بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس اثر آیدین سیار سریع

بریده‌هایی از کتاب چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۲ رأی
۴٫۱
(۸۲)
با صدای خفه و هراسناکش پرسید «اول مرغ یا تخم‌مرغ؟» خوشحال شدم که روزم با سؤال سخت فلسفی آغاز شده است. گفتم «آناماریای عزیز هنوز بین فلاسفه و حکما این مسئله موردبحث است که در بادیِ امر کدام‌یک بوده است. اگر مرغ اول بوده باشد که...» رشتهٔ کلامم را پاره کرد. «نادان! می‌گم اول مرغت رو کوفت می‌کنی یا تخم‌مرغت رو؟» بعد زیرلب غر زد «همه‌چی رو تو این خراب‌شده فلسفی می‌کنند.»
Mr.nobody
دیوس کلتش را به سمت پلیتکوس نشانه رفت و گفت «بار آخرت باشد که نام مرا با “ث” بیان می‌کنی.»
saaadi_h
اعلی‌حضرت تا دقایقی دیگر با نوشیدن شوکران ما را برای همیشه ترک می‌کنند، ما نیز اعلام می‌کنیم ایشان در اثر افسردگی ناشی از به کار بردن واژه رفراندوم دست به خودکشی زده‌اند.
saaadi_h
فراکسوس با چهره‌ای درمانده گفت «قربان او نمی‌داند پسرم است، من که می‌دانم پدرش هستم.» گفتم «عجب جمله‌ای گفتی فراکسوس! متعلق به کدام فیلسوف است؟» فراکسوس کمی فکر کرد و گفت «گمان می‌کنم جمله‌ای از یک فیلسوف ایرانی است.» گفتم «این ایرانی‌ها از زمان داریوش با آتن دشمنی داشتند و الآن هم که جملات فیلسوفان‌شان دست‌مایهٔ دشمنان فرزندان اصیل آتن است.»
Parinaz
محکم ایستادم و گفتم «این امکان ندارد خامایلئون. دیوجانس چیزی در زندگی ندارد. او در بشکه زندگی می‌کند و با خوردن آب‌کرفس روزگار می‌گذراند. در یک کلام، او خواهرومادر ساده‌زیستی است.» خامایلئون پوزخندی زد و گفت «چه ساده‌ای سباس! این‌ها همه ظاهر ماجراست. آن برج عظیم را که با معماری بشکه در ساحل جزیره ساخته شده است دیده‌ای؟» گفتم «آری، دیده‌ام.» خامایلئون گفت «آن برج متعلق به دیوجانس و دوروبری‌هایش است. نیمی از سهام کارخانهٔ تولید آب‌کرفس جزیره را دارد و الآن هم دست گذاشته روی آفتاب‌پرست‌های جزیره.»
zsmirghasmy
به‌راستی که برنامه‌های آموزنده‌ای که برای کودکان چرت تولید می‌شود می‌تواند در آینده از آنان فیلسوفانی قَدَر بسازد.
zsmirghasmy
«تز... آنتی‌تز... سنتز... هر کی می‌گه سنتز نیست... هفده... هجده... نوزده... بیست.»
Fahim Tol
امشب کار خاصی ندارم. اعلی‌حضرت هم از خدمت مرخصم کرده و مانده‌ام چه بکنم. کمی به تماشای سریال محبوب و تولیدیِ شبکهٔ ملیِ چرت یعنی بازی حکمت و منطق نشستم. سریالِ جذابی است. به‌خصوص آن‌جا که مادر اژدها دو اژدهایش را می‌فرستد تا با وایت واکرها، که بسیار شبیه به آناماریا هستند، پیرامون چیستیِ عدالت مناظره کنند. در نهایت اژدهایان در مجادلهٔ نظری موفق می‌شوند و وایت واکرها را می‌خورند. جگرم حال آمد.
fatemeh
بلکه جوانان در کمال گستاخی و جسارت به خود اجازه می‌دادند به صورت کاملاً غیرافلاطونی به دیگری عشق بورزند، بی‌محابا نوشیدنی‌های هوش‌زدا می‌خوردند و در برابر اصرار من به نشستن و مباحثه پیرامون عشق بی‌پروا می‌گفتند «این اسکل رو کی راه داده؟»
saaadi_h
در طبقهٔ دوم خانه یک موزیسین با دم‌ودستگاهش ایستاده بود و با هدفُنی بر گوش صفحه‌هایی دایره‌شکل را روی دستگاه می‌چرخاند. به‌رغم سعی و کوششی که داشت موزیک به‌غایت سطحی و دور از حکمتی می‌نواخت و هم‌زمان کلمات غریبی بر زبان جاری می‌کرد. محتوای آن تا جایی که خاطرم می‌آید اظهار علاقه به حیوانی به نام پلنگ بود و پس از سه‌بار تکرار واژهٔ پلنگ می‌گفت «من عاشق پلنگم.» انتظار داشتم خواننده به احترام دافنیس لااقل شعری در مدح گاو و گوسفند بخواند اما هر چه گوش دادم تا آخرش ابراز محبت به پلنگ بود. کمی چشم چرخاندم تا جناب دافنیس را پیدا کنم اما هر چه می‌دیدم «نائیس» هایی بودند که بدن‌های خود را تکان می‌دادند و اظهار می‌داشتند آن‌ها نیز پلنگ‌اند.
(:Ne´gar:)

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۱۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان