بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | صفحه ۴۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۲۸ رأی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
شب، زودتر از وقتِ معمول می‌خواستیم بخوابیم. اما، طبق معمولِ همیشه، وقتی می‌خواهی زودتر بخوابی، دیرتر از همیشه خوابت می‌برد.
pegah
بچه‌ها، هر چی که فکر مُکنین مناسبه یا انجام دادنش براتان شیرینه، اگه همون موقع یا بعدش حس عذاب‌وجدان داشتین، یعنی نامناسبه. اگه بعدش از خودتان راضی بودین، یعنی مناسبه. پس، سعی کنین کارهایی انجام بدین که از خودتان راضی باشین.
pegah
از مزایای کار کردن این بود که دیگر دلم نمی‌آمد پول‌هایم را خرج کنم. از معایب کار کردن هم این بود که دیگر دلم نمی‌آمد پول‌هایم را خرج کنم.
pegah
به سفارش اوستا قرار شد اول با بیل ملات را هم بزنم. خودِ اوستا چند تا زیراوستا داشت که هر یک از آن‌ها جداگانه برای من حکم اوستا را داشتند. در کل، برآیندِ نیروهای دستورهای همهٔ اوستاها و زیراوستاها روی کمرِ من همدیگر را قطع می‌کردند. حتی سعید هم، که فقط چند روز زودتر از من رفته بود آنجا، خودش را قلدر می‌گرفت و برایم اوستابازی درمی‌آورد. با خودم فکر کردم هر جور هست فردا مُخِ نداشتهٔ غلامی را بزنم و بیاورمش سرِ کار تا دست‌کم من اوستای او شوم.
pegah
تو یَم مثل من هیچ کاری یاد نداری؟ ـ نه بابا ... کسی به ما کاری یاد نداده. طرحِ‌کادم که فایده نداشت. کاش یک شغلی بود که آدم چرت‌وپرت مگفت و پول درمی‌آورد. ـ ها ... اون وقت همه به تو مگفتن اوستا.
pegah
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که می‌خواهی بکنی همه می‌گویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبی‌اش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو می‌گویند انجام بده و حوصله‌اش را نداری می‌توانی بگویی: "من کنکور دارم." با این همه، نه یادآوری مداومِ دیگران باعث می‌شود تو درس بخوانی نه گفتنِ اینکه درس داری باعث می‌شود به تو کاری واگذار نکنند.
pegah
آقای اسماعیلی به برگه نگاه کرد و گفت: "چهار و نیم." ـ اجازه، انفاق نمُکنین؟ ـ منظورت ارفاقه؟ ـ بعله. ـ خاک تو سرت! جز اسمت همه رِ اشتباه نوشته بودی. چهار نمره‌ش ارفاقه تازه. اون نیم نمره یَم معلوم نیست از روی کی نوشته بودی.
pegah
فهمیدم زندگی به این نیست که بقیه بگن بزرگی؛ به اینه خودت و دنیا رِ چطور بشناسی ...
حانیه
سوار اتوبوس که شدم، دیگر برایم مهم نبود که توی بوفه‌ام و کسی که کنار من توی بوفه نشسته کفشش را درآورده است. مهم نبود اسم هم‌کلاسی‌های دانشگاهی‌ام به قیافه‌شان می‌آید یا نه. خیلی چیزهای دیگر هم برایم مهم نبود. چون چیزهای دیگری برایم مهم شده بود.
الچاپو:)
موتورِ همهٔ ماشین‌ها با واحد اسبِ بخار کار می‌کرد؛ اما موتور وانتِ ما با اسب بی‌بخار.
یار مهربان♡
توی جنگ کسی به شما اون‌جوری که توقع دارین مهلت نمده. مِگن آتش‌بس؛ ولی باز حمله مُکنن.
یار مهربان♡
عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
Ali
برای اینکه تا محل کار وقت بگذرد، هر دو، مثلِ دو تا دوست صمیمیِ کم‌عقلِ خوش‌خیال، کمی دربارهٔ آینده حرف زدیم و پول‌های نگرفته را پیش‌خور کردیم. بعد هم از ازدواج احتمالی‌مان و ایده‌آل‌هایمان در انتخاب همسر گفتیم. سعید
karoon
حرف‌هایشان به بلوک شرق و غرب و یلتسین و چیزهایی مربوط می‌شد که من سردرنمی‌آوردم، ترجیح دادم توی ذهنم برای خودم آهنگ بخوانم. اما باز ترسیدم آهنگی را که توی ذهنم می‌خوانم مراد بشنود و دستگیرم کند.
karoon
برای اینکه هر کار کنی بعضی وقتا نمشه. یعنی بعضی وقتا ضررِ راست گفتن از دروغ بیشتره. ولی تو دروغ نگو. چون خوب نیست.
miracle
مامان جان، تو یَم خودتِ ناراحت نکن. مدانی چی سخته ما یَم ناراحتی مادرمانِ ببینیم؟ از قدیم مگن کفچه‌مار باش بچهٔ مار نباش!
زینب نیشابوری
"بعضی تغییرا ان‌قدر تدریجی اتفاق می‌افته که طرف خودش باورش نمشه بعداً این‌طوری مشه. اگه از اول جلوی لَغزشای کوچیکِ نگیری، یک‌وقت به خودت می‌آی که ... نه، شایدم اصلاً هیچ‌وقت به خودت نیای!"
رهگذر
آدما خیلی عوض شده‌ان ... خیلی ...
رهگذر
آقاجان گفت: "راستی، فیشِ حَجِمِ گذاشته‌م برای محمد تا خانه بخره. تو که مخالف نیستی که! ها؟" ـ نه. چرا مخالف باشم؟ ـ برای اینکه نمخوام بین بچه‌ها تبعیض قائل بشم. همهٔ بچه‌های آدم مثل انگشتای یک دست‌ان؛ یکی بزرگ یکی کوچیک، یکی عاقل‌تر یکی اخمق‌تر. ولی همه‌شان برای آدم یک‌جور عزیزن. برای همین گفتم بپرسم که تو یَم راضی باشی. ـ هر چی به محمد کمک کنین من راضی‌ام. ـ آفرین! خوشم از این جمله‌ت آمد. ـ به منم اگه کمک کنین، محمد راضیه. ـ دیگه پررو نشو.
شکوفه
دایی با نان‌ها آمد توی خانه. زن‌دایی، درحالی‌که نان‌ها را از او می‌گرفت، زیر لب قُرقُر می‌کرد: "آن مرد بالاخره خانه جمع شد." بعد هم، موقع بردن نان‌ها به آشپزخانه، به اندازهٔ یک همبرگر دونونه، یک لقمه جدا کرد و توی دهانش گذاشت. بی‌بی، با دیدن نحوهٔ نان خوردن زن‌دایی، گفت: "حالا معلوم شد این طفلی، که باز اسمشِ از یاد کردم، ولی مدانم نوشابه نیست، چون هیچی نمخوره این‌طور پوست و استخوان شده! من فکر مکنم چون دو تا اسم داره فکر مکنه باید به قدر دو نفر بخوره. حالا این اصلاً چرا دو تا اسم داره؟" دایی، درحالی‌که به حرف بی‌بی و کلمهٔ "نوشابه" می‌خندید، گفت: "خا بعضیا دو تا اسم دارن دیگه. مثل محسن که هم بهش مگیم محسن هم بعضی وقتا من بهش مگم دُنغُز."
mal£k@

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان