به این فکر میکند که در جای دیگری از این شهر، خیابانها ساکت و متروک هستند. بیشترِ مغازهها تا ظهر باز نخواهند شد. حتی برخی که صاحبانشان به اطراف شهر گریختهاند، هیچوقت باز نخواهند شد. در ویترین چنین مغازههایی اعلانِ «برای مدت نامحدودی بسته است» دیده میشود
paeez69
اکنون که به گذشته نگاه میکند، چقدر دور از ذهن و باورنکردنیست، انگار همه رؤیا بوده.
n re
حاضر به انجام هر کاری بودند که از چنگال حکومت استبدادی رها شوند و
n re
عطر و بوی زودگذر آزادی در مشامشان میپیچد، رایحهای شیرین و رسیده مثل بوی گلهای درخت زیرفون که از شیشهٔ ماشین وارد میشود و تمام وجودشان را دربر میگیرد.
n re
به این فکر میکند که قبل از جنگ، پنجاه زلوتی چه پول کمی بود. شاید با آن میشد شالگردن حریر جدیدی خرید یا شبی را در گراند تئاترِ ورشو گذراند. حالا پول یک هفته غذا، بلیت قطار یا راه فرار از زندان است. اکنون رگ حیات است.
n re
دو شب در ساحل پهلوی و زیر آسمان خوابیدند، تا اینکه کاروانی از وانت برای بردنشان به تهران از راه رسید. به آنها گفتند در تهران لشکری از ارتش لهستان در انتظارشان است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
آلمانیها اکنون برای سرگرمی آدم میکشند. میلا میداند هر روز میتواند آخرین روز زندگیاش باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
در بازار سیاه همهچیز وجود داشت، اما مردم بینصیب بودند و کارتهای شناسایی آریایی، در گتوی والوا بهدرد نمیخورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بیستوهفتم سپتامبر ۱۹۴۰: آلمان، ایتالیا و ژاپن معاهدهٔ سهجانبهای را منعقد میکنند؛ بدینترتیب اتحاد محور را تشکیل میدهند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
درست است، حواسشان باید جمع باشد، اما او به هرچه اراده کند میرسد؛ همیشه اینطور بوده است؛ در این کار استعداد خاصی دارد.
Tiyana