۱ ـ از نظر نیچه و کامو جهان و زندگی بشر فاقد منطق و عقلانیت میباشد. کامو بر تنهایی آدمی و پوچی دنیا تکیه میکند و نیچه به وضع پریشان گیتی و نابخردی فرایند کره زمین. نیچه حرکت و گردش گیتی را متضاد و آشفته (مانند خائوس Chaos هراکلیت) میداند و نقش عقلانیت را ناچیز میشمرد: در سیر جامعهی بشری عقل تنها «چاشنی» و «رشتهای نازک» است.
.
درواقع، احساس پوچی و شوریدهدلی نتیجه فقدان معنا و گسترش نیست انگاری nihilismeدرون جامعه مدرن است. روند تجددمآبی معاصر افسونزدایی désenchantement و تقدسزدایی désacralisation را با خود میآورد و پی «دیوارهای پوچی» را میریزد. سیزیف (یا مورسو) شاهد و قربانی تکرار کسلکننده زندگی (ماشینی ـ مکانیکی) یکنواخت میباشد و در گرداب ناآرامی (Lintranquillité پسوآ) و عدم شور و شوق کشیده میشود
.
«جامعه سیاسی معاصر به دستگاهی مبدل شده است که انسانها را نومید و دلسرد میکند و من نمیتوانم این وضع را بپذیرم.»
.