بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس | طاقچه
تصویر جلد کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

بریده‌هایی از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۵ رأی
۴٫۱
(۸۵)
«احمق! تو آیندهٔ این مملکتِ خراب‌شده هستی. قرار است سکان هدایت هزاران فیلسوف در دستان تو باشد آن وقت در کمال بی‌مسئولیتی به ضیافت شبانه می‌روی و تمام قوانین اتوپیا را نقض می‌کنی؟ شوکران تو را باد و نفرین سقراط همراهت باشد.»
maryam_z
عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم روده‌شناسی است؟ می‌خواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند می‌کشی؟
رویاهای مُرده
برخی قوانینِ دست‌وپاگیر مانع ورود مهاجران می‌شود. از جملهٔ این موانع، تابلویی بود که با الهام از آکادمی افلاطون در ورودیِ شهر قرار گرفته بود. روی تابلو با حروف بزرگ نوشته بودیم «هر کس هندسه نمی‌داند وارد نشود»! فیلسوف‌شاه بزرگ گذالفنونِ کبیر با همان تدبیر همیشگی‌شان دستور دادند شرط مزبور را کمی آسان‌تر کنیم. پیشنهاد دادند بالای عبارت هندسه یک ابرو باز کنیم و بنویسیم «در حد گرفتن مساحت مربع نیز قبول است».
محسن
می‌گفتند «قر در کمرم فراوان است، نمی‌دانم کجا بریزم!» این مسئله مدتی ذهنم را به خود مشغول کرد. به‌راستی قر را در کجا باید ریخت؟ همین جا؟ یا جای دیگر؟ آیا قر مفهومی انتزاعی است یا انضمامی؟ شکل هندسی فرضی‌ای که در اثر دادن قر ایجاد می‌شود دایره است یا بیضی؟ اصلاً آیا این بحث در هندسهٔ مسطحه قرار می‌گیرد یا هندسهٔ فضایی؟ سرعت پرتاب قر چه‌قدر باشد تا با شتابی معادل یک متر در ثانیه از فضای هندسیِ ایجادشده بیرون نزند؟ اقلیدس یا فیثاغورس؟
ali
اما آن روز فروشگاه منطقی کاملاً خالی شده بود و تنها آقای منطقی، صاحب فروشگاه، در حال جمع کردن تتمهٔ وسایل بود. از او پرسیدم چرا مغازه را جمع کرده است. حکیمانه پاسخ داد «ما منطقی بودیم اما بازار منطقی نبود.»
(:Ne´gar:)
ساعت هفت و سی دقیقهٔ صبح فیلسوف ـ خدمت‌کار که پیرزنی سرحال و راست‌قامت به نام آناماریاست صبحانه‌ام را روی میز چرخ‌دار به اتاق آورد. بی‌آن‌که کوچک‌ترین تغییری در صورت سرد و رنگ‌پریده‌اش ایجاد شود بشقاب نیمرو را به همراه چای و شکر و زیتون روی میز چید و ناگهان برگشت و با چشم‌های طوسیِ ترسناکش نگاهم کرد. یا سقراط حکیم! گویی این پیرزن از سرزمین مُردگان آمده بود. من بارها دقت کرده‌ام، کنتراستش هم کنتراست آدم معمولی نبود. کدر بود اغلب. آب دهانم را قورت دادم و گفتم «جانم آناماریای عزیز؟» با صدای خفه و هراسناکش پرسید «اول مرغ یا تخم‌مرغ؟» خوشحال شدم که روزم با سؤال سخت فلسفی آغاز شده است. گفتم «آناماریای عزیز هنوز بین فلاسفه و حکما این مسئله موردبحث است که در بادیِ امر کدام‌یک بوده است. اگر مرغ اول بوده باشد که...» رشتهٔ کلامم را پاره کرد. «نادان! می‌گم اول مرغت رو کوفت می‌کنی یا تخم‌مرغت رو؟» بعد زیرلب غر زد «همه‌چی رو تو این خراب‌شده فلسفی می‌کنند.»
زیبا بلوکی
هراکلیتوس مثال معروفی دارد که می‌گوید: «نمی‌توان در یک رودخانه دوبار پا گذاشت. چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانهٔ قبلی است و نه تو آن آدمِ قبلی.»
MhmD
عموجلاد که آخرین قطرات شوکران را روی بستنی خالی می‌کرد گفت «این شوکَـ ... چیز است... شوکَلات است! شوکَلات دوست داری عموجان؟» غلطی: «آری، آری... همه‌اش را بریز!»
کتابخوار
الآن ده روز است در غار افلاطونی غل‌وزنجیر شده است و خیره به سایه‌های عالم مُثُل دارد به کارهای بدش فکر می‌کند.
کتابخوار
آیا سقراط و آگاتون و الکیبیادس و آریستوفانس و چند فیلسوف دیگر در کتاب ضیافت افلاطون دور هم جمع شدند تا به این نتیجه برسند که عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم روده‌شناسی است؟ می‌خواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند می‌کشی؟
saaadi_h
دیوس کلتش را به سمت پلیتکوس نشانه رفت و گفت «بار آخرت باشد که نام مرا با “ث” بیان می‌کنی.»
saaadi_h
با صدای خفه و هراسناکش پرسید «اول مرغ یا تخم‌مرغ؟» خوشحال شدم که روزم با سؤال سخت فلسفی آغاز شده است. گفتم «آناماریای عزیز هنوز بین فلاسفه و حکما این مسئله موردبحث است که در بادیِ امر کدام‌یک بوده است. اگر مرغ اول بوده باشد که...» رشتهٔ کلامم را پاره کرد. «نادان! می‌گم اول مرغت رو کوفت می‌کنی یا تخم‌مرغت رو؟» بعد زیرلب غر زد «همه‌چی رو تو این خراب‌شده فلسفی می‌کنند.»
Mr.nobody
امشب کار خاصی ندارم. اعلی‌حضرت هم از خدمت مرخصم کرده و مانده‌ام چه بکنم. کمی به تماشای سریال محبوب و تولیدیِ شبکهٔ ملیِ چرت یعنی بازی حکمت و منطق نشستم. سریالِ جذابی است. به‌خصوص آن‌جا که مادر اژدها دو اژدهایش را می‌فرستد تا با وایت واکرها، که بسیار شبیه به آناماریا هستند، پیرامون چیستیِ عدالت مناظره کنند. در نهایت اژدهایان در مجادلهٔ نظری موفق می‌شوند و وایت واکرها را می‌خورند. جگرم حال آمد.
fatemeh
اعلی‌حضرت تا دقایقی دیگر با نوشیدن شوکران ما را برای همیشه ترک می‌کنند، ما نیز اعلام می‌کنیم ایشان در اثر افسردگی ناشی از به کار بردن واژه رفراندوم دست به خودکشی زده‌اند.
saaadi_h
فراکسوس با چهره‌ای درمانده گفت «قربان او نمی‌داند پسرم است، من که می‌دانم پدرش هستم.» گفتم «عجب جمله‌ای گفتی فراکسوس! متعلق به کدام فیلسوف است؟» فراکسوس کمی فکر کرد و گفت «گمان می‌کنم جمله‌ای از یک فیلسوف ایرانی است.» گفتم «این ایرانی‌ها از زمان داریوش با آتن دشمنی داشتند و الآن هم که جملات فیلسوفان‌شان دست‌مایهٔ دشمنان فرزندان اصیل آتن است.»
Parinaz
محکم ایستادم و گفتم «این امکان ندارد خامایلئون. دیوجانس چیزی در زندگی ندارد. او در بشکه زندگی می‌کند و با خوردن آب‌کرفس روزگار می‌گذراند. در یک کلام، او خواهرومادر ساده‌زیستی است.» خامایلئون پوزخندی زد و گفت «چه ساده‌ای سباس! این‌ها همه ظاهر ماجراست. آن برج عظیم را که با معماری بشکه در ساحل جزیره ساخته شده است دیده‌ای؟» گفتم «آری، دیده‌ام.» خامایلئون گفت «آن برج متعلق به دیوجانس و دوروبری‌هایش است. نیمی از سهام کارخانهٔ تولید آب‌کرفس جزیره را دارد و الآن هم دست گذاشته روی آفتاب‌پرست‌های جزیره.»
zsmirghasmy
به‌راستی که برنامه‌های آموزنده‌ای که برای کودکان چرت تولید می‌شود می‌تواند در آینده از آنان فیلسوفانی قَدَر بسازد.
zsmirghasmy
«تز... آنتی‌تز... سنتز... هر کی می‌گه سنتز نیست... هفده... هجده... نوزده... بیست.»
Fahim Tol
بلکه جوانان در کمال گستاخی و جسارت به خود اجازه می‌دادند به صورت کاملاً غیرافلاطونی به دیگری عشق بورزند، بی‌محابا نوشیدنی‌های هوش‌زدا می‌خوردند و در برابر اصرار من به نشستن و مباحثه پیرامون عشق بی‌پروا می‌گفتند «این اسکل رو کی راه داده؟»
saaadi_h
در طبقهٔ دوم خانه یک موزیسین با دم‌ودستگاهش ایستاده بود و با هدفُنی بر گوش صفحه‌هایی دایره‌شکل را روی دستگاه می‌چرخاند. به‌رغم سعی و کوششی که داشت موزیک به‌غایت سطحی و دور از حکمتی می‌نواخت و هم‌زمان کلمات غریبی بر زبان جاری می‌کرد. محتوای آن تا جایی که خاطرم می‌آید اظهار علاقه به حیوانی به نام پلنگ بود و پس از سه‌بار تکرار واژهٔ پلنگ می‌گفت «من عاشق پلنگم.» انتظار داشتم خواننده به احترام دافنیس لااقل شعری در مدح گاو و گوسفند بخواند اما هر چه گوش دادم تا آخرش ابراز محبت به پلنگ بود. کمی چشم چرخاندم تا جناب دافنیس را پیدا کنم اما هر چه می‌دیدم «نائیس» هایی بودند که بدن‌های خود را تکان می‌دادند و اظهار می‌داشتند آن‌ها نیز پلنگ‌اند.
(:Ne´gar:)

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد