بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس | طاقچه
کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس اثر آیدین سیار سریع

بریده‌هایی از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۱ رأی
۴٫۱
(۸۱)
«احمق! تو آیندهٔ این مملکتِ خراب‌شده هستی. قرار است سکان هدایت هزاران فیلسوف در دستان تو باشد آن وقت در کمال بی‌مسئولیتی به ضیافت شبانه می‌روی و تمام قوانین اتوپیا را نقض می‌کنی؟ شوکران تو را باد و نفرین سقراط همراهت باشد.»
maryam_z
عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم روده‌شناسی است؟ می‌خواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند می‌کشی؟
رویاهای مُرده
برخی قوانینِ دست‌وپاگیر مانع ورود مهاجران می‌شود. از جملهٔ این موانع، تابلویی بود که با الهام از آکادمی افلاطون در ورودیِ شهر قرار گرفته بود. روی تابلو با حروف بزرگ نوشته بودیم «هر کس هندسه نمی‌داند وارد نشود»! فیلسوف‌شاه بزرگ گذالفنونِ کبیر با همان تدبیر همیشگی‌شان دستور دادند شرط مزبور را کمی آسان‌تر کنیم. پیشنهاد دادند بالای عبارت هندسه یک ابرو باز کنیم و بنویسیم «در حد گرفتن مساحت مربع نیز قبول است».
محسن
می‌گفتند «قر در کمرم فراوان است، نمی‌دانم کجا بریزم!» این مسئله مدتی ذهنم را به خود مشغول کرد. به‌راستی قر را در کجا باید ریخت؟ همین جا؟ یا جای دیگر؟ آیا قر مفهومی انتزاعی است یا انضمامی؟ شکل هندسی فرضی‌ای که در اثر دادن قر ایجاد می‌شود دایره است یا بیضی؟ اصلاً آیا این بحث در هندسهٔ مسطحه قرار می‌گیرد یا هندسهٔ فضایی؟ سرعت پرتاب قر چه‌قدر باشد تا با شتابی معادل یک متر در ثانیه از فضای هندسیِ ایجادشده بیرون نزند؟ اقلیدس یا فیثاغورس؟
ali
اما آن روز فروشگاه منطقی کاملاً خالی شده بود و تنها آقای منطقی، صاحب فروشگاه، در حال جمع کردن تتمهٔ وسایل بود. از او پرسیدم چرا مغازه را جمع کرده است. حکیمانه پاسخ داد «ما منطقی بودیم اما بازار منطقی نبود.»
(:Ne´gar:)
هراکلیتوس مثال معروفی دارد که می‌گوید: «نمی‌توان در یک رودخانه دوبار پا گذاشت. چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانهٔ قبلی است و نه تو آن آدمِ قبلی.»
MhmD
ساعت هفت و سی دقیقهٔ صبح فیلسوف ـ خدمت‌کار که پیرزنی سرحال و راست‌قامت به نام آناماریاست صبحانه‌ام را روی میز چرخ‌دار به اتاق آورد. بی‌آن‌که کوچک‌ترین تغییری در صورت سرد و رنگ‌پریده‌اش ایجاد شود بشقاب نیمرو را به همراه چای و شکر و زیتون روی میز چید و ناگهان برگشت و با چشم‌های طوسیِ ترسناکش نگاهم کرد. یا سقراط حکیم! گویی این پیرزن از سرزمین مُردگان آمده بود. من بارها دقت کرده‌ام، کنتراستش هم کنتراست آدم معمولی نبود. کدر بود اغلب. آب دهانم را قورت دادم و گفتم «جانم آناماریای عزیز؟» با صدای خفه و هراسناکش پرسید «اول مرغ یا تخم‌مرغ؟» خوشحال شدم که روزم با سؤال سخت فلسفی آغاز شده است. گفتم «آناماریای عزیز هنوز بین فلاسفه و حکما این مسئله موردبحث است که در بادیِ امر کدام‌یک بوده است. اگر مرغ اول بوده باشد که...» رشتهٔ کلامم را پاره کرد. «نادان! می‌گم اول مرغت رو کوفت می‌کنی یا تخم‌مرغت رو؟» بعد زیرلب غر زد «همه‌چی رو تو این خراب‌شده فلسفی می‌کنند.»
زیبا بلوکی
عموجلاد که آخرین قطرات شوکران را روی بستنی خالی می‌کرد گفت «این شوکَـ ... چیز است... شوکَلات است! شوکَلات دوست داری عموجان؟» غلطی: «آری، آری... همه‌اش را بریز!»
کتابخوار
الآن ده روز است در غار افلاطونی غل‌وزنجیر شده است و خیره به سایه‌های عالم مُثُل دارد به کارهای بدش فکر می‌کند.
کتابخوار
آیا سقراط و آگاتون و الکیبیادس و آریستوفانس و چند فیلسوف دیگر در کتاب ضیافت افلاطون دور هم جمع شدند تا به این نتیجه برسند که عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم روده‌شناسی است؟ می‌خواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند می‌کشی؟
saaadi_h

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷صفحه بعد