر، که جلوتر بود، پرسید: "علی آقا، الان این دو تا چی فرقی با هم داشتن؟" آقاجان هم با خونسردیِ متقاعدکنندهای گفت: "لحنِشان با هم فرق داشت."
takhtary
همین خرخوانا زندگی همه رِ خراب کردهان. قبول داری یا نه؟
گرگ میش نیمه شب
حس کردم الان است که نشان حاکم بزرگ را نشان دهد و به همه اعلام کند: "اینی که مِبینین داره مِسمِس مُکنه تا پولِ مفت بگیره. توی امتحانشم تقلب کرده که هیچی، برای دخترای مردمم فرنی مبره."
سجاد محمدزاده
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
M Banoo
"زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
M Banoo
یک زمانی من مخواستم آدم بزرگی بشم. خیلی خودمِ به این در و اون در مِزدم. این بچه که به دنیا آمد، فهمیدم زندگی به این نیست که بقیه بگن بزرگی؛ به اینه خودت و دنیا رِ چطور بشناسی ...
ز غوغای جهان فارغ:)
زندگی تلخی داره. شیرینی داره. ولی مهم اینه بدانیم همهش زندگیه؛ مثل این شکلاتای تلخ. شیرینه، ولی تلخه. تلخه، ولی شیرینه.
ز غوغای جهان فارغ:)
یادت باشه هر کسی برای یک چیزی به دنیا آمده؛ برای یک هدفی. باید ببینی محسن برای چی به دنیا آمده؟"
ز غوغای جهان فارغ:)
زندایی و دایی اکبر رفتند طرفِ دستگاهی که برای آدمهای خودآزار طراحی شده بود و بعد از چند دور حرکت چرخشی هر آدم سالم و متشخصی را به یک فحاشِ عربدهکش تبدیل میکرد.
آوا
باز کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
rez1
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان