بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

بریده‌هایی از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۵ رأی
۴٫۱
(۸۵)
اعلی‌حضرت با بی‌میلی به جناب دیوس و جناب پلیتکوس دستور دادند خواستهٔ معترضان را انجام دهند. آن‌ها نیز با تشریک مساعی ماشین آتش‌نشانی خبر کردند که روی جمعیت آب بگیرد بلکه پراکنده شوند. البته معترضان، ماشین آب‌پاش را هم دون شأن خود دانستند و تقاضای سلاح سرد کردند که اعلی‌حضرت گفتند دیگر روی‌تان را زیاد نکنید و بروید خانه تا با کتاب جامعهٔ باز و دشمنان آن توی سر همه‌تان نزدم. به این ترتیب غائلهٔ اعتراضات به‌سرعت خوابید اما مشکلِ اصلی هنوز بر جای خود باقی بود
Heart Failes
علی‌حضرت دستان‌شان را در هوا تکان دادند و گفتند «نه... نه... ما همه فیلسوف هستیم و باید مشکلات‌مان را مثل الآن با گفت‌وگو حل نماییم. سرکوب شایستهٔ حکومت فیلسوفان نیست.» اما معترضان راضی نمی‌شدند و سرکوب را آخرین مطالبهٔ خود عنوان می‌کردند. اعلی‌حضرت گفتند «بسیار خب! بسیار خب! آرام بگیرید. الآن اگر سرکوب‌تان نمایم نمی‌گویید که به خواستهٔ ما عمل کردی و بستر دموکراسی را فراهم کردی و از این قبیل حرف‌ها نمی‌زنید؟» جمعیت قول دادند تنها با سرکوب است که از خواسته‌های خود دست می‌کشند وگرنه تا فرداصبح به این تظاهرات ادامه خواهند داد
Heart Failes
اعلی‌حضرت ذوق‌زده ادامه دادند «من دهان شما را سرویس خواهم کرد.» با دیدن هلهلهٔ جمعیت کمی زیاده‌رَوی کردند و گفتند «من مادران شما را...» جمعیت ناگهان ساکت شد. گذالفنونِ کبیر که متوجه زیاده‌رَوی‌شان شده بودند با زیرکی جمله را کامل کردند. «به عزای‌تان خواهم نشاند.» یکی از معترضان که به‌شدت کلاهش را در هوا تکان می‌داد گفت «تورابه‌خدا دیگر شرمنده‌مان نکنید.» یکی از طرف‌داران تندرَویِ آریستوکراسی از میان جمعیت فریاد زد «ما این‌همه راه به این‌جا نیامده‌ایم که فقط توهین بشنویم اعلی‌حضرت. وقت آن است که سرکوب را آغاز نمایید.»
Heart Failes
گذالفنونِ کبیر به دلیل راهکار غلطی که داده بودم از سر شماتت نگاهی به بنده انداختند و سپس در سخنانی غرا به جمعیت گفتند «بسیار خب! بدانید که ما اعتراضات شما را نمی‌پذیریم و از اساس بر این اعتقاد هستیم که نظرات شما به پشیزی نمی‌ارزد.» در این لحظه بود که صدای هلهله و شادی و فریادهای زنده باد گذالفنون از جمعیت بلند شد. اعلی‌حضرت که خوش‌شان آمده بود با خوشحالی گفتند «حتی یک گاو از شما در مورد سیاست بیش‌تر می‌فهمد.» کف و سوت معترضان شدت گرفت و باران اشک شوق بر چشمان معترضان باریدن گرفت.
Heart Failes
کمی بعد اعلی‌حضرت در بالکن حاضر شدند و جمعیت کمی آرام گرفتند. اعلی‌حضرت از من پرسیدند «این‌ها به چه چیز اعتراض دارند؟» قضیه را برای‌شان توضیح دادم و توصیه کردم از شما انتظار می‌رود اعتراضات این فلاسفه را بپذیرید و به آن‌ها قول رسیدگی بدهید. اعلی‌حضرت ابتدا کمی مخالفت کردند و بعد راضی شدند که جمعیت را آرام کنند. رو به جمعیت کردند و گفتند «من... گذالفنونِ کبیر... فیلسوفِ شاهان و شاه فیلسوفان صدای اعتراض شما را شنیدم. مطمئن باشید در اسرع وقت با عاملان این تخلفِ بی‌شرمانه برخورد جدی خواهد شد.»
Heart Failes
جمعیتی بالغ بر سیصد نفر در خیابان مجاور کاخ ایستاده بودند و با پلاکاردهایی در دست تظاهراتی بی‌سابقه راه انداخته بودند. چند نفر را در میان جمعیت شناختم. برعکس تصوراتم جمعی از تحصیل‌کردگان و نمایندگان طبقهٔ متوسط رو به بالای مدینهٔ فاضله بودند که به ترویج اندیشه‌های دموکراسی‌خواهانه توسط مقام معاونت امور راهبردی در هرمنوتیک فلسفی اعتراض داشتند. روی پلاکاردها نوشته‌هایی از قبیل «نابود باد دموکراسی»، «احترام به عوام محکوم است» و «رأی اکثریت = نابودی مدینهٔ فاضله» دیده می‌شد. سعی کردم با گفت‌وگو آرام‌شان کنم اما عصبانی‌تر از این حرف‌ها بودند. کم‌کم شروع کردند به پرتاب اشیایی نظیر گوجهٔ گندیده، ته‌مانده‌های غذا و کتاب جامعهٔ باز و دشمنان آن. با این‌که صورت و لباسم آغشته به گوجه شده بود اما بسیار خرسند شدم که مردم جزیرهٔ چرت به چنان بلوغ فلسفی ـ سیاسی‌ای رسیده‌اند که به صورت خودجوش در مقابل اقدامات هنجارشکن ایستادگی می‌کنند. البته جمعیت معترض توضیحات من را کافی نمی‌دانستند و خواستار گفت‌وگوی مستقیم با اعلی‌حضرت گذالفنون بودند
Heart Failes
محافظان دوباره نیزه‌های خود را بر شقیقهٔ پزشکِ دربار گذاشتند و اعلی‌حضرت با خشم گفت «همین الآن جنسیتش را هم تشخیص بده و بگو که پسر است.»
عمه‌مَماخ
حقیقت این است که تا شخصاً برایم ثابت نشود که اعلی‌حضرت به فکر آیندهٔ مدینهٔ فاضله نیستند و با تصمیمات خود موجودیت اتوپیا را به خطر می‌اندازند هیچ حرفی را نمی‌توانم باور کنم. اعلی‌حضرت همیشه نشان داده‌اند حقیقت چیزی نیست که ما با چشمان خود می‌بینیم. ایشان همیشه در پس رفتارهای خود هدفی حکیمانه دارند که نمی‌توان با اتکا به محسوسات به‌فراست آن‌ها را دریافت. بااین‌حال تصمیم گرفته بودم با چشمانی بازتر به وقایع پیرامونم بنگرم.
zsmirghasmy
پلیتکوس که دست پیش را گرفته بود تا پس نیفتد از جا جهید و گفت «تمامش کن سباستوس، تو خود نیز می‌دانی که گذالفنون عقلش را از دست داده و توانایی تصمیم‌گیریِ صحیح ندارد. اکنون جزیره به جایی رسیده است که بی‌خردی برای مردم فضیلت گشته و جوانان به جای افلاطون و سقراط صبح تا شام در بوطیقاگرام امثال هلن را سرلوحه قرار می‌دهند. آن از وضع سیاست خارجی‌مان که هر لحظه ممکن است دولت استرالیا نابودمان کند. این هم از وضع اقتصادی‌مان، فقر آن‌چنان گسترش پیدا کرده که کسی حوصلهٔ فلسفه‌ورزی ندارد.»
zsmirghasmy
از طرفی می‌دیدم در سر دخترک چیزی به نام مغز وجود ندارد و از طرفی به تدبیر و عاقبت‌اندیشیِ اعلی‌حضرت ایمان داشتم. ترجیح دادم فکر کنم این انتصاب نیز حکمتی دارد و این عقل من است که قادر به فهم آن نیست. غرق در این افکار در محوطهٔ باغ قدم می‌زدم که از آلاچیق محصوری که در گوشهٔ محوطه بود صداهایی آشنا شنیدم.
zsmirghasmy
عرض کردم «انتصابات شما جای هیچ انتقاد و مناقشه ندارد اعلی‌حضرت. اما باید هشیار باشیم که یک وقت این انتصابِ جنجالی اتحاد سران مدینهٔ فاضله را از بین نبرد.» ناگهان فکری به ذهن گهربار اعلی‌حضرت خطور کرد. گفتند «من یک راه مناسب سراغ دارم! می‌گویم کابینه را عوض کنیم، هیپارکیا را هم طلاق دهیم و هلن‌جون را هم در سِمَت معاونت راهبردیِ هرمنوتیک فلسفی بگماریم تا حکومت یک‌دست شود.»
zsmirghasmy

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد