بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۶۹)
شهید صفرعلی الگامه به خانوادهاش گفته بود من روز چهارم تیرماه تسویه حساب میکنم و پنجم میآیم. الگامه روز چهارم با این دنیا تسویه حساب کرد، آسمانی شد و روز پنجم تیرماه در حالی که سه دختر و سه پسرش چشم انتظارش بودند، همانطوری که قول داده بود، به شهر برگشت و بر روی دستان مردم تشییع شد.
Vahid.Nouri.p
هنوز صحنهی شهادت شهیدی که در حال دویدن ترکش به سرش خورده بود، بخشی از جمجمهاش را برده بود و با وجود این، هنوز جان داشت و راه میرفت تا اینکه درون باتلاق کنار جاده افتاد، از ذهنم دور نمیشد.
سحر
وصیت کرده بود روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.
سحر
کشته شده باشد.
شاید هم زنده باشد.
مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.
مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد.
مردی که هر وقت اذیتم میکرد، علی جارالله نگهبان شیعهی
hop
وقتی قاسم سلیمانی فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع میکنه، به بچههای غواص میگه: این آب رو میبینید، این آب مهریهی فاطمهی زهراست؛ خدا رو به حق مهریهی حضرت فاطمه قسم بدید، که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.
narges
میگفت: سید جان! من روزی شهدای جنگ تحمیلی رو با حضرت اسماعیل مقایسه میکردم. با خودم گفتم شهدای جنگ چه مرتبه و مقام والایی دارند. بعد ادامه داد: اسماعیل رو حضرت ابراهیم به قربانگاه برد، خودش نرفت. شهدای ما خودشون به قربانگاه رفتند. به جای اسماعیل گوسفند قربانی شد و شهدای ما خودشون قربانی شدند.
mahdiyh
آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه، آنقدر آدمها با صورتهای خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مؤمن رو زیاد دلبسته کنه.
سحر
زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
erfan
ـ توی هر بار کامیون، یخچال، تلویزیون، کولرگازی، ضبط صوت، پنکهی سقفی، ماشین لباسشویی، اجاق گاز، چرخ خیاطی، پتو، بخاری، قالی و...
میگفت: سید! هر وسیلهای که تو خرمشهر ماند، ارزش بردن نداشت، هر چیزی که ارزش بردن داشت، نظامیان حریص ما بار کامیون کردند و بردند. قسم خورد و گفت: با اینکه میتونستم ولی هیچ وسیلهای نبردم؛ اما نظامیان ما خیلی از وسایل مردم خرمشهر را در شهرهای بصره، العماره و دیگر شهرهای عراق فروختند، بیشتر متدینین عراق که میفهمیدند، این وسایل مال مردم جنگزدهی خرمشهراست، نمیخریدن.
عریف ابراهیم گفت: یک روز شاهد بودم یک درجهدار عراقی با یک سرگرد حرفش شد. درجهدار اهل بصره بود و بیشتر فامیلهایش از قدیم آمده بودند خرمشهر. سرگرد بعثی و اهل تکریت بود. درجهدار که آدم نترسی بود به سرگرد تکریتی گفت: شما که این وسایل رو میبرید، از عرببودن خودتون هم خجالت نمیکشید
Vahid.Nouri.p
شهید صفرعلی الگامه به خانوادهاش گفته بود من روز چهارم تیرماه تسویه حساب میکنم و پنجم میآیم. الگامه روز چهارم با این دنیا تسویه حساب کرد، آسمانی شد و روز پنجم تیرماه در حالی که سه دختر و سه پسرش چشم انتظارش بودند، همانطوری که قول داده بود، به شهر برگشت و بر روی دستان مردم تشییع شد.
Vahid.Nouri.p
با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیست، دست تیرها و ترکشهای دشمنه. ع
سحر
همیشه نصیحتم میکرد و میگفت: سید! همین طوری که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم، آدمهای بعد از ما، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام میجنگیدن، ما باید قدر این نعمت رو بدونیم
سحر
اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیست، دست تیرها و ترکشهای دشمنه.
Rogayyeh
دلم گرفته بود. سراغ حسن بهشتیپور رفتم. صحبتها و نصیحتهایش آدم را سبک میکرد. وجودش در کمپ ملحق نعمت بود. شعری را که به کمک بهزاد روشن سروده بود، برایم خواند. شعری که معروف شد به شعر دو شاعری! بهشتیپور به بعضی از بیتها و مصراعها که میرسید، نصیحتمان میکرد. از دست بعضیها دلش خون بود، او دربارهی بیتِ: بنگر تَهور و مردانگی زشمع تو / باقامتی چو سر پا ایستاده و جانش زدست، رفت. گفت: بچهها باید تو اسارت سوختن و ساختن، کمنیاوردن و مرد بودن رو از شمع یاد بگیریم. آدم بسوزه اما با ایستادگی. آدما اگه میخوان جلوی هیچ نامردی و هیچ دشمنی خم نشن، باید سوختن و مردانه وایستادن رو از شمع یاد بگیرن. شمع در حالی که داره میسوزه و ذوب میشه، ایستاده میسوزه. مردانه میسوزه تا به ته برسه. شمع در سوختن نمیشکنه، تا به ته برسه، اما بعضی از ما زود میشکنیم؛ ای کاش تو مردانگی و ایستادگی، تو سوختن و ساختن، شمع الگوی همهمون باشه.
محمد فلاح پور
خاک تو سر اون آدمی که به جز خدا از کسی چیزی بخواد.
ریحان
همین طوری که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم، آدمهای بعد از ما، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام میجنگیدن، ما باید قدر این نعمت رو بدونیم؛ این کم چیزی نیست.
نورا
ـ نیروی داوطلب کدام یگان هستی؟
ـ تیپ ۴۸ فتح.
ـ یعنی تیپ شما تو جنگ ۴۸ پیروزی داشته؟
ـ ۴۸ پیروزی که بیشتر داشته، اما منظور۴۸ فتح این نیست.
ـ پس چیه؟
ـ چهل و هشتمین سوره قرآن، سورهی فتحِ، به خاطر این نام یگان ما رو گذاشتن ۴۸ فتح.
نورانا
نماز خوندن صدام در حرم آقا مثل نمازخوندن محمدرضا پهلوی در حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضاست.
حمید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
فردین
عراقیها میگفتند: رجوی در دیدارش به صدام گفته بود شما به ما مهمات و تجهیزات مدرن نظامی بدهید، ما خود خمینی را اسیر میکنیم و به بغداد میآوریم!
سحر
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان