بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

بریده‌هایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی

۳٫۶
(۵۵۰)
مادر می‌گوید افسانه است که آدمیزاد زادهٔ همین گیاه است. گیاهی که زن و مرد ندارد. در واقع هم زن و هم مردش توی خودش است. درست مثل زالو. باز هم رویش دست می‌کشم و می‌گذارم حافظهٔ دست‌هایم به خاطر بسپردش. در جهان ما همه‌چیز حافظه دارد، نه این‌که فقط ما آدم‌ها این‌طور باشیم، نه، مادر می‌گوید حتا گیاهی که کنده‌ایم و خُردش کرده‌ایم هم خاطرهٔ دشت‌ها و صحراها را با خودش دارد، خاطرهٔ کسانی را که به دستش گرفته‌اند و این‌طرف و آن‌طرف برده‌اندش. این‌طور است که می‌گذارم حافظهٔ دستانم به کار بیفتد و کاری می‌کنم که از هیچ‌کس دیگری برنمی‌آید. بله، من می‌توانم با چشمان بسته، تنها با لمس یک گیاه، نامش را بگویم.
donye.book
بوعلی آخرهای عمرش رساله‌ای نوشت در باب فلسفه‌ای خاص که به‌جز صفحهٔ اولش که آن هم در مصر است، همه‌اش سوخت و از بین رفت. قطع‌ویقین به خاطر تمام حقایقی که در آن فاش شده بود. من بارها و هربار زمان زیادی به آن کتاب فکر کرده‌ام. به این‌که وقتی آدم همه‌چیز بداند دیگر آن وقت از چه چیز می‌نویسد.
donye.book
مادر می‌گوید باید به جای چیزهای بزرگ بر چیزهای کوچک تمرکز کرد. می‌گوید راز رستگاری بشر همین است. راه رهایی از قید وسواس ذهنی برای چیزِ دیگری بودن. زندگی در چیزهای کوچک گسترده است، یعنی همین چیزهای روزمرهٔ کسالت‌بار.
donye.book
حس سطح بدن یعنی همان لامسه، مهم‌ترین جداکنندهٔ جهان خواب و بیداری است.
donye.book
بیدار شدن عجیب‌ترین کار جهان است. تا مدت‌ها بعد از نابینا شدنم متوجه زمان درست بیدار شدن نمی‌شوم. مدت‌ها طول می‌کشد تا بفهمم آدم وقتی بیدار می‌شود چه فرقی با وقت خوابیدنش می‌کند. یا این‌که آدم از کجا بیدار می‌شود و چه کسی می‌داند مرز بیداری و خواب کجاست. مهم‌ترین چیز برای این تشخیص تغییر احساس آدم به مکان است. در واقع آن چیزی که موجب بیداری می‌شود، در احساس بدن در مکان نهفته است. شاید این هم یکی دیگر از دلایل اهمیت بیش‌ازاندازهٔ بدن باشد. به واسطهٔ بدن می‌توان عبور از این مرز باریک را حس کرد. مثلاً بدن آدم در خواب هیچ‌وقت به خواب نمی‌رود. اما آدمِ خوابیده هیچ احساسی به تنش ندارد، اگر هم دارد مثل حسی نیست که آدمِ بیدار دارد.
donye.book
کلماتْ نجات‌دهنده‌اند. زهر اتفاقات را می‌گیرند و در خود حل‌شان می‌کنند.
donye.book
بوعلی پس از تشریحِ تن‌های بسیار به این نتیجه رسید که از مغز هفت زوج عصب خارج می‌شوند. زوج اول از بخش عمقی دو بطن قدامی مغز بیرون می‌روند و از کنار دو زایده شبیه نوک‌های پستان می‌گذرند که حس بویایی را ایجاد می‌کنند. این دو عصب، ستبرند و مجوف. عصب سمت راستی به چپ و سمت چپی به راست می‌رود تا در نقطه‌ای صلیب‌وار به یکدیگر برسند. بعد از آن عصب راستی به کرهٔ راست چشم و عصبِ چپی به کرهٔ چپ می‌رود. هر عصب پس از ورود به کرهٔ چشم دهانه‌اش باز می‌شود و به شکلی می‌گسترد که مایع زجاجیه را در بربگیرد. بوعلی بقیهٔ زوج‌ها را هم به همین دقت دنبال کرده است. کتاب قانون در تاریکی هم درونِ بدن آدمیزاد را عیان می‌کند.
donye.book
هر موجود زنده قلبی دارد، عضوی که با چشم دیده نمی‌شود و برای دیدنش باید سطح را شکافت و به عمق رفت.
donye.book
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیف‌های گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا می‌گیرد و ناگهان پُرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرو رفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی به چشم‌شان نمی‌آید. آن‌ها به‌قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. در کتابی شنیده‌ام حسِ دیدن مانند حس جهت‌یابی به مرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است. قدیم‌ها که نه نقشه‌ای در کار بود و نه جاده و خیابانی، آدم‌ها مانند پرندگان چشم‌های‌شان را بستند و مسیرشان را حدس می‌زدند، اما حالا ناچارند نام خیابان‌ها و کوچه‌ها را حفظ کنند و مدام توی نقشه‌ها بگردند تا خودشان را پیدا کنند.
donye.book
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیف‌های گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا می‌گیرد و ناگهان پُرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرو رفتن سر باز بزند.
Zahra.Kp
بوعلی می‌گوید در فواصل ستون فقرات صدها رشتهٔ ظریف‌اند که حامل احساس و آگاهی‌اند به سرتاسر بدن. لرزیدن ستون فقرات، لرزیدن کل جهان است در یک لحظهٔ خاص.
ati_ramos
بورخس با تجربهٔ شخصیِ عمیقش لزوم توجه به جزئیات جهان را دریافته که می‌نویسد خط از بی‌نهایت نقطه ساخته شده است؛ سطح از بی‌نهایت خط؛ حجم از بی‌نهایت سطح...
niloufar
در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن، دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی به چشم‌شان نمی‌آید. آن‌ها به‌قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند.
niloufar
باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چرا که تنها در صورتِ فهم آن‌هاست که می‌توان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.
leila tofighy
فکر می‌کنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت می‌کند.
leila tofighy
مادر همیشه می‌گوید معنای جهان در تنْ است. هر چیزی‌ام که باشد می‌گوید به تنم فکر کنم. مهم نیست کمرم گرفته باشد یا از چیزی ترسیده باشم یا مفاصلم بی‌دلیل صدا بدهند، فقط کافی است به تنم توجه کنم. می‌گوید ببینم تنم از من چه می‌خواهد
leila tofighy
دست‌هایم هنوز بوی خون می‌دهند. نمی‌گویم کشتن چه لذت عمیقی دارد. به چیزهای دیگر فکر می‌کنم.
damon
. مادر می‌گوید باید به جای چیزهای بزرگ بر چیزهای کوچک تمرکز کرد. می‌گوید راز رستگاری بشر همین است. راه رهایی از قید وسواس ذهنی برای چیزِ دیگری بودن. زندگی در چیزهای کوچک گسترده است، یعنی همین چیزهای روزمرهٔ کسالت‌بار. هر وقت گرفتار افکار دردناکی می‌شوم که مثلاً چرا بورخس نیستم و تا کی باید عمرم را صرف جدا کردن برگ رازقی از ساقه و کوبیدن گل در هاون کنم، یاد این حرف مادر می‌افتم که اگر یاد بگیرم معنای همین کارهای کوچک را بفهمم، زندگی حقیقی یا همان چیزی که روح ساری در جهان می‌نامدش، درونم به راه می‌افتد.
Moon
به قول تولستوی همه‌چیز برای کسی که می‌داند چگونه صبر کند، به‌موقع اتفاق می‌افتد.
kimphaestus
وقتی مادر در را قفل می‌کند جهان مال من می‌شود و من بدل می‌شوم به هر چیزی که فکر کنم. لباس‌های مادر را می‌پوشم، روسری‌اش را سر می‌کنم، کیفش را دست می‌گیرم و از خانه می‌روم بیرون، به شکوفه‌های سفید درختان گیلاس دست می‌کشم که دو طرف خیابان‌ها روییده‌اند، از بقالی تخم‌مرغ و شیر می‌خرم، به آدم‌ها لبخند می‌زنم و با آن‌ها خوش‌وبش می‌کنم، برآمدگی‌های سنگ‌فرش خیابان را با کفِ پاهایم حس می‌کنم، روی میله‌های دانشگاه دست می‌کشم، به میدان انقلاب می‌رسم و از مغازه‌ای آن‌جا کتابی می‌خرم با جلد سبز.
kimphaestus

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۵۸۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان