بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر سروان و داستان‌های دیگر | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب دختر سروان و داستان‌های دیگر اثر الکساندر پوشکین

بریده‌هایی از کتاب دختر سروان و داستان‌های دیگر

۳٫۵
(۱۳)
اگر می‌خواهی شوابرین را به دار بزنی، این جوان را هم به همان دار بیاویز تا دیگر کسی ناراضی نباشد.» حرف‌های پیرمرد پوگاچف را به تردید افکند. لیکن خوشبختانه، کلوپوشا با رفیق خود مخالفت کرد. پیرمرد گفت: «ناومیچ دست بردار، تو فکر و ذکرت همیشه کشتن و خفه‌کردن است. این هم شد شجاعت؟ تو پایت لب گور است، میل داری همه مردم را هم با خود همسفر کنی، مگر تاکنون از خونریزی سیر نشده‌ای؟»
فواد انصاری
به او گفتم: «عزیزم، ماریا ایوانونای عزیز تو باید همسر من بشوی، مرا خوشبخت کنی.» او به خود آمد و در حالی‌که دستش را پس می‌کشید گفت: «شما را به خدا آرام شوید، هنوز خطر جانی شما را تهدید می‌کند، زخم‌ها ممکن است مجددا باز شوند. اگر مرا دوست دارید آرام باشید.» او با این حرف خود روح مرا غرق در شادی کرد و بیرون رفت. عشق به نیکبختی، مرا به سوی زندگی بازگرداند! او از آنِ من می‌شود! او مرا دوست دارد! این اندیشه‌ها سراپای مرا تسخیر کرده بود. از آن وقت به بعد ساعت به ساعت خود را بهتر می‌یافتم.
فواد انصاری
از شعر صحبت به شاعر کشید. او توضیح داد که شعرا اکثراً مردمی خوشگذران و بذله‌گو هستند و به من اندرز داد که شعرگفتن را کنار بگذارم، زیرا شعر گفتن مانع خدمت سربازی است و نمی‌گذارد آدم پول جمع کند. آدم را به افلاس می‌کشاند.
فواد انصاری
«تیره‌بختی همزاد انسان نیست، انسان می‌تواند می‌توان خوشبخت باشد، برای خوشبخت‌شدن باید کوشید، باید انگیزه‌های تیره‌بختی را از میان برداشت.»
فواد انصاری

حجم

۱۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد