بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پایی که جا ماند | صفحه ۱۲ | طاقچه
کتاب پایی که جا ماند اثر سیدناصر حسینی‌پور

بریده‌هایی از کتاب پایی که جا ماند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۶۴ رأی
۴٫۷
(۲۶۴)
سرگرد به قیافه و زخم‌هایم خیره شد و گفت: عطشان؟ ـ نعم! با اشاره‌اش، سربازی از فانسقه‌اش قمقمه‌اش را درآورد و به سرگرد داد. سرگرد درِ قمقمه را باز کرد، مقدار کمی آب ریخت روی سرم، طوری که سردی آب را حس کردم. نگاهم به دستش بود که آب قمقمه را در مقابل زبان عطش زده‌ام به زمین ریخت! نمی‌دانم چرا این‌طور برخورد کرد. سرم را خم کردم تا نگاهم به صورت‌شان نیفتد.
Vahid.Nouri.p
ظرف چند روز آینده هویزه و یا اهواز بروم
soha

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۶۱,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۱
۱۲
صفحه بعد