بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پایی که جا ماند | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب پایی که جا ماند اثر سیدناصر حسینی‌پور

بریده‌هایی از کتاب پایی که جا ماند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۶۴ رأی
۴٫۷
(۲۶۴)
شهید صفرعلی الگامه به خانواده‌اش گفته بود من روز چهارم تیرماه تسویه حساب می‌کنم و پنجم می‌آیم. الگامه روز چهارم با این دنیا تسویه حساب کرد، آسمانی شد و روز پنجم تیرماه در حالی که سه دختر و سه پسرش چشم انتظارش بودند، همان‌طوری که قول داده بود، به شهر برگشت و بر روی دستان مردم تشییع شد.
Vahid.Nouri.p
هنوز صحنه‌ی شهادت شهیدی که در حال دویدن ترکش به سرش خورده بود، بخشی از جمجمه‌اش را برده بود و با وجود این، هنوز جان داشت و راه می‌رفت تا این‌که درون باتلاق کنار جاده افتاد، از ذهنم دور نمی‌شد.
سحر
وصیت کرده بود روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.
سحر
کشته شده باشد. شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که مرا سال‌ها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد، علی جارالله نگهبان شیعه‌ی
hop
وقتی قاسم سلیمانی فرمانده‌ی لشکر ۴۱ ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع می‌کنه، به بچه‌های غواص می‌گه: این آب رو می‌بینید، این آب مهریه‌ی فاطمه‌ی زهراست؛ خدا رو به حق مهریه‌ی حضرت فاطمه قسم بدید، که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.
narges
می‌گفت: سید جان! من روزی شهدای جنگ تحمیلی رو با حضرت اسماعیل مقایسه می‌کردم. با خودم گفتم شهدای جنگ چه مرتبه و مقام والایی دارند. بعد ادامه داد: اسماعیل رو حضرت ابراهیم به قربانگاه برد، خودش نرفت. شهدای ما خودشون به قربانگاه رفتند. به جای اسماعیل گوسفند قربانی شد و شهدای ما خودشون قربانی شدند.
mahdiyh
زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت می‌کُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما می‌ری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
erfan
ـ توی هر بار کامیون، یخچال، تلویزیون، کولرگازی، ضبط صوت، پنکه‌ی سقفی، ماشین لباسشویی، اجاق گاز، چرخ خیاطی، پتو، بخاری، قالی و... می‌گفت: سید! هر وسیله‌ای که تو خرمشهر ماند، ارزش بردن نداشت، هر چیزی که ارزش بردن داشت، نظامیان حریص ما بار کامیون کردند و بردند. قسم خورد و گفت: با این‌که می‌تونستم ولی هیچ وسیله‌ای نبردم؛ اما نظامیان ما خیلی از وسایل مردم خرمشهر را در شهرهای بصره، العماره و دیگر شهرهای عراق فروختند، بیشتر متدینین عراق که می‌فهمیدند، این وسایل مال مردم جنگ‌زده‌ی خرمشهراست، نمی‌خریدن. عریف ابراهیم گفت: یک روز شاهد بودم یک درجه‌دار عراقی با یک سرگرد حرفش شد. درجه‌دار اهل بصره بود و بیشتر فامیل‌هایش از قدیم آمده بودند خرمشهر. سرگرد بعثی و اهل تکریت بود. درجه‌دار که آدم نترسی بود به سرگرد تکریتی گفت: شما که این وسایل رو می‌برید، از عرب‌بودن خودتون هم خجالت نمی‌کشید
Vahid.Nouri.p
شهید صفرعلی الگامه به خانواده‌اش گفته بود من روز چهارم تیرماه تسویه حساب می‌کنم و پنجم می‌آیم. الگامه روز چهارم با این دنیا تسویه حساب کرد، آسمانی شد و روز پنجم تیرماه در حالی که سه دختر و سه پسرش چشم انتظارش بودند، همان‌طوری که قول داده بود، به شهر برگشت و بر روی دستان مردم تشییع شد.
Vahid.Nouri.p
آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه، آنقدر آدم‌ها با صورت‌های خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عمل‌مون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مؤمن رو زیاد دلبسته کنه.
سحر

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۶۱,۰۰۰
۳۰%
تومان