بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای سوفی | صفحه ۳۴ | طاقچه
کتاب دنیای سوفی اثر یوستاین گاآردر

بریده‌هایی از کتاب دنیای سوفی

۴٫۰
(۵۷۰)
در انديشه‌ی تمامی آن آدم‌هائی است که در غار مانده‌اند. به‌همين دليل می‌خواهد به‌غار بازگردد و چون به‌آن‌جا رسيد می‌کوشد تا ديگر غارنشينان را معتقد سازد که سايه‌های روی ديوار جز بازتاب بی‌رنگ و لرزانی از چيزهای کاملاً حقيقی نيستند. اما هيچکس او را باور نمی‌کند. غارنشينان، ديوار مقابل را با اشاره انگشت به‌او نشان می‌دهند و اصرار می‌ورزند که تنها حقيقت همان چيزی است که آنها می‌بينند و سرانجام او را به‌قتل می‌رسانند.
:)
سقراط مدعی بود که همه‌ی آدم‌ها قادراند حقيقت‌های فلسفی را کشف کنند به‌شرط آن که عقل خود را به‌کار اندازند. به‌گمان او يک انسان برده از همان قدر استعداد تعقلّ برای حل مسائل فلسفی برخوردار بود که يک انسان آزاد.
:)
ببين، تفاوت بزرگ يک معلم مدرسه و يک فيلسوف واقعی آن است که معلم مدرسه گمان می‌کند خيلی چيزها می‌داند که می‌خواهد به‌ضرب و زور به‌شاگردانش بياموزد، حال آن که يک فيلسوف می‌کوشد تا به‌اتفاق شاگردان خود برای پرسش‌هائی که از خود می‌کنند، پاسخ‌هائی پيدا کند.
:)
اگر کسی برخلاف باورها و اعتقادهای خود رفتار کند نمی‌تواند سعادتمند و خوشبخت باشد؛ و کسی که می‌داند چگونه می‌تواند به‌خوشبختی رسد، همه کار برای خوشبخت شدن خواهد کرد. به‌همين دليل است که کسی که می‌داند نيک چيست کاری خواهد کرد که نيک باشد.
:)
بطور کلی، مردمان چنين می‌نمايانند که همه چيز را می‌دانند يا آن که به‌کلّی بی‌تفاوت می‌مانن
:)
فيلسوف کسی است که برکم‌دانی خود آگاه است و از آن در عذاب؛
:)
اگر هم در توان و قدرت ما نباشد که معماهای طبيعت را حل کنيم، لااقل اين مطلب را می‌دانيم که ما آدم‌هائی هستيم که می‌بايستی با هم زيستن را ياد بگيريم. سوفيست‌ها مسير توجه کردن به‌انسان و به‌جايگاهی که او در جامعه دارد را برگزيدند.
:)
ــ آيا يک شرم طبيعی وجود دارد؟ ــ هوشمندترين آدم‌ها آن کس است که می‌داند که نمی‌داند. ــ آگاهی حقيقی از درون می‌آيد. ــ آن کس که می‌داند چه چيز درست است، همان کاری خواهد کرد که درست است.
:)
... هوشمندترين آدميان کسی است که می‌داند که نمی‌داند...
:)
سلامت، در وجود انسان امری طبيعی است؛ و زمانی که شخص «بيمار» می‌شود، به‌دليل آن است که به‌علت يک عدم تعادل جسمی يا روانی «از خط خود خارج می‌شود» راهی که انسان را به‌سلامت می‌رساند از ميانه‌روی، هماهنگی و «يک روان سالم در يک اندام سالم» می‌گذرد.
:)
کی می‌داند که يک اتم «کربن» که در عضله‌ی قلب من است در روزگاری دور روی دم يک جانور عظيم‌الجثه‌ی قبل از تاريخ مثلاً «دينوزوروس» نبوده است.
:)
آمپدوکل براين گمان است که در طبيعت دو «نيرو» در تلاش‌اند: «عشق» و «نفرت» آنچه چيزها را به‌يکديگر می‌پيوندد عشق است و آنچه از هم جدا می‌کند نفرت است.
:)
آمپدوکل براين باور بود که طبيعت چهار عنصر اوليه دارد که او آنها را «ريشه‌ها» ناميده بود. اين چهار «ريشه»، خاک، هوا، آتش و آب بودند. تمام حرکت‌های طبيعت مديون ترکيب شدن يا جدا شدن اين چهار عنصر است، زيرا همه چيز از خاک، هوا، آب و آتش تشکيل شده و در هر چيز فقط تناسب و مقدار اين عناصر متغير است. پس از مرگِ يک گل يا يک جانور اين چهار عنصر از هم جدا می‌شوند. اين را با چشم معمولی و غيرمسلح نيز می‌توان ديد. اما خود خاک، هوا، آب و آتش در اين تغيير شکل و حالت بی‌تغيير و «دست نخورده» باقی می‌ماند. درست نيست که بگوئيم که «همه» تغيير شکل می‌دهند. در اصل، هيچ چيز تغيير نمی‌کند. فقط چهار عنصر به‌يکديگر می‌پيوندند و از هم جدا می‌شوند تا بار ديگر مجددا با يکديگر بياميزند.
:)
«عقيده‌ی اکثريت مردم در حد بازی بچه‌هاست»
:)
اين اصطلاح را شنيده‌ای که «تا چيزی را با دو چشم خود نديده‌ای باور مکن»؟ خب، برای پارمنيد اين اصطلاح باد هواست! به‌عقيده او حواسِ ما تصوير نادرست و غلطی از جهان به‌ما می‌دهند، تصويری که با آنچه عقل می‌گويد مطابقت ندارد. کار او به‌عنوان فيلسوف اين شد که «خيانت حواس» را در اشکال گوناگون آن برای ما ثابت و بديهی سازد. اين ايمان تزلزل‌ناپذير را به‌عقل و خرد انسانی، در اصطلاح مکتب «عقل‌گرائی» Rationalisme يا تعقلی می‌نامند. يک آدم عقل‌گرا يا خِرَدگرا کسی است که برای او عقل سرچشمه و منبع شناسائی جهان است.
:)
ـ پارمنيد گمان داشت که هيچ چيز از هيچ چيز زاده نمی‌شود؛ و آن چيزی که نيست نيز نمی‌تواند چيزی بشود.
:)
سومين فيلسوفِ اهل ميله «اناکسيمِن» (انکسيمانوس) نام داشته است (حدود ۵۷۰ تا ۵۲۶ پيش از ميلاد) او مدعی بود که هوا و مه منشاء همه چيز است. «اناکسيمن» Anaximéne بی‌ترديد از نظريه تالس پيرامون آب آگاه بوده است. ليکن خود آب از کجا می‌آمده است؟ اناکسيمِن می‌گويد که آب می‌بايستی هوای غليظ شده باشد. می‌بينيم که وقتی باران فرومی‌ريزد آب از هوا بيرون می‌آيد. هنگامی که آب غليظ‌تر و متمرکزتر است خاک و زمين می‌شود. بی‌شک او ملاحظه کرده بود که يخ ذوب می‌شود و به‌خاک و ماسه مبدل می‌شود. در مسير همين تصور برای او آتش نيز چيزی جز هوای رقيق شده نبود. به‌گمان او خاک، آب و آتش يک اصل و يک منشاء داشتند. گياهانی که در مزارع و دشت‌ها می‌رويند نيز دور از زمين و آب نيستند. اناکسيمن در همان حال که «هوا» و «مه» را اصل و سر سلسله همه چيز می‌داند می‌گويد که فقط پيوند خاک هوا، آتش و آب قادر به‌آفرينش زندگی است؛ و با آئين تالس همراه می‌شود که فقط يک عنصر واحد پايه و اساس تمامی اشکال طبيعت است.
:)
به‌تالس اين تعبير را نيز نسبت داده‌اند که گفته است: «همه چيز پر از خدايان است». در اين مورد به‌درست هرگز معلوم نشده است که منظور او چه بوده است. به‌اين دليل است که ملاحظه کرده است اين خاک سياه رنگ منشاء همه چيز از گل‌های دشتهای گندم گرفته تا حشرات و سوسک‌هاست؟ او در اين انديشه بوده است که زمين انباشته از «جوانه‌های زندگی» است که بسيار کوچک و غيرقابل رويت‌اند. در هر حال هيچ تناسبی ميان خدايان او و خدايان هومر نيست. دومين حکيمی که می‌شناسيم «اناکسيماندر» (انکسيمندروس) است که او نيز در ميله (ملطيه) می‌زيست. به‌گمان او دنيای ما فقط دنيايی است در ميان دنياهايی بسيار ديگر و مانند آن دنياها، ابتدا و انتهايش در آن چيزی است که او آن را «لايتناهی» يعنی نامحدود می‌ناميد. در اين خصوص نيز دشوار است که بگوئيم او به‌روشنی چه منظوری از اين تصور داشته است، ليکن در هر حال اين هيچ ارتباطی با عنصری که تالس می‌شناخته است ندارد، بی‌ترديد «اناکسيماندر» به‌بيان اين ايده يا تصور پرداخته است که آنچه اصل و منشاء همه چيز است با آن چيزی که آفريده می‌شود تفاوت دارد. بنابراين اصل اوليه نمی‌توانسته است آب باشد بلکه چيزی است «لايتناهی».
:)
ــ آيا اصل اولی که همه چيز از آن آغاز می‌شود، وجود دارد؟ ــ آب می‌تواند به‌شراب تغيير حالت دهد؟ ــ چگونه خاک و آب می‌توانند يک قورباغه‌ی زنده شوند؟
:)
آدم‌های بزرگ برآن‌اند که همه چيز در دنيا به‌راه خودش است. آنها برای هميشه در آرامش امور روزانه خود غوطه‌ور شده‌اند.
:)

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

حجم

۵۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۷ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰
۳۰%
تومان