بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل خون در رگ های من | صفحه ۶۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل خون در رگ های من

بریده‌هایی از کتاب مثل خون در رگ های من

نویسنده:احمد شاملو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۳۸۸ رأی
۴٫۲
(۳۸۸)
در من قدرتی است که در قلمرو شیطان طبل خدایی می‌زنم. این قدرت تویی آیدای من!
Mary gholami
حرف بزن! پیش از آن که در کمال یأس و پریشانی به خود تلقین کنم که «نه! عشق نیست، و من تنها بازیچه‌یی بودم» حرف بزن؛ این تنها راه نجات من است: حرف بزن آیدا!
رهگذر
آیدا! بگذار بی‌مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من، در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت‌ها آتش و شور و حرارت آن را می‌خواهم؛ بیش از هر چیز، شوق و شورش را می‌پسندم؛ و بیش از هر چیز، بی‌تابی‌ها و بی‌قراری‌هایش را طالبم... سکوت تو، شعر را در روح من می‌خشکاند. شعر، زندگی من است. حرف‌های تو مایه‌های اصلی این زندگی است و مایه‌های اصلی این زندگی می‌باید باشد.
رهگذر
من در زندگی دارای هدف‌های مشخص و روشن، و در عین حال درخشانی هستم؛ و هنگامی که می‌گویم «در زندگی گذشتهٔ خود شکست خورده‌ام» منظورم این است که متأسفانه، زنانی که با من زندگی می‌کرده‌اند دارای هدف و برنامه‌یی نبوده‌اند...
رهگذر
از این جهت است که من، با اعتماد و یقین به تو می‌گویم که خدا نیز نمی‌تواند طلوع آفتاب فردای ما را مانع شود. زیرا که ما ــ من و تو ــ برای فردای‌مان حتی به طلوع خورشید خدا نیز نیازی نداریم: قلب من و تو هست؛ و عشق، قلب ما را از خورشید فروزان‌تر می‌کند... ما برای فردای خود فقط به قلب‌های فروزان یکدیگر اعتماد می‌کنیم.
رهگذر
تو شعر را به من بازآورده‌ای. تو را دوست می‌دارم و سپاست می‌گزارم. خانهٔ فردای ما خانه‌یی است که در آن، شعر و موسیقی در پیوندی جاودانه به ابدیت چنگ می‌اندازند.
رهگذر
مردی که با این همه شور و حرارت به تو عشق می‌ورزد، محتاج حرف‌های توست... اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمی‌گویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار تو جایی ندارم؛ بلکه، می‌خواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُرده‌یی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانه‌اش همان است که نفسی می‌کشد. می‌خواهم بگویم که سکوت تو، پایان غم‌انگیز زندگی من است.
aliyeh_ansarian
آیدای من، تو معجزه‌یی. روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر ــ که من با آن در این سرزمین کوس خدایی می‌زدم ــ. می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانهٔ من نخواهد آمد. می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می‌پنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست. می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال‌زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینه‌های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می‌شوند.
aliyeh_ansarian
کدام مبارزه؟ مبارزه برای پیروز شدن، مبارزه برای پیش رفتن، مبارزه برای به کرسی نشاندن شخصیت خودم، یا مبارزه برای نجات یافتن از دست موجودات مبتذل و بی‌مایه‌یی که تنها نتیجه‌اش از میان رفتن حوصله و صرف شدن عمر و جوانی من بود؟
Rghaf
ز این بحران برون می‌آییم. و پس از آن، من باید به ناگهان قد برافرازم... من بسیار عقب افتاده‌ام. باید کومکم کنی که این عقب‌افتادگی را جبران کنم... وقت کم و راه دراز است، باید قدم‌های بلند بردارم. مرا به جلو بران! کومکم کن! فقط با لب‌هایت، فقط با لبخندت، فقط با آغوش پُرمهرت. با نگاهت و با ملاحتت. لبخند بزن! همیشه لبخند بزن!
Rghaf
یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکست‌خورده نیست. تمام ثروت‌های دنیا، تمام لذت‌های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود «آیدا» خلاصه می‌شود. تو باش، بگذار من به روی همهٔ آن‌ها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزه‌یی است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!
Rghaf
همهٔ شادی‌هایم در یک لبخند تو خلاصه می‌شود؛ و کافی است که تو قیافهٔ ناشادی بگیری تا من همهٔ شادی‌ها و خوش‌بختی‌های دنیا را در خطوط در هم فشردهٔ آن چهره‌یی که خدا می‌داند چه قدر دوستش می‌دارم گم کنم.
Rghaf
به هر صورتی که درآیی تو را دوست می‌دارم. فقط به شرط آن که «آیدای من» باشی. فقط به شرط آن که «بدانی چرا تو را مثل بچه‌ها دوست می‌دارم.» دیگر هیچ چیز من چیزی جز تو نیست. دیگر فقط برای خاطر تو زنده‌ام، یعنی ــ بهتر بگویم ــ فقط به این دل‌خوشی بزرگ زنده هستم که دست‌های تو دست‌های مرا نوازش می‌کنند، لب‌های تو مرا می‌بوسند، و می‌دانم که در قلبت، در اتاق کوچولوی دخترانه‌ات، مرا در بهترین جاها، در بالاترین جاها می‌نشانی... کاش می‌توانستم به آن جا بیایم. کاش می‌گذاشتند به اتاق تو بیایم و ببینم که چه طور ذهن تو مرا بارها روی سقف و در و دیوار آن نقاشی کرده است تا به خود ببالم و به خداها بگویم: «ــ قدبلندی کنین؛ قدبلندی کنین، شاید به نصف هیکل من برسین!»
Rghaf
خدای کوچولو! امید بزرگ! همه چیز من! شادی و خوش‌بختی من! حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست. حالا دیگر، این نفسی که می‌کشم چیزی جز تو نیست. حالا دیگر شعر من، فکر من، تصور من، چیزی جز تو نیست.
Rghaf
حالا چه؟ حالا پس از چهار ماه به کجا رسیده‌ام؟ ــ ساده است: عشق تو چنان از غرور سرشارم کرده است که احساس می‌کنم خداها باید روی نوک پنجه‌های‌شان قدبلندی کنند تا به نصف هیکل من برسند.
Rghaf
تو، جمع زیبایی روح و تنی. و بدین جهت است که می‌گویم هرگز نه پیری و... نخواهد توانست از زیبایی تو بکاهد... چرا که هر چه تنت زیر فشار سال‌ها درهم‌شکسته‌تر شود روح زیبای تو زیباتر خواهد شد و بدین گونه هرگز از آنچه امروز مجموع این زیبایی است نخواهد کاست. خدای کوچولو! مرا توی بازوهایت، توی بغلت جا بده. مرا زیر پاهایت، روی زمینی که بر آن‌ها قدم گذاشته‌ای جا بده. آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می‌افتم.
Rghaf
مثل درختی که به سوی آفتاب قد می‌کشد همهٔ وجودم دستی شده است و همهٔ دستم خواهشی.
farnaz Pursmaily
و گونه‌هایت با دو شیار مورب که غرور تو را هدایت می‌کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده‌ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم
farnaz Pursmaily

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۶۷
۶۸
صفحه بعد