بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
به چه چیز فکر میکنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هر چه فکر کنم، از «تو» خالی نیست،
mry_azd
تو همزاد من هستی. من سایهیی هستم که بر اثر وجود تو بر زمین افتادهام، زیر پاهایت و اگر تو نباشی، من نیستم. ــ تو را دوست، دوست، دوست، دوست میدارم. ــ اخمت را هنگامی که اخم میکنی، خندهات را هنگامی که میخندی، حتا اشکت را هنگامی که گریه میکنی دوست میدارم؛ اگر چه، خندهات که دوستش میدارم زندهام میکند، و اشکت که دوستش میدارم میکشدم! ــ تو خون منی، تپش قلب منی. تو را دوست میدارم
mry_azd
در من قدرتی است که در قلمرو شیطان طبل خدایی میزنم. این قدرت تویی
mry_azd
تو بهار منی و من خاک و مزرعهام... باید بیایی و کنار من بمانی تا من سرسبز شوم، برویم و شکوفه کنم.
l.donya.l
آیدا! لبان بیلبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من.
Mohadese
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
«ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!»
SKH
بگذار بگویم که: انسانی سرگردان، سرانجام سامانی یافته است!
فاطمه میرزائی
از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهٔ من آوردی. ــ سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی. ــ زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانهٔ من آوردی.
فاطمه میرزائی
تو تنها پیروزی دوران حیات منی.
فاطمه میرزائی
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
Elaheh
میدانستم که آیدای من ــ امید و حرارت و آفتاب زندگی من ــ با لبخندش در انتظار من است. میدانستم که آیدای من با چشمهایی که پرمحبتترین نگاهش را به من بخشیده نگاهم خواهد کرد. میدانستم که آیدای من از من شکایت خواهد کرد که چرا ریشم را نتراشیدهام، و این، نیرویی بود برای آن که ریشم را بتراشم. میدانستم که آیدای مهربان من از من گله میکند که چرا با وجود آن که در کنارش هستم افسرده و کسلم، چرا با او حرف نمیزنم و چرا او را نمیخندانم؛ و این، انگیزهیی بود که شاد و سرمست باشم، همهٔ غمها و ناراحتیهایم را فراموش کنم و دمی را که در کنار او هستم شاد و خندان باشم.
iamelizeh
روزی که من تو را از دیروز کمتر دوست داشته باشم، آن روز آفتاب طلوع نخواهد کرد.
iamelizeh
«آیدا، فسخ عزیمت جاودانه بود.»
iamelizeh
آیدای من! من از نوشتن عاجز نیستم؛ اما اگر مسأله این باشد که در این نامهها تو را از عشق خود مطمئن کنم، به طور قطع از این کار عاجزم. دیگر برای بیان این مطلب نه کلمهیی هست نه زبانی، نه قلمی، نه نویسندهیی. ــ همین مانده که فریادی بکشم و خاکستر شوم.
عشق تو، برای من، مذهب و سرنوشت است.
iamelizeh
طبعاً جرأت زیادی لازم است که آدم، خودش را به دهان مرگ بیندازد. اما خیال میکنم برای احمد تو، بدون این که آیدا را داشته باشد، تحمل زندگی جرأت بیشتری لازم دارد.
sajan
تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهای بینهایت شروع خواهم کرد و از هیچ چیز هم نمیترسم. من در آستانهٔ مرگی مأیوس، در آستانهٔ «عزیمتی نابهنگام» تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟
دستهای تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همهٔ بدبختیها نجات میدهد.
iamelizeh
از صفر میباید شروع کنم، اما برای آن که به صفر برسم خیلی باید بکوشم.
iamelizeh
زندگی من دیگر چیزی به جز تونیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهرهات تمام زندگی مرا در آینهٔ واقعیت منعکس میکند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه میماند.
iamelizeh
عشق تو چنان از غرور سرشارم کرده است که احساس میکنم خداها باید روی نوک پنجههایشان قدبلندی کنند تا به نصف هیکل من برسند.
iamelizeh
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان