بریدههایی از کتاب خوش شانس تر از همه بودیم
۴٫۵
(۵۶)
«رابطه با صداقت شروع میشود. این خشت اول است، چراکه عاشقبودن یعنی شریکشدن با همهچیز: رؤیاها، لغزشها، و عمیقترین هراسها. بدون این حقایق، رابطه شکست خواهد خورد.»
لیلی مهدوی
به این فکر میکند که در جای دیگری از این شهر، خیابانها ساکت و متروک هستند. بیشترِ مغازهها تا ظهر باز نخواهند شد. حتی برخی که صاحبانشان به اطراف شهر گریختهاند، هیچوقت باز نخواهند شد. در ویترین چنین مغازههایی اعلانِ «برای مدت نامحدودی بسته است» دیده میشود
paeez69
اکنون که به گذشته نگاه میکند، چقدر دور از ذهن و باورنکردنیست، انگار همه رؤیا بوده.
n re
حاضر به انجام هر کاری بودند که از چنگال حکومت استبدادی رها شوند و
n re
عطر و بوی زودگذر آزادی در مشامشان میپیچد، رایحهای شیرین و رسیده مثل بوی گلهای درخت زیرفون که از شیشهٔ ماشین وارد میشود و تمام وجودشان را دربر میگیرد.
n re
درآنِواحد هم به خنده افتاد هم به گریه، و غرق شد در امید و انتظارِ آنچه جهانِ بدون جنگ برایش در پی داشت،
n re
به این فکر میکند که قبل از جنگ، پنجاه زلوتی چه پول کمی بود. شاید با آن میشد شالگردن حریر جدیدی خرید یا شبی را در گراند تئاترِ ورشو گذراند. حالا پول یک هفته غذا، بلیت قطار یا راه فرار از زندان است. اکنون رگ حیات است.
n re
دو شب در ساحل پهلوی و زیر آسمان خوابیدند، تا اینکه کاروانی از وانت برای بردنشان به تهران از راه رسید. به آنها گفتند در تهران لشکری از ارتش لهستان در انتظارشان است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
آلمانیها اکنون برای سرگرمی آدم میکشند. میلا میداند هر روز میتواند آخرین روز زندگیاش باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
در بازار سیاه همهچیز وجود داشت، اما مردم بینصیب بودند و کارتهای شناسایی آریایی، در گتوی والوا بهدرد نمیخورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بیستوهفتم سپتامبر ۱۹۴۰: آلمان، ایتالیا و ژاپن معاهدهٔ سهجانبهای را منعقد میکنند؛ بدینترتیب اتحاد محور را تشکیل میدهند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
درست است، حواسشان باید جمع باشد، اما او به هرچه اراده کند میرسد؛ همیشه اینطور بوده است؛ در این کار استعداد خاصی دارد.
Tiyana
نباید فراموش کنیم زندگی هم شکستنیست. شکستن یک شیشه سمبلیست از تخریب معبد اورشلیم و زندگی کوتاه انسان روی زمین
ali.306
بقیهٔ مسائل به همان اندازه که اقرار کردنش سخت است، فراتر از کنترل اوست.
لیلی مهدوی
فهمیدن کارولین کار پیچیدهای نیست و نیاز به حدسزدن ندارد. بهسادگی منظور خود را بیان میکند؛ بدون آبوتاب. این ویژگیِ او برای ادی بسیار خوشایند است.
n re
دلش برای هرتا تنگ شده است، آنقدر که در قالب احساسات بشر نمیگنجد.
n re
سه روز است که در راه گذر از کرانههای دریای خزر هستند. در جادهای خاکی سفر میکنند که یک طرفش تپههای شنی و هرازگاهی درختان نخل دیده میشود. گنک میگوید: «فکر کنم تقریباً به تهران رسیدیم.» حیرتزده زل میزنند به ایرانیهایی که در خیابانی خاکی خیره ایستادهاند. هرتا میگوید: «حتماً وضعیت رقتانگیزی داریم.»
تهرانْ پایان سفر پنجهزارکیلومتریشان است. یک سال از زمانیکه اردوگاه کار اجباریِ آلتینی را ترک کردهاند میگذرد و نه ماه از زمانیکه ازبکستان را ترک کردهاند، جاییکه مجبور شدند تمام زمستان را در آن سپری کنند.
n re
یکدیگر را در آغوش میگیرند و میبوسند. هالینا از بالا و پایین شدن قفسهٔ سینهٔ نچوما میفهمد که او همهٔ سعیاش را میکند تا اشک نریزد.
n re
این لحظه را مغتنم میشمارد، لحظهای که در گرمای آغوش پدرش جای دارد و دعا میکند که هرگز مرگش را نبیند.
n re
گپزدن با مادرش دربارهٔ مسائل بیاهمیت به او حس عادیبودن داده است، حسی ورای جنگ. تمایلی برای فراخواندن اندوه جنگ ندارد؛
n re
حجم
۴۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۴۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۷۷,۵۰۰
۵۴,۲۵۰۳۰%
تومان