دل زیباپسندی داشت و به خوبرویان، فراوان مهر میورزید.
Naarvanam
سخن مردم چون موج دریاست.
ضربالمثل
پویا پانا
ازدواج دیوانگی است. چرا خودت را دچار زحمت زن و بچه میکنی؟ دست بردار!
پویا پانا
آدم بادهگسار، هیچی لازم ندارد...
پویا پانا
در جوانی نوشته بود:
ای رفیق باور داشته باش که از گریبان سپیدهدم
خوشبختی، صبح سعادت خواهد دمید
روسیه از خواب گران برخواهد خاست
و بر ویرانههای قوای بربری
نامهای پیروزمند ما نقش خواهد شد.
باز میگوید:
آیا به راستی آرزوی روزگار درخشان را از سر نهادهایم.
نه. من شادمانه: دوران یکرنگی را پیشبینی میکنم.
ما جامهای گلرنگ خون را هماهنگ خواهیم نوشید.
پویا پانا
حتی کارمند دونپایهای چون تصدی کند، چاپارخانه را، او را دیکتاتور واقعی بدان.
AS4438
آیا هر روز نمیبینید تابوت را، سپیدی موی عالم فرتوت را؟
درژاوین
Naarvanam
واقعا اگر به جای آن قاعده مرسوم عمومی: «تابعیت و احترام برحسب درجه و مقام» قاعده دیگری مثلاً: «تابعیت و احترام برحسب عقل و کمال» معمول میگشت، در این صورت چه مشاجراتی که درنمیگرفت! و آیا آنوقت نوکران غذا را ابتدا نزد کی میبردند؟
Naarvanam
برای اولینبار لذت دعایی را که از قلبی بیآلایش و مجروح بیرون میآمد. احساس کردم و سپس بی آنکه فکر آینده را داشته باشم، به آرامی خوابیدم.
Naarvanam
روزی شاهینی از کلاغی پرسید: کلاغ، به من بگو، برای چه تو سیصد سال عمر میکنی و من فقط سی و سه سال زندگی میکنم؟ ـ کلاغ پاسخ داد: رفیق، به این جهت که من با لاشه تغذیه میکنم، ولی تو خون تازه میخوری.»
شاهین فکری کرد و گفت: «امتحانی بکنیم، من هم از غذای تو خواهم خورد، سپس، شاهین و کلاغ به پرواز درآمدند. مرده اسبی را دیدند، پایین آمدند و بر آن نشستند. کلاغ با خوشحالی شروع به خوردن کرد. اما شاهین یکبار نوکی بر آن زد و بار دیگر پنجه خود را در آن فرو برد. سپس بالهایش را گشود و به کلاغ گفت: نه برادر، ما اهل این کارها نیستیم، به جای اینکه سیصد سال از این لاشهها بخورم، یک بار خون تازه میآشامم، یک بار خون زنده خوردن به از سیصد سال لاشه خوردن است؛ ـ
Naarvanam