به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.»
sosoke
درست در تاریکترین دقایق زندگیام دستی از دور رسید و زیر بازوی مرا گرفت
ماهی
به قول حافظ:
بندهٔ طلعت آن باش که، آنی دارد.
ماهی
من مظلوم واقع شده بودم. زندگی به من ظلم کرده بود.
مستورع
من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم... با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن... اگر مرا دوست میداری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم: هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، و هر لحظه میخواهم که زبان تو، دهان تو و صدای تو آن را با من مکرر کند...
Haniyeh amini😄
آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی.
فائزه
دلم گرفت، آن چنان گرفت که ناچار شدم برای شما نامه بنویسم.
`یک رهگذر`
هر چه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود.
بهار
تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بالزنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینههای خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار میشوند.
پوژنگ پروازی
این تنها راه نجات من است: حرف بزن آیدا!
golab