بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف | طاقچه
تصویر جلد کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

بریده‌هایی از کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

۴٫۱
(۵۰)
چخوف از اعتقادات خود نیز سخن گفت، به خوشبختی اشاره کرد و گفت که خوشبختی در آن است که لحظه‌ها را دریابیم، مطابق خواسته‌های خود زندگی کنیم، و بگذاریم تا فردیت هر انسان، پیش از آن‌که پژمرده شود، رشد کند و ببالد.
محمد هاجرپور
اینو بدون که اگه یه دهاتی ورزشکار شد یا از خرید و فروش اسب سر درآورد، دیگه دور شخم زدنو خط می‌کشه. روح آزادی همین‌که تو وجود یه مرد راه پیدا کرد دیگه نمی‌شه ریشه‌کنش کرد. همین‌طور هم وقتی آدمی طعم هنرپیشگی یا هر هنر دیگه‌ای رو چشید دیگه محاله دنبال کار کارمندی یا حتی اربابی بره
عطیه رنگین کمان
مسافرها خیلی وقت است دارند راه می‌روند، اما با همه تلاشی که می‌کنند از همان جایی که هستند پیش‌تر نمی‌روند.
aram0_0
جانور نفرت‌انگیز، مهوع و وحشتناک بود، اما داشتم آن را می‌خوردم، با ولع می‌خوردم، و در آن حال می‌ترسیدم مزه و طعمش را تشخیص بدهم. همین‌که یکی را می‌خوردم، چشمان براق دومی را می‌دیدم، سومی را... آن‌ها را هم خوردم... دست آخر دستمال سفره را خوردم، بشقاب را، گالش‌های پدرم را، تابلو سفید را... هر چیزی را که چشمم به آن می‌افتاد می‌خوردم، چون احساس می‌کردم هیچ چیزی جز خوردن بیماری‌اَم را برطرف نمی‌کند. صدف‌ها چشمان وحشتناکی داشتند و نفرت‌انگیز بودند. تجسم آن‌ها مرا دچار لرز می‌کرد اما می‌خواستم بخورم! بخورم. ناگهان از درون من فریادی بلند شد: «صدف به‌م بدین! من چند تا صدف می‌خوام!»
محمد هاجرپور
«بهتره آدم عاشق بشه و شکست بخوره تا این‌که رنگ عشقو نبینه.»
Elena
گفت: «دیروز توی روستا یه معجزه اتفاق افتاد. پلاگیا شله، که یه سال بود می‌شلید و از هیچ دکتر و دوایی خوب نشده بود، دیروز با چند تا ورد یه پیرزن خوب شد و دیگه نمی‌شله.» گفتم: «این‌که چیزی نیست. ما نباید معجزه رو صرفاً توی خوب شدن بیماری آدم‌ها بدونیم. سلامتی خودش معجزه‌ست و همین‌طور خود زندگی. تموم چیزهایی که ازشون سردرنمی‌آریم معجزه‌ن.»
مرضی
به یاد آورد که پسر کشیش چطور یک بار از دست آشپزِ خانه عصبانی شده بود و داد زده بود: «الاغ یهوه!» و پدر سِمیون چیزی نگفته بود و تنها احساس سرافکندگی کرده بود؛ چون یادش نمی‌آمد که این الاغ در کجای انجیل آمده.
aram0_0
هر چند نادِنکا به دو چیز ـ من و باد ـ مشکوک بود و نمی‌دانست کدام یک اظهار عشق می‌کند، اما دیگر برایش تفاوتی نداشت؛ چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست می‌گیرد.
Javad
به قول پوشکین، دروغی که به ما اعتلا می‌بخشه برامون از صد تا راستِ معقول عزیزتره.
Naarvanam
هر غلطی می‌خواین بکنین، اما یه انسان واقعی رو دست نندازین! اگه به اون احترام نمی‌ذارین دست‌کم کاری به‌کارش نداشته باشین.»
Naarvanam
شکارچی جاده دراز و مستقیم را، که به بند چرمی کشیده شده‌ای می‌مانست، در پیش گرفت. پِلاگیا با رنگِ پریده و بی‌حرکت، مثل مجسمه، ایستاده بود و نگاهش هر قدمِ او را دنبال می‌کرد. رفته‌رفته رنگ قرمز پیراهن شکارچی با رنگ تیره شلوارش در هم آمیخت و دیگر قدم‌هایش دیده نمی‌شد، سگ نیز از چکمه‌هایش قابل تمیز نبود و جز کلاهش چیزی دیده نمی‌شد و... ناگهان یگُر در انتهای حاشیه بی‌درختِ جنگل پیچید وکلاه در زمینه سبز آن‌جا ناپدید شد. پِلاگیا زیر لب گفت: «خداحافظ، یگُر وِلاسیچ.» و روی پنجه‌های پایش بلند شد تا یک بار دیگر کلاه سفید را ببیند.
hoor vzf
آدم‌ها با یکدیگر برخورد می‌کنند و به کشمکش می‌پردازند نه بدین دلیل که می‌خواهند به مسائل مرگ و زندگی بپردازند بلکه از آن رو که گریز از یکدیگر برای‌شان امکانپذیر نیست.
AmirMasoud
بعضی آدم‌ها دوست دارن ودکا بخورن و دیگرونو زیر مشت و لگد بگیرن، اما من هر وقت فرصت پیدا کنم یه گوشه می‌شینم کتاب می‌خونم و یه‌ریز گریه می‌کنم... .» «چرا گریه می‌کنی؟» «چون از چیزهایی حرف می‌زنن که اشک آدمو درمی‌آرن. گاهی آدم پنج کوپِک بی‌قابلیت می‌ده و یه کتاب می‌خره اون‌وقت یه عالم اشک می‌ریزه... .»
م.ر
به خاطر چه چیزی باید صبر کنیم؟ صبر کنیم در حالی که دیگه رمقی برای زندگی کردن نداریم و این هم هست که باید زندگی کنیم و زندگی کردن آرزوی ماست.
Naarvanam
و نشان می‌داد که از زندگی چیزی می‌خواهند بیش از آنچه می‌تواند به آن‌ها بدهد،
Naarvanam
صدای آبوگین از دلواپسی می‌لرزید. لرزش بدن و لحن صدا خیلی بیش از حرف‌هایش متقاعدکننده بود
Naarvanam
دادستان دو سه جوانی را از نظر گذراند که اخراج شده بودند و زندگی‌شان به فلاکت کشانده شده بود و به این نتیجه رسید که مجازات، در بسیاری موارد، به جای آن‌که حاصلی داشته باشد به شرارت دامن می‌زند.
Naarvanam
کتاب ارزشمند جزیره ساخالین، همچون بهترین آثار چخوف در دوران پختگی، یک نکته را به‌عیان نشان می‌دهد و آن وجود نیکیِ بالقوه در هر فرد انسان و وجود شرارتِ بالقوه در هر نظامِ برخوردار از سلسله مراتب است.
Hanieh
به یادش آمد که در خانه پدرش، در روستا، گاهی تصادفاً پرنده‌ای وارد خانه می‌شد و، در جست‌وجوی راهی برای بیرون رفتن، دیوانه‌وار خودش را به پنجره‌ها می‌کوبید و همه چیز را می‌شکست. و حالا این زن حال همان پرنده را داشت، پرنده‌ای که از دنیای متفاوتی وارد زندگی‌اش شده بود و همه چیز را به هم ریخته بود و قشقرق به راه انداخته بود.
Elena
چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست می‌گیرد.
mehdi

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

قیمت:
۲۳۳,۰۰۰
۱۶۳,۱۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد