بریدههایی از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس
۴٫۱
(۸۵)
«یک روز رئیس تیمارستان سه دیوانهٔ فیلسوف را برای ترخیص انتخاب میکند. برای تستِ آنها میگوید “فرض کنید ماهی هستید و از آب بیرون افتادهاید.” دو بیمار فیلسوف درجا نفس کم آوردند و مُردند، سومی اما زنده ماند. رئیس تیمارستان از او پرسید “تو چرا نفس کم نیاوردی؟” با سینهای ستبر و گردنی افراشته پاسخ داد “مرگ من آن روزی است که هیچ حکمتی نیاموزم.” رئیس تیمارستان با خوشحالی او را مرخص کرد و بیمار که بهسختی نفس میکشید خود را داخل استخر انداخت.»
رویاهای مُرده
در راه که به ضیافت میرفتیم از او پرسیدم تعریف عشق چیست؟ پسرک برمیگردد به من میگوید عشق یعنی حال دلت خوب باشد. تمام چهار ستون بدنم دارد میلرزد اعلیحضرت! آیا سقراط و آگاتون و الکیبیادس و آریستوفانس و چند فیلسوف دیگر در کتاب ضیافت افلاطون دور هم جمع شدند تا به این نتیجه برسند که عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم رودهشناسی است؟ میخواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند میکشی؟
danial
در کمال تعجب فریادهای اعتراض شدیدتر بلند شد. اعلیحضرت از کوره در رفتند و گفتند «چه مرگتان است شما؟ قول رسیدگی دادیم دیگر! بس کنید!»
یکی از معترضان فریاد زد «ما با همین رویه مخالفایم اعلیحضرت!»
اعلیحضرت فریاد زدند «کدام رویه؟»
معترض با خشم فریاد زد «همین که ما اعتراض میکنیم و شما میپذیرید.»
اعلیحضرت فریاد زدند «خب ما الآن چهکار کنیم؟»
معترضِ دیگر که جامه میدرید، فریاد زد «نپذیرید اعلیحضرت! نپذیرید! دموکراسی از همین پذیرفتنها و احترامهای الکی شروع میشود.»
معترض دیگر گفت «ما اگر خواستار این سوسولبازیها بودیم که به جزیرهٔ چرت نمیآمدیم. میرفتیم اروپا.»
Heart Failes
گذالفنونِ کبیر به دلیل راهکار غلطی که داده بودم از سر شماتت نگاهی به بنده انداختند و سپس در سخنانی غرا به جمعیت گفتند «بسیار خب! بدانید که ما اعتراضات شما را نمیپذیریم و از اساس بر این اعتقاد هستیم که نظرات شما به پشیزی نمیارزد.» در این لحظه بود که صدای هلهله و شادی و فریادهای زنده باد گذالفنون از جمعیت بلند شد. اعلیحضرت که خوششان آمده بود با خوشحالی گفتند «حتی یک گاو از شما در مورد سیاست بیشتر میفهمد.» کف و سوت معترضان شدت گرفت و باران اشک شوق بر چشمان معترضان باریدن گرفت. اعلیحضرت ذوقزده ادامه دادند «من دهان شما را سرویس خواهم کرد.» با دیدن هلهلهٔ جمعیت کمی زیادهرَوی کردند و گفتند «من مادران شما را...» جمعیت ناگهان ساکت شد. گذالفنونِ کبیر که متوجه زیادهرَویشان شده بودند با زیرکی جمله را کامل کردند. «به عزایتان خواهم نشاند.»
sajii
آریستوفانِ طنزپرداز مشغول سرگرم کردن مهمانها با جوکهای حکمتآموز خود بود. متن جوکی را که بهشدت باعث بهجتم شد مینویسم. «یک روز رئیس تیمارستان سه دیوانهٔ فیلسوف را برای ترخیص انتخاب میکند. برای تستِ آنها میگوید “فرض کنید ماهی هستید و از آب بیرون افتادهاید.” دو بیمار فیلسوف درجا نفس کم آوردند و مُردند، سومی اما زنده ماند. رئیس تیمارستان از او پرسید “تو چرا نفس کم نیاوردی؟” با سینهای ستبر و گردنی افراشته پاسخ داد “مرگ من آن روزی است که هیچ حکمتی نیاموزم.” رئیس تیمارستان با خوشحالی او را مرخص کرد و بیمار که بهسختی نفس میکشید خود را داخل استخر انداخت.»
Mr.nobody
“بیتو من با بدن لخت دراگِن چه کنم؟ / با غمانگیزترین حالت آتن چه کنم؟ / بیتو این پاییزِ بیهمهچیز مرا میشکند...”»
شاهزادهخانم که حوصلهاش سر رفته بود با عشوه گفت «دراگوووون!»
«جونِ دراگون؟»
«غزل پستمدرن دوس ندالم. یه دامبولی بخون قر بدیم.»
امیر م ی
امروز هم دچار یک سرگشتگیِ فلسفیِ خاصی شده بودند و با شوریدگی میگفتند «قر در کمرم فراوان است، نمیدانم کجا بریزم!» این مسئله مدتی ذهنم را به خود مشغول کرد. بهراستی قر را در کجا باید ریخت؟ همین جا؟ یا جای دیگر؟ آیا قر مفهومی انتزاعی است یا انضمامی؟ شکل هندسی فرضیای که در اثر دادن قر ایجاد میشود دایره است یا بیضی؟ اصلاً آیا این بحث در هندسهٔ مسطحه قرار میگیرد یا هندسهٔ فضایی؟ سرعت پرتاب قر چهقدر باشد تا با شتابی معادل یک متر در ثانیه از فضای هندسیِ ایجادشده بیرون نزند؟ اقلیدس یا فیثاغورس؟ مسئله این است...
فرسا
نمیفهمید فلسفه یعنی پرسیدن نه قبول هر چی که شما میگید. اگه همون افلاطون تو همچین فضای بستهای که درست کردید به دنیا میاومد تهش میشد یه غازقلنگی مثل آخیلس ارختئوس. افلاطون تسلیم جَو دموکرات زمانهش نشد و درست یا غلط نظام فکری خودش رو بنا کرد، شما چی؟ کلاً تسلیمید و واداده. عقل رو تعطیل کردید و کار رو برای خودتون راحت کردید.»
Minoose
اعلیحضرت کمی تفکر فرمودند و گفتند «ای دیوجانس! مگر نه این است که مردم برای اشتغال به فلسفه و امور فکری باید فراغت خاطر و سیریِ شکم داشته باشند؟»
دیوجانس گفت «خیر اعلیحضرت.»
اعلیحضرت گفتند «عجب! تو خودت میتوانی با اجارهخانه و قسط بانک و خرج زنوبچه به فلسفه مشغول شوی؟»
دیوجانس گفت «آری اعلیحضرت.»
گذالفنونِ کبیر گفت «چگونه ای پیرمرد؟»
دیوجانس گفت «به جای خانه در بشکه زندگی میکنم، از بانک وام نمیگیرم، زن و همسر اختیار نمیکنم و با آب کرفسی زندگی میگذرانم.»
گذالفنونِ کبیر گفت «حالا از ما انتظار داری به مردم بگوییم با آب کرفس زندگی کنند؟»
دیوجانس گفت «آری اعلیحضرت!»
Parinaz
اعلیحضرت نگاهی عاقلاندرسفیه به دیوس انداختند و گفتند «من تنها یک چیز میدانم و آن اینکه هیچ نمیدانم! پدرم در جنگ بوده یا مادرم؟ من چه میدانم چه باید کرد!»
واحیرتا! اعلیحضرت چه موقعی شاهبیت گفتههای سقراط بزرگ را رو کردند. این جملهٔ «دانم که ندانم» خلاصهای از مجموعهٔ تفکرات گذالفنونِ کبیر به همراه تواضع مثالزدنیِ ایشان و تشنگیِ بیحصرشان برای آموختن بود.
Parinaz
اژدها عینک ذرهبینیبهچشم آخرین شعری را که سروده بود برای شاهزاده میخواند.
«بله شاهزادهخانم... شاعر میفرماید “بیتو من با بدن لخت دراگِن چه کنم؟ / با غمانگیزترین حالت آتن چه کنم؟ / بیتو این پاییزِ بیهمهچیز مرا میشکند...”»
شاهزادهخانم که حوصلهاش سر رفته بود با عشوه گفت «دراگوووون!»
«جونِ دراگون؟»
«غزل پستمدرن دوس ندالم. یه دامبولی بخون قر بدیم.»
«دامبولی؟ چشم...»
اژدها روی میز ضرب گرفت، شرارهٔ آتشی از دهانش خارج کرد و خواند «تیشتیشتیش گرفته... این دل که آتیش گرفته...»
Parinaz
آیا سقراط و آگاتون و الکیبیادس و آریستوفانس و چند فیلسوف دیگر در کتاب ضیافت افلاطون دور هم جمع شدند تا به این نتیجه برسند که عشق یعنی حال دلت خوب باشد؟ مگر عشق علم رودهشناسی است؟ میخواهی حال دلت خوب باشد خب نعنا بخور. چرا مفهوم عشق را به گند میکشی؟
آروین
گذالفنونِ کبیر... فیلسوفِ شاهان و شاه فیلسوفان صدای اعتراض شما را شنیدم. مطمئن باشید در اسرع وقت با عاملان این تخلفِ بیشرمانه برخورد جدی خواهد شد.»
در کمال تعجب فریادهای اعتراض شدیدتر بلند شد. اعلیحضرت از کوره در رفتند و گفتند «چه مرگتان است شما؟ قول رسیدگی دادیم دیگر! بس کنید!»
یکی از معترضان فریاد زد «ما با همین رویه مخالفایم اعلیحضرت!»
اعلیحضرت فریاد زدند «کدام رویه؟»
معترض با خشم فریاد زد «همین که ما اعتراض میکنیم و شما میپذیرید.»
اعلیحضرت فریاد زدند «خب ما الآن چهکار کنیم؟»
معترضِ دیگر که جامه میدرید، فریاد زد «نپذیرید اعلیحضرت! نپذیرید! دموکراسی از همین پذیرفتنها و احترامهای الکی شروع میشود.»
معترض دیگر گفت «ما اگر خواستار این سوسولبازیها بودیم که به جزیرهٔ چرت نمیآمدیم. میرفتیم اروپا.
sajii
«اینکه گچی هستی اذیتت نمیکند؟» اعلیحضرت از زبان مجسمه فرمودند «خیر!» اعلیحضرت با ناراحتی فرمودند «ولی پدر ما را درآورده است.»
امیر م ی
تایتانیک هم مطابق انتظار بعد از دوبلهٔ یونانی به فیلمی تأثیرگذار و عمیق بدل شده بود. داستان فیلم از این قرار بود که پسر جوانِ فلسفهخوانده و البته مفلسی به نام جک در کشتی تایتانیک با رز داوسون که دختری مرفه و بیدرد است آشنا میشود و این دو بعد از مدتی به هم دل میبندند و در نهایت جک همانند آلکستیس، دختر پلیاس، در راه عشق به معشوق از دنیا میرود (که در دوبله عشق به فلسفه عنوان شده بود). در یک صحنه از فیلم که من بارها با آن گریستم جک و رز پنهانی به زیرزمین کشتی میروند و در یک ماشین قدیمی همچون دیوتیما و سقراط با شور و گرمایی زائدالوصف به بحث در مورد چیستیِ عشق و زیبایی مینشینند و بحث آنقدر بالا میگیرد که شیشههای ماشین بخار میکند
sajii
این دنیا در اندیشههای افلاطونْ مجازی از عالم مُثل (دنیای حقیقی) است.
MhmD
شوپنهاور در اثر خود به نام جهان همچون اراده و تصور گاهوبیگاه از خودکشی مثال میآورد. او این را که خودکشی غیراخلاقی است رد میکند و معتقد است هر کس حق دارد جان خود را بگیرد.
MhmD
«حقیقت شامل ذات هر چیزی بوده و غیرقابلتغییر است و به همین دلیل برخلاف واقعیتْ امری است که لزوماً با برهانهای علمی قابلاثبات نیست.»
MhmD
نقلقول معروفی از نیچه وجود دارد که میگوید اگر هنر نبود حقیقت ما را میکشت.
MhmD
نیچه نیز جستوجوی خیر و حقیقت مطلق را باطل میداند و در کتاب ارادهٔ قدرت میگوید “انواع بسیار متنوعِ چشم وجود دارد، در نتیجه حقیقتهای بسیار متنوع وجود دارند. در نتیجه حقیقت وجود ندارد.”»
MhmD
حجم
۱۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
حجم
۱۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۵۰%
تومان