در یک کلام شناخت حقیقی ناممکن است و این تنها ظاهرها هستند که میتوانند خود را بنمایانند و در محیط احساس شوند.
.
جسم در روند ترمیمناپذیر روزانهی خود همواره به سوی مرگ پیش میتازد
.
در وابستگی انسان به زندگی همواره چیزی نیرومندتر از تمامی بدبختیهای جهان وجود دارد. داوری جسم کارآتر از داوری جان است و جسم همواره در برابر نیستی پا پس میکشد. ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت میکنیم.
.
دنیایی که به یکباره فاقد خیالپردازی و روشنایی شود، دنیایی است که انسان در آن احساس بیگانگی میکند. چنین تبعیدی چاره ندارد زیرا از یادمانهای کم و بیش از دست رفته و یا امید به سرزمین موعود تهی شده است.
.
آنکه داوطلبانه مرگ را برمیگزیند نشان میدهد که حتی بهگونهیی غریزی به ویژگی ریشخندآمیز این عادت و نبود دلیلی مجابکننده برای زندگی کردن و تلاش بیمفهوم روزمره و بیهودگی رنج پی برده است.
.
خود را کشتن نیز همانند آنچه در نمایشنامههای هیجانآور رخ میدهد گونهیی اعتراف است. اعتراف به اینکه از زندگی عقب افتادهایم و یا آن را نمیفهمیم. بهتر است زیاد به بیراهه نرویم و به واژههای آشنا بازگردیم. همین که اعتراف کنیم: «به زحمتش نمیارزد» کافیست. زندگی کردن البته هرگز آسان نیست.
.
آغاز اندیشیدن سرآغاز تحلیل رفتن است.
.
به وارونه بسیاری از مردمان میمیرند چون برآنند که زندگی ارزش زیستن را ندارد و دیگرانی که خود را به کشتن میدهند آنهم به سبب انگارهها یا پندارهایی که انگیزهی زیستنشان است (آنچه انگیزهی زیستن میدانند خود بهترین سبب برای مرگشان میشود) .
.
من هرگز ندیدهام کسی به خاطر باور به دانش هستیشناسی بمیرد. گالیله که به حقیقت علمی مهمی دست یازیده بود، به محض احساس خطر به آسانی هر چه تمامتر از آن چشم پوشید و این چشمپوشی از یک نقطهنظر درست بود زیرا چنان حقیقتی ارزش سوزانده شدن را نداشت. اینکه زمین یا خرشید کدام گرد دیگری میچرخد بهراستی اهمیت آن را ندارد که این همه دربارهاش گفته شود و در یک کلام پرسشی بیهوده است.
.
کامو و نیچه «عصیانگر» امیدی به انقلاب اجتماعی ـ سیاسی ندارند زیرا از منظر آنها فرد آگاه و آزادمرد نهتنها «زمانه» و حکومت را، بلکه کل آفرینش را زیر سئوال میبرد
.