بریدههایی از کتاب خون خورده
۳٫۹
(۴۴۸)
«دوست داشتن از عشق برتر است.»
bluetit
تاریخ پُر است از دورانهایی که حوادث بهقدری تندند که مردها از زنها فاصله میگیرند، آنقدر فاصله که وقتی سر میگردانند هیچچیز اطرافشان نیست، حتی تصویر مویی در باد، حتی خاطرهٔ یک بوسه.
Azar
تاریخ پُر است از مردانی که زنی را نگاه میکنند، از او عکس میگیرند و آه میکشند برایش و زن در غروبی که سایه انداخته بر کوچهٔ سنگفرش، برمیگردد و نگاهشان تلاقی میکند و چیزی اتفاق میافتد در جهان...
Azar
تاریخ پُر است از سربازانی که در دلِ شب میزنند به پشتِ خطوطِ دشمن تا کسی را نجات بدهند.
Azar
نخواهم بود.
و چون در وادیِ سایهٔ مرگ نیز راه روَم از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با
ساحل
تاریخ پُر است از رؤیاپردازانی که کسی جدیشان نمیگیرد و بعد آنهایند که دیگران را جدی نخواهند گرفت.
saba
دیواری که خراب میشد بر پیکرش، کنارِ زنان اعدامی مینشست تا روزیروزگاری دهکدهٔ متروک تفحص شود و او درحالیکه هنوز نشسته مانده، با ریشی روشن چشمش به آفتاب بیفتد، پلاکش بدرخشد و با پنج زنِ دیگر از خاک بیرون کشیده شود...
saba
من تا تهِ جان جنگیدم. من درشت بودم و قوی. قرار بود اتفاقِ دیگری بیفتد برایمان اما نیفتاد و من بیخون شدم. من هیچ جا نیستم. تنم گم شده. تنم نیست. کسی میداند کجاست
saba
روحِ خبیثِ خالدار که تکیه داده بود به ستونِ سنگقبر و عشاق جوان را میپایید، به روحِ شاعرِ آزادیخواه گفت «تا حالا کسی رو بوسیدی؟»
«نه. چه مزخرفاتی میپرسی ها!»
«نمیدونی چهقدر خوبه.»
«نمیخوام بدونم.»
saba
تاریخ پُر است از این لحظهها، آدمهایی که میخواهند ناگهان کار را یکسره کنند و بروند گوشهای و آنقدر زندگی کنند که جوانی بشود خاطرهای دور. خیلی دور...
saba
او مردِ گورها بود. هر باستانشناسی مردِ گورهاست. گورها را میشکافد تا تنِ گمشدهٔ تاریخ را بیرون بکشد.
saba
و خداوند شبانِ من است، محتاج هیچچیز نخواهم بود.
و چون در وادیِ سایهٔ مرگ نیز راه روَم از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با من هستی...
saba
در تنهاییش آدمهای زیادی دیده بود که یک روز بودند و روز دیگر هیچ
م. فیروزی
۲۴ سالگی وقتِ جوانمردانهای نیست برای مُردن. برای کُشته شدن. برای پاشیده شدنِ خون بر خاک و درکِ سکراتِ مرگ.
م. فیروزی
و فکر میکرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است.
م. فیروزی
هوا بوی کاج میداد. جنگل. سرد.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
دعایی که برای او بیصدا بود و درونش را میانباشت
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
مادرش سرِ زا رفته بود و پدرش استاد دانشگاه یوسیاِلاِی بود و او پشتکنکوریِ مادامالعمر. سیاوش سهتیغ میکرد و زیرلب گوگوش میخواند و گاهی اوقات هم عارف. آمده بود بجنگد چون فکر میکرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچوقت خودش را نخواهد بخشید.
کاربر ۱۴۲۸۴۸۲
این خاصیت تاریخ است، که پُر است از چیزهایی که کسی نمیبیند اما اتفاق میافتند و وقتی هم که گم میشوند، ککِ کسی نمیگزد.
Amir Ganjkhani
«نکُشی میکُشندت. این زمین مقدسه. خون میخواد. تو خونش ندی یکی دیگه میده و اینبار خونِ ما خواهد بود. بهخدا که خون میخواد و باید گردنِ همهشون رو بزنی. ما فاتحیم. ما حق داریم.»
کاربر ۵۳۹۵۳۱۰
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان