بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خوش شانس تر از همه بودیم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خوش شانس تر از همه بودیم

بریده‌هایی از کتاب خوش شانس تر از همه بودیم

۴٫۵
(۵۶)
نمی‌تواند دربارهٔ این مسائل حرفی بزند. غم او در قالب کلمات نمی‌گنجد.
n re
ذهنش را از تردید پاک می‌کند و به خود می‌گوید: تو می‌تونی، فقط بشمر. این تکنیک پدرش است، تکنیکی به‌جامانده از کودکیِ میلا. او می‌گفت: «تا سه.» و همین شمردن هر چالشی را آسان می‌کرد؛ کشیدن یک دندان، بیرون آوردن خرده‌شیشه از زیر ناخن‌ها یا ریختن بتادین روی زانوی زخم‌آلود و خونی.
n re
وقتی ادی تنهاست، زندگی‌اش پر از نگرانی می‌شود،
n re
گویی امید به پیروزی در مکانی دور و بی‌روح همان‌قدر که احمقانه به‌نظر می‌رسد نامحتمل هم هست.
n re
حواس خود را پرت می‌کند و از سنگینی کمرشکن ناشناخته‌ها به گفتگویی بی‌اهمیت پناه می‌برد.
n re
گرهی در سینه‌اش شکل گرفته است که با گذشت روزها و هفته‌ها محکم‌تر می‌شود. او از این‌همه دلواپسیِ ناشی از دوری خانواده متنفر است؛
n re
وقتی همه‌چیز روبه‌راه بود، چقدر میلا در انجام وظایف مادری‌اش احساس ضعف می‌کرد، اما اکنون در سختی وظایفش را طبیعی‌تر انجام می‌دهد؛ گویی نوعی حس ششم در او ریشه دوانده است.
n re
کدام‌یک بدتر است؟ ازدست‌دادن والدینت بدون وداع با آنها، یا جدا افتادن از آنها بدون اینکه اطمینانی برای دوباره دیدنشان داشته باشی؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
لذت پیاده‌روی تا سینما در شبی تابستانی برای دیدن آخرین فیلم چارلی چاپلین، توقف در مسیر برای گوش‌سپردن به ویالن رومن توتنبرگ که از پنجره‌های باز بالاسرش شنیده می‌شد
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اگر همه‌چیز به‌خوبی پیش برود، به‌وقتش می‌توانند به ایالات متحده مهاجرت کنند، به آمریکا. این کلمه با خود نوایی از آزادی، فرصت و شانسِ شروع دوباره دارد. گاهی‌اوقات زیادی کامل به‌نظر می‌رسد، مثلِ آخرین نت قطعه‌ای از موسیقیِ عاشقانه و دل‌انگیزی که پیش از آنکه محو شود، کمی در فضا می‌ماند و در زمان معلق می‌شود، اما رفتنشان غیرممکن نیست.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
به نقش برجسته اشاره می‌کند. «یه شمشیر دستشه. این بالا هم تاجشه، و پشت سکه ...» سکه را به‌آرامی در دست فلیشیا برمی‌گرداند. «این هم به فارسی عدد پنج هستش. البته به نظر من شبیه یه قلبه.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
دور هم نشستن و برای آینده تصمیم گرفتن. آینده. اندیشیدن به آیندهٔ پس از جنگ، مهیج و لذت‌بخش است. حتی فکرش هم ضربان قلب هالینا را بالا می‌برد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
چه بلایی سر ادیِ او آمده است؟ ذهنش درگیر این معما می‌شود؛ معمایی که ممکن است هرگز به جواب نرسد، و غم و اندوه دربرمی‌گیردش؛ چراکه می‌داند دنیایش، زندگیِ چهل‌تکه‌اش، بدون ادی هرگز کامل نخواهد شد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«ترجیح می‌دم گوش‌تاگوش سرم رو ببرن تا پا تو خاک دشمن بذارم.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
تنها یک هدف داشتند، هدفی ساده. سرت را پایین بگیر؛ حواست را جمع کن؛ یک قدم از دشمن جلوتر باش؛ یک روز بیشتر زنده بمان؛ نگذار دشمن بر تو چیره شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
یونیفورم به‌تن، درحالِ جنگ و ساختن تاریخ؛
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اما کلمهٔ پیروزی در نظر هالینا پوچ است، حتی اشتباه. هیچ چیز فاتحانه‌ای در خرابه‌های ورشو وجود ندارد؛ چگونه می‌توان حرف از پیروزی زد وقتی‌که تعداد زیادی از اعضای خانواده‌ها دیگر نیستند؛ وقتی‌که شهر به‌جا مانده تنها یادآور گتوهای بزرگی‌ست که هزاران نفر را به آغوش مرگ فرستاده است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
سرانجام، صدای هَری ترومن، رئیس‌جمهور جدید آمریکا، از بلندگوهای رادیو پخش می‌شود. ترومن از وسط خش‌خش پارازیت می‌گوید: «اکنون لحظه‌ای حساس اما باشکوه است. ژنرال آیزنهاور به من اطلاع دادند که آلمان تسلیم سازمان ملل متحد شده است.» برای تأثیر بیشتر مکثی می‌کند. سپس اضافه می‌کند: «پرچم‌های آزادی بر فراز اروپا برافراشته شده‌اند!»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هشتم مه ۱۹۴۵: روز پیروزی اروپا. آلمان تسلیم و رسماً پیروزی نیروهای متفقین در اروپا اعلام می‌شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هجدهم ژانویهٔ ۱۹۴۵: آلمان درحالی‌که نیروهای متفقین نزدیک می‌شوند، در تلاشی مذبوحانه می‌کوشد آشوویتس و اردوگاه‌های اطرافش را تخلیه کند. حدود شصت‌هزار زندانی را تا شهر ووجسواف در جنوب غربی لهستان پیاده می‌برند که بعدها نامش را «راهپیمایی مرگ» می‌گذارند. هزاران نفر پیش از پیاده‌روی می‌میرند و حدود پانزده‌هزار نفر در مسیر تلف می‌شوند. بقیه از ووجسواف با کشتی به اردوگاه‌های کار اجباری آلمان فرستاده می‌شوند. در هفته‌ها و ماه‌های آینده، از اردوگاه‌هایی مانند اشتوتهوف، بوخن‌والد و داخاو راهپیمایی‌های مشابه دیگری نیز صورت می‌پذیرد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ

حجم

۴۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۴۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۷۷,۵۰۰
۵۴,۲۵۰
۳۰%
تومان