بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی | صفحه ۴۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

بریده‌هایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

۳٫۶
(۵۵۰)
سورئال به چیزی می‌گویند که در جهان واقعی نیست، یعنی بخشی از آن هست و بخشی‌اش نیست. در واقع چیزی که در جهان دیگری اتفاق می‌افتد که همان جهان خیال است.
شراره
مادر می‌گوید حرف زدن دربارهٔ خوانده‌ها از خواندن‌شان مهم‌تر است، تازه آن وقت است که می‌توانیم رابطه‌مان را با کتاب‌ها بفهمیم و خودمان را در آن‌ها پیدا کنیم.
شراره
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیف‌های گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا می‌گیرد و ناگهان پُرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرو رفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی به چشم‌شان نمی‌آید. آن‌ها به‌قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند.
M A R Y
مادر همیشه می‌گوید معنای جهان در تنْ است. هر چیزی‌ام که باشد می‌گوید به تنم فکر کنم. مهم نیست کمرم گرفته باشد یا از چیزی ترسیده باشم یا مفاصلم بی‌دلیل صدا بدهند، فقط کافی است به تنم توجه کنم. می‌گوید ببینم تنم از من چه می‌خواهد، شاید باید مثل گربه‌ای در خودم فرو بروم. شاید باید جایی‌ام را کش بدهم، مثلاً عضلهٔ پشت پایم را. عضلهٔ پشت پایم را می‌کشم که هنوز به خاطر ایستادن روی یک پا درد می‌کند. مادر می‌گوید بگذارم بدنم با من حرف بزند. می‌گذارم تنم حرف بزند. می‌توانم صدایش را به‌وضوح بشنوم. فکر می‌کنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت می‌کند. مثل تن من که به چیزی که نیست عادت کرده. انگار از ازل نبوده. انگار وضع تن من و جهان از اولش همین‌طور بوده.
M A R Y
در این جهان میان سردی، گرمی و بدن انسان رابطه‌ای هست. همان‌قدر که گرما خون را به جوش می‌آورد و منشأ همهٔ اضطراب‌هاست، سرما بدن را آرام می‌کند و فرصت فکر کردن به چیزهای عمیق می‌دهد.
شراره
اگر هنگامی که کتابی می‌خواندم خانواده‌ام می‌گذاشتند بروم و جایی را که در آن وصف می‌شد ببینم، پندارم این می‌بود که گامی گران‌قدر در راه فتح حقیقت برمی‌دارم. زیرا اگرچه حس می‌کردیم که همیشه روان‌مان ما را در میان دارد، این حالت شبیه بودن در زندانی بی‌حرکت نیست، بیشتر به این می‌ماند که همراه با روان‌مان در کار جهشی همیشگی برای پیشی گرفتن از اوییم... برای این‌که به بیرون برسیم، با نوعی دلسردی چون همواره در پیرامون‌مان آوایی یکسان می‌شنویم که پژواکی از فضای بیرون نیست، بلکه طنینی از لرزش درونی است.
فاطمه
آیا ما انسان‌ها موجوداتی تصویرشده‌ایم که در واکنش به محرک‌های پیرامون به حرکت درمی‌آییم؟ آیا اگر جایی نگه‌مان دارند بی‌نور، بی‌صدا، بی‌بو، بدون گذشته و آینده و بدون کوچک‌ترین تحریکی از عالم خارج، طوری که نتوانیم ذره‌ای تکان بخوریم و تن‌مان را دریابیم، باز هم می‌توانیم فعل وجود داشتن را احساس کنیم؟ ما در کجا اتفاق می‌افتیم؟
فاطمه
می‌گوید هر مُرده‌ای در زمین دل‌مشغولی‌ای دارد که نمی‌تواند از خیرش بگذرد. تا مُرده نتواند از بند دل‌مشغولی‌اش رها شود در همین دره باقی می‌ماند. گاهی جنگ‌هایی ناتمام هست، یا کتابی نیمه‌کاره، از این هم ساده‌تر، غذایی نخورده با معشوق؛ مهم‌تر اما کارهایی است نکرده برای نجات جهان. مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
فاطمه
مادر می‌گوید آدم‌ها آن بیرون وقتی می‌میرند که تازه وارد جهان خیال شده‌اند. وقتی که فهمیده‌اند همهٔ عمر در چه فریب بزرگی زندگی کرده‌اند.
فاطمه
می‌گوید آدم‌های آن بیرون آن‌قدر می‌دوند تا سرشان به سنگ بخورد و وقتی به خودشان می‌آیند که دیر است. تازه می‌فهمند خانه، لباس، عشق، زندگی بهتر، آدم‌ها، کار، نجات و همه‌چیز و همه‌چیز دروغی بیش نیست. می‌فهمند باید دنبال چیزی توی خودشان باشند. چیزی که فانی نیست. آن بیرون وقتی چیزی را از دست می‌دهی واقعاً از دستش می‌دهی و دیگر نمی‌توانی به دستش بیاوری، چون در واقع چیزی برای در دست گرفتن نیست. همه‌چیز مثل حباب است. آن‌جا هیچ‌چیز مال ما نیست. فقط‌وفقط می‌توانیم تکه‌هایی از خودمان را به دندان بگیریم و تا می‌شود از این‌که تکه‌تکه‌مان کنند بپرهیزیم. به همین خاطر است که باید پی انتخاب بهتری باشیم، جای دیگری که حسرت درش بی‌معناست.
فاطمه
مادر می‌گوید کیمیاگری هنر است، چیزی شبیه نوشتن. نمی‌شود در این جهان چیز پستی را به چیزی باارزش تبدیل کرد مگر آن‌که اول این کار را در جهان درون انجام داد. مادر می‌گوید آدم‌ها وقتی می‌نویسند چیزهای نادیدنیِ درون‌شان را هم می‌زنند و از دل‌شان چیزی درمی‌آورند که قابل‌دیدن است. کیمیاگر هم وقتی جیوه و گوگرد و نمک را در تنورش حرارت می‌دهد تا به اکسیر برسد، دارد درون خودش همین کار را می‌کند. مادر می‌گوید تا درون انسان عوض نشود بیرونش تغییر نمی‌کند. می‌گوید کار ما هم کیمیاگری است.
Paeez Dokhtar
در این جهان چیزهایی هست که هیچ‌وقت نمی‌شود کامل گفت‌شان، چیزهایی که وقتی به کلمه درمی‌آیند از ابعادشان کاسته می‌شود.
Rastaa Rajabi
مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
fereshteh
آدم‌ها خودخواه‌تر از آن‌اند که بتوانند به کسی جز خودشان فکر کنند.
نیتا
فکر نکردن به هیچ‌چیز قدرتی است که هر کس ندارد
نیتا
خلاصه مادر شبیهِ مهربان‌ترین شبحی است که می‌تواند از کنارت عبور کند و به یادت بیاورد که در جهان هیچ‌چیزی برای ترسیدن نیست.
fereshteh
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی
fereshteh
آدم‌ها وقتی می‌نویسند چیزهای نادیدنیِ درون‌شان را هم می‌زنند و از دل‌شان چیزی درمی‌آورند که قابل‌دیدن است.
نیتا
در جهان هیچ‌چیزی برای ترسیدن نیست.
نیتا
مادر می‌گوید آدم‌ها وقتی می‌نویسند چیزهای نادیدنیِ درون‌شان را هم می‌زنند و از دل‌شان چیزی درمی‌آورند که قابل‌دیدن است. کیمیاگر هم وقتی جیوه و گوگرد و نمک را در تنورش حرارت می‌دهد تا به اکسیر برسد، دارد درون خودش همین کار را می‌کند. مادر می‌گوید تا درون انسان عوض نشود بیرونش تغییر نمی‌کند. می‌گوید کار ما هم کیمیاگری است. گیاهان مُرده را به چیزی تبدیل می‌کنیم که آدم‌ها را نجات می‌دهد.
فاطمه

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان